گابریل گارسیا مارکز
زندگینامه گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز رماننویس کلمبیایی، نویسندهی مشهور داستانهای جادویی آمریکای لاتین و یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم است که در سال ۱۹۸۲ موفق به دریافت جایزهی نوبل ادبیات شد. این نویسنده بیشتر برای شاهکارش صد سال تنهایی شناخته میشود که در سال ۱۹۶۷ نوشته شده است. مارکز علاوه بر رویکرد استادانهاش به رمان، یک نویسندهی داستان کوتاه و روزنامهنگار ماهر نیز بود. او در قصههای کوتاه و بلند خود به شاهکار بینظیری دست مییافت که هم خوانندگان معمولی میتوانستند از آنها لذت ببرند و هم سختترین منتقدان از آثار او استقبال میکردند. کتاب های گابریل گارسیا مارکز رکورددار ترجمه به زبانهای دیگر هستند. مثلا اگر فقط کتاب صد سال تنهایی را در نظر بگیریم، با کتابی از او مواجه هستیم که بیش از پنجاه میلیون نسخه از آن در جهان فروخته شده است.
بیوگرافی گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز Gabriel Garcia Marquez در مارچ ۱۹۲۷ در شهر آراکاتاکا در کلمبیا متولد شد. خانوادهی او بسیار پرجمعیت بود و عجیب نبود که فقر شدید هم گریبانگیر اعضای این خانواده باشد. البته این تنها نکتهی اعجابآور درمورد خانوادهی مارکز نبود.
والدین او عشقی شورانگیز و پرآتش به یکدیگر داشتند، اما اختلاف طبقاتی میان این خانوادهی مادری و خانوادهی پدری او باعث شد تا ازدواج آنها با موانع بسیاری مواجه شود. مثلا اینکه زوج عاشق و جوان از سمت خانوادهی ثروتمند مطرود شدند و در فقر به کمک یک کشیش دلسوز پیمان ازدواج بستند.
بعد از بهدنیاآمدن اولین فرزند یعنی گابریل، پدربزرگ آنها را بخشید و به خانواده راه داد. پدربزرگ یک کلنل بود و فردی واقعگرا و منطقی به شمار میرفت. او گابریل را دائم به گردش میبرد و زیربنای دنیای نویسندهای بیهمتا در این دوران گذاشته شد.
علاوه بر پدربزرگی ثروتمند و واقعبین، گابریل گارسیا مارکز یک مادربزرگ خرافاتی هم داشت. بنابراین، ذهن کودکانهی گابریل از یک طرف با داستانهای تاریخی و جذاب پدربزرگ تغذیه و از سمت دیگر با داستانهای جادویی مادربزرگش سیراب میشد. پدربزرگش به مارکز جوان داستانهایی دربارهی تاریخ، جنگ و مزارع موز محلی گفت. از سوی دیگر، مادربزرگ او زنی خرافاتی بود که به شدت به ارواح و جهان ماوراء طبیعی اعتقاد داشت و داستانهایی که برای مارکز تعریف میکرد نیز شامل همین مضامین بود.
گابریل در خانوادهای پرجمعیت و پر از شور و جادوی عشق زندگی میکرد! چراکه مادر و پدرش توانسته بودند تا دهسالگی گابریل، یازده فرزند دیگر هم به دنیا بیاورند. طبیعتا نگهداری و پرورش این تعداد فرزند کار راحتی نبود و این حقیقت را بدیهی میکرد که فرزند ارشد چنین خانوادهای خیلی زود وارد دنیای عشقهای پرشور شود.
اولین عشق مارکز
گابریل گارسیا مارکز در سیزدهسالگی طعم اولین عشق زندگی را چشید و با یک زن متاهل در همسایگی خود نرد عشق باخت.
قصهی عاشقانهی گابریل پایان پیدا نکرد و او چند سال بعد هم عاشق دختری نوجوان شد که در همسایگی آنها زندگی میکرد. در آن زمان خود ۱۴ساله بود و مرسدس بارشا پاردو ۹ساله.
