دانلود و خرید کتاب ژنرال در هزارتوی خود گابریل گارسیا مارکز ترجمه هوشنگ اسدی
تصویر جلد کتاب ژنرال در هزارتوی خود

کتاب ژنرال در هزارتوی خود

انتشارات:نشر ثالث
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ژنرال در هزارتوی خود

کتاب ژنرال در هزارتوی خود نوشتهٔ گابریل گارسیا مارکز و ترجمهٔ هوشنگ اسدی است. نشر ثالث این رمان معاصر کلمبیایی را منتشر کرده است.

درباره کتاب ژنرال در هزارتوی خود

کتاب ژنرال در هزارتوی خود (El general en su laberinto) حاوی یک رمان معاصر و کلمبیایی است که در هشت فصل به قلم یک نویسندهٔ نامدار کلمبیایی و برندهٔ جایزهٔ ادبی نوبل در سال ۱۹۸۲ میلادی نوشته شده است. گابریل گارسیا مارکز در این رمان، شرح‌حالی از واپسین روزهای زندگی رهبر و آزادی‌خواه کلمبیا، «سیمون بولیوار» به دست می‌دهد. رؤیای بزرگ سیمون بولیوار که تاریخ او را با نام «آزادی‌بخش» ستوده است، متحدکردن کشورهای آمریکای لاتین بود. یک‌ونیم قرن پس از عبور سیمون بولیوار از تاریخ، مارکز در این کتاب از دیدگاهی تازه و در اثری جذاب به او نگریسته است. آثار و مدارک تاریخی کتاب بر اساس واپسین سفر بولیوار از بوگوتا به نوار ساحلی کلمبیا به قصد سفر به اروپا است. مارکز در این رمان تصویری جالب از ناامیدی، بیماری و مرگی را که به‌ناچار بر عشق بولیوار به سلامتی و زندگی چیره می‌شود، به نمایش گذاشته است. بسیاری از منتقدان ساکن آمریکای لاتین اذعان کرده‌اند که این کتاب ضربهٔ بزرگی به یکی از سرشناس‌ترین و نمادین‌ترین افراد این قاره وارد کرده است.

سیمون بولیوار یک سیاستمدار ونزوئلایی و یکی از رهبران اصلی جنبش آزادی‌خواهی در آمریکای لاتین بود. او جمهوری بزرگ کلمبیا شامل کلمبیا و ونزوئلا و اکوادور را بنیان نهاد. در کاراکاس، دانشگاهی را به نام بولیوار تأسیس کردند. مسن‌ترین خادم او، «خوزه پالاسیوس» او را در حالی یافت که لخت مادرزاد، با چشمانی باز روی آب وان شناور مانده بود. او گمان کرد که غرق شده است؛ البته می‌دانست که این یکی از شیوه‌هایی است که ژنرال به تفکر می‌پردازد، اما حالت شناورماندن بی‌هوشانهٔ او طوری بود که نشان می‌داد در این جهان نیست؛ بنابراین از ترس جرئت نکرد به وان نزدیک شود، اما برای اجابت دستورش که گفته بود او را پیش از ساعت پنج صبح بیدار کند تا بتوانند صبح زود از آنجا حرکت کنند، به آهستگی صدایش کرد. آیا ژنرال بیدار و هوشیار شد؟ بخوانید تا بدانید.

داستان «روزبه‌خیر رئیس‌جمهور»، نوشتهٔ دیگر گابریل گارسیا مارکز که فضایی شبیه به رمان «ژنرال در هزارتوی خود» دارد، به انتهای این کتاب افزوده شده است.

خواندن کتاب ژنرال در هزارتوی خود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر کلمبیا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره گابریل گارسیا مارکز

گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۲۸ در کلمبیا به دنیا آمد. او داستان‌نویس و رمان‌نویسی است که به حرفۀ روزنامه‌نگاری نیز مشغول بود. مارکز خبرنگار و منتقد فیلم نیز بود و نمایشنامه و فیلم‌نامه هم می‌نوشت. برخی گابریل گارسیا مارکز را محبوب‌ترین و شاید بهترین نویسنده در اسپانیا، پس از سروانتس می‌دانند. این نقل‌قولی از «کارلوس فوئنتس» (نویسنده) است. مارکز در کودکی، پیوسته در معرض افکار، باورها و قصه‌های خیالی و خرافاتی مردم اطرافش بود؛ به‌طوری‌که تفکیک خیال و واقعیت از یکدیگر برایش سخت و دشوار شده بود. این نویسندۀ مشهور در دوران جوانی در رشتۀ حقوق تحصیل می‌کرد، اما آن را رها کرد و به نوشتن روی آورد. گابریل گارسیا مارکز نخستین داستان خود را در سال ۱۹۴۶ در یک روزنامه به چاپ رساند. این داستان «سومین استعفا» نام داشت. درون‌مایه‌های تاریخی که حاصل و نشان‌دهندۀ شناخت گابریل گارسیا مارکز از کشورش است، در آثار او هویداست. سبک نگارشی مارکز را رئالیسم جادویی می‌دانند. این سبک، در بستری واقع‌گرایانه، حاملِ رخدادهایی غیرواقعی است. برخی از آثار او عبارتند از: صد سال تنهایی، عشق سال‌های وبا، شرح وقایع پیشگویی‌های مرگ، تشکیلات سری شیلی، ژنرال در هزارتوی خود یا ژنرال در دخمهٔ پر پیچ‌وخم، مهاجر غریبه، عشق و مصیبت‌های دیگر، حقیقت ماجراجویی‌های من، کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد، اسیر ساعت شیطانی، یک روز پس از شنبه، تدفین مادربزرگ و... . گابریل گارسیا مارکز در سال ۲۰۱۴ در مکزیکوسیتی درگذشت.