هفده سال طول کشید تا این دو با یکدیگر ازدواج کردند. گابریل و مرسدس صاحب دو پسر به نامهای گونزالس و رودریگو شدند. مرسدس شهرت خود را از یک عمر حمایت عاطفی و مالی از گابریل گارسیا مارکز داشت، به دست آورد. بعدها رودریگو کارگردان شد و گونزالس طراح گرافیکی که در مکزیکو فعالیت داشت.
زندگی عاطفی گابریل گارسیا مارکز در همین نقطه متوقف نشد. او دختری دارد که حاصل رابطهی خارج از ازدواجش بود. این دختر که ایندیرا نام دارد، فرزند نامشروع برندهی نوبل ادبیات و یک نویسندهی مکزیکی به نام سوزانا کاتو است که خانوادگی مادرش بر او گذاشته شد.
تحصیلات و زندگی حرفهای
پس از مرگ پدربزرگ مارکز، آنها به بارانکیا که یک بندر رودخانهای بود، نقل مکان کردند. مارکز توانست مقاطع تحصیلی خود را در این شهر در سطح متوسط سپری کند، اما در بزرگسالی ادعا کرد که مهمترین منابع ادبی او داستانهایی درباره آراکاتاکا و خانوادهاش است که پدربزرگ و مادربزرگش برای او تعریف کرده بودند.
در سال ۱۹۳۷، گابریل گارسیا مارکز به همراه والدینش به شهر سوکره نقل مکان کرد. او از نوشتن شعر و طراحی کمیک استریپ لذت میبرد و برخی از شعرهایش در روزنامه دبیرستانش چاپ میشد. مارکز در رشته حقوق تحصیل کرد، با این حال بعدها تبدیل به یک روزنامهنگار شد؛ شغلی که پیش از رسیدن به شهرت ادبی از طریق آن امرار معاش میکرد. مارکز بعدها بورسیهی دولتی دریافت کرد و برای تکمیل تحصیلات دبیرستانی خود به بوگوتای کلمبیا نقل مکان کرد.
مارکز در سال ۱۹۴۷ از دبیرستان فارغالتحصیل شد و در دانشگاه ملی کلمبیا ثبتنام و در رشتهی حقوق تحصیل کرد. او در عین حال علاقهی زیادی به نویسندگی داشت. سال بعد، شورشهای گسترده و ترور یک سیاستمدار محبوب جناح چپ، دانشگاه مارکز را وادار به تعطیلی کرد. او به دانشگاه کارتاخنا منتقل شد و اولین شغل خود را در حوزهی روزنامهنگاری آغاز کرد.
در سال ۱۹۵۰، مارکز برای همیشه دانشگاه را ترک کرد تا بر حرفهی روزنامهنگاری تمرکز کند. طی چندین سال بعد، او به عنوان خبرنگار برای روزنامههای مختلفی کار کرد و عضو گروه بارانکیا شد، انجمنی از نویسندگان و روزنامهنگاران که مارکز را با ادبیاتی آشنا کردند که او در طول زندگی حرفهای خود تحت تاثیر آن قرار گرفت.
مجموعهی آثار روزنامهنگاری گابریل گارسیا مارکز شامل سه جلد و بیش از ۳۰۰۰ صفحه است. در سال ۱۹۵۵، او در کلمبیا طی تعدادی مصاحبه که در روزنامه الاسپکتادور با تنها بازماندهی یک کشتی شکسته منتشر شد، به شهرت رسید. دولت کلمبیا رسما اعلام کرد که کشتی در طوفان غرق شده است، اما مارکز کشف کرد علت واقعی غرق شدن کشتی، بارگیری آن با کالاهای غیرقانونی از ایالات متحده است. این اثر بعدها با عنوان داستان یک ملوان کشتیشکسته در سال ۱۹۷۰ گردآوری و منتشر شد.