بخشی از کتاب ژنرال در هزارتوی خود

«روز چهارشنبه شانزدهم ژوئن خبردار شد دولت مستمری مادام‌العمری را که کنگره برایش تعیین کرده بود، تأیید کرده است. مراتب سپاس خود را در نامه‌ای رسمی که خالی از گوشه و کنایه نبود، برای پرزیدنت موسکرا نوشت، و وقتی دیکته کردن نامه تمام شد، درحالی که ضمایر جمع شاهانه و تأکیدهای تشریفاتی خوزه پالاسیوس را تقلید می‌کرد، به فرناندو گفت: «پولدار شدیم.» روز سه‌شنبه بیست و دوم ژوئن، گذرنامه‌اش را برای خروج از کشور دریافت کرد، آن را در هوا تکان داد و گفت: «ما آزادیم.» دو روز بعد، پس از آن‌که از یک ساعت خواب ناآرام بیدار شد، چشم‌هایش را در ننو باز کرد، و گفت: «دلمان گرفته است.» آن وقت تصمیم گرفت بی‌درنگ و با استفاده از سردی و ابری بودن هوا به کارتاخنا برود. تنها دستور خاصش این بود که افسران همراهش باید با لباس شخصی سفر کنند و هیچ اسلحه‌ای همراه نداشته باشند. هیچ توضیح یا علامتی نداد که کسی بتواند حدس بزند او چه انگیزه‌هایی دارد، و فرصتی برای خداحافظی از کسی درنظر نگرفت. به محض آماده شدن محافظان شخصی‌اش، راه افتادند و اسباب و اثاثیه‌شان را، که باید همراه بقیه اعضای گروه آورده می‌شد، پشت سر گذاشتند.

ژنرال عادت داشت هنگام سفر در جاهایی بایستد و از مردمی که سر راهش می‌دید، درباره مسائلشان پرس‌وجو کند. درباره همه‌چیز می‌پرسید: سن بچه‌هایشان، نوع بیماری‌هایشان، وضع کارشان، و این‌که درباره هر چیزی چگونه می‌اندیشند. این‌بار کلمه‌ای حرف نزد، سرعتش را تغییر نداد، سرفه نکرد، نشانه‌ای از خستگی بروز نداد، و در تمام روز چیزی نخورد جز گیلاسی نوشیدنی بندری. حدود ساعت چهار بعدازظهر سواد صومعه قدیمی بر فراز تپه لاپوپا دیده شد. ماه دعاهای همگانی بود، و از بزرگراه شاهی صفوف زائران را دیدند که مثل مورچه‌های آریرا در امتداد پرتگاه‌های ناهموار، رو به بالا می‌رفتند. اندکی بعد بوی گند همیشگی سارگپه‌های بوقلمونی را استشمام کردندکه بر فراز بازار عمومی و فاضلاب کشتارگاه دور می‌زدند. ژنرال به محض دیدن دیوارها با دست به خوزه ماریا کارنیو اشاره کرد، که او هم آمد و ته بازوی ستبرش را مثل قوش‌بازها دراز کرد تا ژنرال به آن تکیه بدهد. ژنرال خیلی آهسته به او گفت: «مأموریتی محرمانه برایت دارم. به محض آن‌که رسیدیم، برو ببین سوکره کجاست.» بعد طبق معمول به نشانه خداحافظی به شانه کارنیو زد و حرفش را تمام کرد: «البته بین خودمان باشد.»»

معرفی نویسنده
عکس گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز
کلمبیایی | تولد ۱۹۲۷ - درگذشت ۲۰۱۴

گابریل گارسیا مارکز در شهر آراکاتاکا در کلمبیا به دنیا آمد و هشت سال نخست زندگی‌اش را با پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌اش گذراند. پدربزرگ و مادربزرگ مارکز، هر دو داستان‌سرایان فوق‌العاده‌ای بودند، اما رویکرد آن‌ها در داستان‌گویی با یکدیگر بسیار تفاوت داشت. پدربزرگش به مارکز جوان داستان‌هایی درباره‌ی تاریخ، جنگ و مزارع موز محلی گفت. از سوی دیگر، مادربزرگ او زنی خرافاتی بود که به شدت به ارواح و جهان ماوراء طبیعی اعتقاد داشت و داستان‌هایی که برای مارکز تعریف می‌کرد نیز شامل همین مضامین بود.