مارکز در طول دههی ۱۹۵۰ به عنوان یک خبرنگار در پاریس تحصیلات خود را گسترش داد و بخش عمدهای از ادبیات آمریکایی را مطالعه کرد که برخی از آنها به فرانسوی ترجمه شده بودند. در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۶۰، او در بوگوتا، کلمبیا، و سپس در شهر نیویورک برای پرسنا لاتینا، سرویس خبری ایجادشده توسط رژیم رهبر کوبا، فیدل کاسترو، کار کرد. او بعدها به مکزیکوسیتی نقل مکان کرد و در آنجا رمان صد سال تنهایی را نوشت که برای او شهرت و ثروت زیادی به ارمغان آورد. گابریل گارسیا مارکز از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۵ در اسپانیا زندگی کرد. او خانهای در مکزیکوسیتی و آپارتمانی در پاریس نیز داشت، اما زمان زیادی را در هاوانا گذراند؛ جایی که کاسترو (که مورد حمایت مارکز بود) عمارتی برای او فراهم کرده بود.
مارکز در طول زندگی خود یک چپگرا و سوسیالیست سرسخت بود. او با فیدل کاسترو، رئیسجمهور کوبا، دوستی نزدیکی داشت و به دلیل مخالفت صریح با سیاستهای امپریالیستی آمریکا، برای چند سال از ویزا برای ورود به ایالات متحده محروم بود. دوستی مارکز با فیدل کاسترو و حمایت او از سیاستهای کاسترو، انتقاد برخی از جمله رینالدو آرناس، نویسندهی تبعیدی کوبایی را برانگیخت.
گابریل گارسیا مارکز همیشه خود را بیشتر یک روزنامهنگار میدانست تا رماننویس و روزنامهنگاری به شدت بر حرفهی داستاننویسی او تأثیر گذاشت. او معتقد بود که روزنامهنگاری اگر نگوییم بیشتر، به اندازهی دیگر حوزههای ادبی ارزشمند است و امیدوار بود که بهجای رمانهایش، بهخاطر کار روزنامهنگاریاش به یاد مردم بماند.
نویسندهی باهوش
ساندی تلگراف گابریل گارسیا مارکز را به خاطر نوشتن عشق در روزگار وبا نویسندهای باهوش، پرشور و شوخطبع معرفی کرد. گرچه تعجبی هم ندارد! چراکه کسی غیر از مارکز نمیتوانست داستان عشق پسرکی به دختر زیبارو را با آب و تاب و پرشور تعریف کند و این عشق را طوری بپرورد که بیشتر از پنج دهه دوام بیاورد! فقط مارکز میتوانست استعارهای هوشمندانه از درد عشق خلق کند و آنچنان در لایههای داستان ببافد که مخاطب جانکاه بودن درد را با گوشت و پوستش درک کند.
ماجرا از جایی شروع میشود که فلورینتو عاشق دختری میشود و از دختر جواب رد میشنود. دختر با مردی موجه ازدواج میکند، پسر عمرش را با زنان مختلف و رنگ به رنگ سپری میکند، اما در دل به عشق خود وفادار است. تا اینکه پنجاه سال بعد، دختر بیوه میشود و راه برای فلورینتو باز میشود تا دوباره عشقش را ابراز کند.
این داستان عاشقانه که نمونههای مشابه بسیاری در ادبیات سینما دارد، در دنیای رئالیسم جادویی مارکز رنگ و لعاب دیگری پیدا میکند و انگار که بار اول است این قصه تعریف میشود! در پسزمینهی این داستان بحبوحهی بیماری مرگباری به نام وبا است که درد عشق را به شکلی استعاری به مخاطب نشان میدهد.