totoro
۱۳۹۹/۰۵/۱۹

این کتاب غم انگیز اما خواندنی،داستان ۷ماه مانده به مرگ سیمون بولیوار،یکی از رهبران استقلال آمریکای لاتین را برایمان تعریف میکند. آمریکای لاتین سرزمینی است که در آن به لطف وجود مشکلات ناشی شده از قدرت و دارندگان آن، سبک

- بیشتر
مهرشاد پورحاجی
۱۴۰۰/۰۳/۳۰

این رمان عالی. من این کتاب رو از یکی از سوال های برنامه ( دورهمی 5 ) دیدم

من
۱۳۹۷/۰۶/۰۱

نتونستم عشق سال های وباشو تموم کنم نه بخاطر اینکه نفهمم کتابو ، بلکه بخاطر اینکه به شدت روم تاثیر گذاشت و عملا اگه ادامه شو میخوندم نابود میشدم کسی میدونه الان اگه بخام از مارکز کتابی بخونم از کدوم

- بیشتر
S
۱۳۹۶/۰۵/۱۹

کتاب سختیه؟؟؟

موصیو
۱۳۹۴/۰۷/۱۶

خیلی خوبه، توصیه می کنم بخونیدش، این قیمت هم واقعا مفته مرسی طاقچه مرسی ثالث! دمتون گرم

m.a.m
۱۳۹۴/۰۷/۱۶

مارکز که واقعا خوبه، دمتون گرم قیمت کتاب هم عالیه

«ریشه‌کن کردن خرافات از ریشه‌کن کردن عشق دشوارتر است.»
1976
ماریا گفت: «تو را چه خدا فرستاده باشد چه شیطان، بگو چه می‌خواهی؟» ژنرال گفت: «تو را.»
1976
ژنرال او را به ننویش برد و یک لحظه از بوسیدنش دست برنداشت و او نیز خود را نه از روی میل، بلکه از سرِ ترس، تسلیم ژنرال کرد. دختر باکره بود و فقط وقتی جرئتش را بازیافت، گفت: «من برده‌ام، آقا!»
1976
فیلدمارشال سوکره گفت: «این بازی تقدیر است. گویا ما نهال آرمان استقلال را چنان عمیق کاشتیم که حالا این کشورها می‌کوشند از یکدیگر مستقل شوند.» جواب ژنرال خیلی باصلابت بود: «جملات نفرت‌انگیز دشمن را، حتی اگر مثل این یکی درست باشد، تکرار نکن.»
⬛ INFINITE ⬜
ژنرال او را با همه نیرو در آغوش گرفت و همان‌طور نگهش داشت تا نتواند تکان بخورد و با بوسه‌های نرم، پیشانی، چشم‌ها، گونه‌ها و گردنش را آن‌قدر نوازش کرد تا آرام گرفت. بعد شال را باز کرد و نزدیک بود نفسش بند بیاید. دختر هم کاملاً برهنه بود، زیرا مادربزرگش که با او در یک اتاق می‌خوابید برای این‌که مانع بیرون رفتن و سیگار کشیدنش شود، لباس‌هایش را پیش خود نگه داشته بود، غافل از این‌که او سحرگاهان خود را در شال می‌پیچاند و خارج می‌شود.
1976
ناامیدی، رستگاریِ نفرین شدگان است
totoro
من تحت سلطه سرنوشتی هستم که از آن خودم نیست.»
1976
آخرین وصیتنامه‌اش را دیکته می‌کند. وقتی پزشک برای اعتراف و طلب آمرزش پافشاری می‌کند، بولیوار می‌گوید: «این‌ها چه معنایی دارد...؟ آیا من می‌توانم آن‌قدر مریض باشم که شما با من درباره وصیت و اعتراف حرف بزنید...؟ اصولاً چگونه خواهم توانست از این هزارتو نجات پیدا کنم!»
ne145gy
وقتی مشکلات هیچ راه‌حلی نداشتند، او خود را با حل خیالی آن‌ها دلخوش می‌کرد.
Faezeh.A
چهارده سال جنگ به او آموخته بود که بزرگ‌ترین پیروزی‌ها، زنده ماندن است.
کاربر ۳۸۴۰۵۴۱
گفت: «در نیروی مقاومت‌ناپذیر عشق، قدرت بزرگی هست. چه کسی این حرف را زده؟» خوزه پالاسیوس گفت: «هیچ کس.»
سیاوش
در راه نجات ملت حتی خیانت مشروع است.
totoro
یگانه تسلی ما این افتخار خواهد بود که بر خود پیروز شده‌ایم.»
Faezeh.A
ژنرال در طول شب‌های بی‌شماری که به عشق‌بازی گذرانده بود صاحب فرزندی نشده بود ــ گرچه خودش می‌گفت ثابت کرده است اجاقش کور نیست ــ
1976

حجم

۳۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

حجم

۳۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

قیمت:
۱۷۰,۰۰۰
تومان