چرا گابریل گارسیا مارکز را گابو یا گابیتو صدا میزنند؟
گابریل پسری کمرو بود که تند و تند پلک میزد و اختلال نارساخوانی هم داشت. نوشتن داستان برای او سخت بود و داستانهایش را نقاشی میکرد. در یادگیری عملکرد درخشانی نداشت. اما با تمام اینها پدربزرگش عاشقانه او را دوست داشت و او را گابیتو یعنی پسر محبوب صدا میزد. گابیتو در ۱۰سالگی پدربزرگش را از دست داد، اما نامی که او صدایش میزد را بر خود حفظ کرد و مردم آمریکای جنوبی هم او را با همین نام میشناسند.
گابریل گارسیا مارکز سوسیالیست و ضدامپریالیسم
گابریل گارسیا مارکز یک سوسیالیست تمام عیار و چپگرای دو آتشه بود. البته در فضای ملتهب و پر از جنبش اجتماعی آمریکای جنوبی، فقری که در طبقات فرودست بیداد میکرد و خود مارکز هم مزهی آن را خیلی خوب چشیده بود، هم بیتاثیر نبود. در حقیقت، در زمانهای که او زندگی میکرد، پیدا کردن افرادی که نیمنگاهی به جامعه داشته باشند، دخالتهای آمریکا در امور کشورشان را دیده باشند، مزهی تلخ فقر را زیر زبان داشته باشند و در عین حال گرایش سیاسی چپ را نداشته باشند، بسیار سخت بود.
در کنار تمام این موارد، ارتباطاتی که با افراد مطرح از گرایش چپ و جنبشهای اجتماعی داشت هم مزید بر علت بود تا او هم دستی بر آتش سوسیالیسم داشته باشد. مثل ارتباط صمیمانهای که گابو با فیدل کاسترو انقلابی کوبایی داشت.
علاوه بر اینها، گابریل به دلیل نقدهای تند و آتشینی که نسبت به سیاستهای آمریکا در قبال کشورهای آمریکای لاتین، سرمایهداری و امپریالیسم داشت، مدتی از ورود به آمریکا منع شده بود و ایالات متحدهی آمریکا به این دلایل از دادن ویزا به او خودداری میکرد. این موضوع تا زمان روی کار آمدن بیل کلینتون ادامه داشت، تا اینکه نام مارکز از ممنوعیت ورود به آمریکا پاک شد.
آثار و کتاب های گابریل گارسیا مارکز
پیش از ۱۹۶۷، مارکز دو رمان توفان بزرگ (۱۹۵۵) و ساعت شوم (۱۹۶۲) و چند داستان کوتاه نوشت. نخستین نوشتههای مارکز با توجه چندانی مواجه نشدند، اما این نویسندهی بزرگ با رمان صد سال تنهایی بود که به شهرتی جهانی دست یافت. این رمان به عنوان یکی از برترین رمانهای قرن بیستم شناخته شده است.
در رمان صد سال تنهایی، گابریل گارسیا مارکز داستان شهر منزوی ماکوندو را روایت میکند که تاریخ آن مانند تاریخ آمریکای لاتین در مقیاسی کوچکتر است. در این کتاب شاهد در هم آمیختن صحنههای واقعگرایانه با قسمتهایی فراواقعی هستیم؛ این نوع ادبیات تحت عنوان «رئالیسم جادویی» شناخته میشود. آمیختن حقایق و داستانهای تاریخی با نمونههایی از اوامر خارقالعاده، عملی است که مارکز از استاد کوبایی خود آلخو کارپنتیر که یکی از بنیانگذاران رئالیسم جادویی نیز محسوب میشود، فرا گرفته است.
در صد سال تنهایی، کل ساکنین شهر ماکوندو ناگهان دچار یک بیماری میشوند که مانع از خوابیدن آنها میشود. در نتیجهی این بیماری، ساکنان به تدریج شروع به از دست دادن حافظه خود میکنند و باید به همهچیز در شهر برچسب بزنند تا نام چیزها را فراموش نکنند. ساکنان ماکوندو تحت تأثیر شهوت، طمع و تشنگی قدرت هستند که همچون تراژدیها و اسطورههای یونانی، توسط نیروهای اجتماعی، سیاسی یا طبیعی، خنثی میگردند.
خود مارکز اما اغلب ادعا کرده است که هیچ چیز خارقالعادهای در نوشتههای او وجود ندارد و او به سادگی واقعیت آمریکای لاتین را توصیف کرده است. سبک داستانسرایی او به شدت تحت تأثیر مادربزرگش بود که داستانهای ماوراء طبیعی را طوری بازگو میکرد که گویی واقعی هستند.
مارکز در ادامهی مسیر نویسندگی خود، کتابهای پاییز پدرسالار (۱۹۷۵)، کرونیکل یک مرگ پیشگوییشده (۱۹۸۵)، عشق در زمان وبا (۱۹۸۵)، ژنرال در هزارتوی خود (۱۹۸۹) و از عشق و شیاطین دیگر (۱۹۹۴) را منتشر کرد. یکی از بهترینها در میان این آثار کتاب عشق در زمان وبا است که حول یک رابطهی عاشقانه که دههها طول میکشد تا به سرانجام برسد، میگردد. داستان رمان عشق در زمان وبا به موضوعاتی از جمله عشق، پیری و مرگ میپردازد و بین اواخر دهه ۱۸۷۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ در جامعهای در آمریکای جنوبی رخ میدهد که روایتگر داستان زوجیست که به دلیل جنگها و همچنین شیوع وبا، دچار مشکل شدهاند.
کتاب ژنرال در هزارتوی خود، سیاسیترین رمان گابریل گارسیا مارکز و روایتی تخیلی از آخرین روزهای زندگی سیمون بولیوار، فرماندهی انقلابی و سیاستمدار ونزوئلایی است. این کتاب آخرین سفر بولیوار از بوگوتا به خط ساحلی دریای کارائیب کلمبیا را در تلاش برای ترک آمریکای جنوبی روایت میکند. مارکز با شکستن تصویر قهرمانانهی سنتی بولیوار، شخصیت داستانی رقتانگیز را به تصویر میکشد و وجههی دیگری از زندگی او را با خواننده در میان میگذارد؛ روایت مردی که از نظر جسمی بیمار و از نظر روانی خسته است.
در سال ۱۹۹۶، مارکز یک وقایعنگاری ژورنالیستی از آدمرباییهای مرتبط با مواد مخدر در زادگاهش کلمبیا، تحت عنوان اخبار یک آدمربایی را نیز منتشر کرد.
در سال ۱۹۹۹، پزشکان تشخیص دادند که مارکز به سرطان غدد لنفاوی مبتلا شده است. او پس از این تشخیص و در سال ۲۰۰۲، کتاب برای نوشتن زندگی میکنم را نوشت که بر ۳۰ سال نخست زندگی او تمرکز دارد و به نوعی یک اتوبیوگرافی محسوب میشود. او همچنین در سال ۲۰۰۴ کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من را منتشر کرد که در اکثر نقاط جهان، به عنوان آخرین کتاب نوشتهشده توسط مارکز شناخته شده است.
مارکز به خاطر تواناییاش در خلق داستانهای گسترده و دقیق و روایتهای کوتاه و فشرده به سبک دو نویسندهی آمریکایی، ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی، شهرت داشت. جریان روان و همچنین طنز کلی حاکم بر حتی پیچیدهترین داستانهای او، با داستانهای میگل د سروانتس، نویسندهی مشهور قرن شانزدهم اسپانیا که رمان دن کیشوت از مشهورترین آثار اوست، مقایسه شده است. دنیای رماننویسی مارکز بیشتر دنیایی است که رویهها و باورهای قرون وسطایی و مدرن هم به صورت کمدی و هم تراژیک با یکدیگر برخورد میکنند.
جایزه ادبی نوئستات گابریل گارسیا مارکز
جایزهی ادبی نوئستات Neustadt یک جایزهی ادبی دوسالانه است که تامین مالی آن را دانشگاه اوکلاهاما به عهده دارد. از نظر اعتبار در جهان با نوبل مقایسه میکنند و به آن نوبل آمریکایی هم میگویند. این جایزه دو سال پس از تاسیس شدن، در سال ۱۹۷۲ به گابریل گارسیا مارکز اهدا شد که شامل پنجاه هزار دلار آمریکا بود. این جایزه به داستانهای مارکز ارزش و شهرت بیشتری بخشید و البته ده سال پیش از این بود که مارکز به خاطر دههها فعالیت ادبی ارزشمند خود جایزهی نوبل ادبیات را دریافت کند.
جایزه نوبل ادبیات گابریل گارسیا مارکز
جایزهی ادبی نوبل برای یک داستان به نویسندهای اهدا نمیشود. هرچند این عقیده وجود دارد که صد سال تنهایی باعث شد تا ژانر رئالیسم جادویی و مارکز بر سر زبانها بیفتند و انتشار این کتاب را به اهدای جایزهی نوبل به او، ربط میدهند. اما جایزهی نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ به خاطر داستانها و رمانهای ارزشمند گابریل گارسیا مارکز به او اهدا شد.
گابریل گارسیا مارکز رئالیسم جادویی را از کجا آورد؟
نباید این نکته را نادیده گرفت که مارکز مهمترین نویسندهی اسپانیاییزبان است و آثارش بیشترین میزان ترجمه به زبانهای دیگر را دارد. آثار او حداقل به ۲۱ زبان دنیا ترجمه شدهاند و تا به امروز بیش از پنجاه میلیون نسخه از کتاب صد سال تنهایی او در دنیا فروخته شده است. جادوی داستانهای مارکز که این کتاب را تا این حد میان خوانندگان با فرهنگهای مختلف در جهان محبوب کرده است، از تراوشهای ذهن خرافاتزدهی مادربزرگ مارکز سرچشمه میگیرد. به طوری که خود مارکز درمورد کتاب از عشق و دیگر شیاطین میگوید که آن را تماما از داستانها و افسانههایی وام گرفته که مادربزرگش در کودکی برای او تعریف میکرده. بنابراین، فرهنگ و روح کشور کلمبیا با داستانهای جن و پریای (که پیش از مارکز کمتر به آن پرداخته شده بود) توانست ذهن خلاق یک پسر کوچک را طوری پرورش دهد که جاندارترین داستانهای رئالیسم جادویی جهان را خلق کند.
بیعلاقگی مارکز به نوشتن
گابریل گارسیا مارکز پس از یک عمر ابداع، خلق شاهکار، نوشتن داستان، روزنامهنگاری و فعالیت سیاسی، در دسامبر سال ۲۰۰۸ در جشنوارهی کتاب گوادالاجارا Guadalajara به طرفدارهای خود اعلام کرد که دیگر میل خود به نوشتن را از دست داده و اعلام بازنشستگی کرد.
مرگ گابریل گارسیا مارکز
دو سال پایانی زندگی گابریل گارسیا مارکز با بیماری فراموشی همراه بود. در نهایت، گابو در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ در مکزیک چشم از حیات فروبست.
گابریل گارسیا مارکز طی سالهای حیات خود جوایز و عناوین بسیاری را دریافت کرد. در سال ۱۹۷۲، مارکز برندهی جایزهی معتبر بینالمللی ادبیات نوئستات شد. علاوه بر این، در سال ۱۹۷۲، جایزه بینالمللی رمان رومولو گایهگوس به کتاب صد سال تنهایی تعلق گرفت. در سال ۱۹۸۰ به مارکز جایزه مشترک ثروت خدمات برجسته برای دستاوردهای برجستهی او در ادبیات اهدا شد. او همچنین در سال ۱۹۸۲ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.