کتاب گزارش یک مرگ
معرفی کتاب گزارش یک مرگ
کتاب گزارش یک مرگ نوشتهٔ گابریل گارسیا مارکز و ترجمهٔ لیلی گلستان است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. گزارش یک مرگ داستان کشتن سانتیاگو ناصر به دست دو برادر و موشکافی این ماجراست. آیا این دو برادر درخصوص کشتن سانتیاگو مُحق بودند یا اشتباه کردند؟
درباره کتاب گزارش یک مرگ
کتاب گزارش یک مرگ از نمونه داستانهای بسیار موفق گابریل گارسیا مارکز در حال و هوای روزنامهنگاری است. او که چندین سال سابقهٔ روزنامهنگاری داشته، بهخوبی توانسته در این رمان از شرح ماجرای یک مرگ و موشکافی و تحلیل آن برآید و مانند یک روزنامهنگار کارکشته تمام جنبههای ماجرا را بسنجد.
گزارش یک مرگ روایتی روزنامهنگارانه از کشتهشدن جوانی به نام سانتیاگو ناصر به دست دو برادر است؛ مرگی که بعد از گذشت بیش از ۲۰ سال هنوز دست از سر شاهدانش برنداشته، مرگی از پیش اعلامشده که همه از آن خبر داشتند.
ماجرا از این قرار است که در شب ازدواج بایاردو سان رومان با آنخلو ویکاریو مشخص میشود که آنخلو باکره نیست و شوهرش او را به خانه پدریاش بر میگرداند و طردش میکند. پس از اینکه خانوادهٔ دخترْ او را سؤال و جواب میکنند، دختر، سانتیاگو ناصر را به عنوان مقصر معرفی میکند. برادران دوقلوی ویکاریو (پابلو و پدرو) پس از شنیدن نام سانتیاگو بدون اینکه پی دلیل و مدرک باشند به سراغ سانتیاگو میروند تا انتقام خیانتی را که به خواهرشان روا داشته بگیرند. در جریان بازجویی این شبهه در ذهن راوی که از دوستان سانتیاگو و پسرخاله آنخلا است ایجاد میشود که سانتیاگو مقصر این قضیه نبوده است. البته مسائل زیادی هم در پرده ابهام باقی میماند و روشن نمیشود.
خواندن کتاب گزارش یک مرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این داستان را به دوستداران رمانهای جنایی و معمایی و کشف راز قتل پیشنهاد میکنیم.
درباره گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۲۸ در کلمبیا به دنیا آمد. او داستاننویس و رماننویسی است که به حرفۀ روزنامهنگاری نیز مشغول بود. مارکز خبرنگار و منتقد فیلم نیز بود و نمایشنامه و فیلمنامه هم مینوشت. برخی گابریل گارسیا مارکز را محبوبترین و شاید بهترین نویسنده در اسپانیا، پس از سروانتس، میدانند. این نقل قولی از کارلوس فونتس (نویسنده) است.
مارکز در کودکی، پیوسته، در معرض افکار، باورها و قصههای خیالی و خرافاتی مردم اطرافاش بود. بهطوریکه تفکیک خیال و واقعیت از یکدیگر برایش سخت و دشوار شده بود. این نویسندۀ مشهور، در دوران جوانی، در رشتۀ حقوق تحصیل میکرد اما آن را رها کرد و به نوشتن روی آورد.
گابریل گارسیا مارکز نخستین داستان خود را در سال ۱۹۴۶ در یک روزنامه به چاپ رساند. این داستان «سومین استعفا» نام داشت.
درونمایههای تاریخی که حاصل و نشاندهندۀ شناخت گابریل گارسیا مارکز از کشورش است، در آثار او هویداست. سبک نگارشی مارکز را رئالیسم جادویی میدانند. این سبک، در بستری واقعگرایانه، حاملِ رخدادهایی غیرواقعی است.
برخی از آثار وی عبارتاند از: صد سال تنهایی، عشق سالهای وبا، شرح وقایع پیشگوییهای مرگ (گزارش یک مرگ)، تشکیلات سری شیلی، ژنرال در دخمه پرپیچ و خم، مهاجر غریبه، عشق و مصیبتهای دیگر، حقیقت ماجراجوییهای من، کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد، اسیر ساعت شیطانی، یک روز پس از شنبه، خاکسپاری بزرگ مامان و... .
گابریل گارسیا مارکز در سال ۲۰۱۴ در مکزیکوسیتی درگذشت.
بخشی از کتاب گزارش یک مرگ
«سانتیاگو ناصر، روزی که قرار بود کشته شود، ساعت پنجونیم صبح از خواب بیدار شد تا به استقبال کشتی اسقف برود. خواب دیده بود که از جنگلی از درختان عظیم انجیر میگذشت که باران ریزی بر آن میبارید. این رؤیا لحظهای خوشحالش کرد و وقتی بیدار شد حس کرد پوشیده از فضلهٔ پرندگان جنگل است. پلاسیدا لینرو، مادر سانتیاگو ناصر، بیستوهفت سال بعد که داشت جزئیات دقیق آن دوشنبهٔ شوم را برایم تعریف میکرد، گفت: «او همیشه خواب درختها را میدید... یک هفته پیش از آن خواب دیده بود توی هواپیمایی از کاغذ قلعی، از میان درختان بادام میگذرد، اما به شاخهها گیر نمیکند.» پلاسیدا لینرو در تعبیر خوابهای دیگران شهرت بهسزایی داشت، بهشرط اینکه خواب را صبح ناشتا برایش تعریف میکردند. اما نه این دو خواب پسرش را به فال نحس گرفت و نه خوابهایی را که او در روزهای پیش از مرگش، صبحها برایش تعریف میکرد و در همهشان درخت وجود داشت.
سانتیاگو ناصر هم حدس خاصی در مورد خوابش نمیزد. لباسنکنده، به خوابی کوتاه و بد فرو رفته بود و وقتی بیدار شده بود سرش سنگینی میکرد و تهمزهای از مشروب در گلویش مانده بود. این بدحالی را ناشی از جشن بیبندوباری دانست که شب قبل تا صبح در آن شرکت داشت. کسانی که آن روز در ساعت ششوپنجدقیقه، یعنی یک ساعت پیش از اینکه شکمش مثل خوک دریده شود، موقع بیرونآمدن از خانه با او روبهرو شده بودند، او را کمی خوابآلود اما سرحال دیده بودند و او بیهیچ قصد خاصی به تکتکشان گفته بود که روز بسیار قشنگی است. هیچکس مطمئن نبود که منظورش خوبی هوا بوده است. عدهٔ زیادی آن روز را روز روشن و باطراوتی بهیاد داشتند که نسیمی از دریا میوزید و از میان باغ موز میگذشت. هوا طوری بود که از روزهای خوش فوریه انتظار میرفت. اما عدهای دیگر بر این نظر بودند که در آن روز هوا دلگیر و آسمان خفه بود و بوی آب راکد هم میآمد. در لحظهٔ وقوع فاجعه، باران ملایمی میبارید، درست مثل بارانی که سانتیاگو ناصر در جنگل خوابش را دیده بود. من داشتم نحسی را در دامان مطهر ماریا الخاندرینا سروانتس پاک میکردم و تا چشمم را با صدای هیاهوی زنگهایی که مصیبت را ندا میدهند، گشودم پذیرفتم که زنگها به افتخار آمدن اسقفاند.»
حجم
۱۰۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
چقدر عجیب بود و چقدر زیبا توصیف شده بود من همین الان کتاب رو تموم کردم و فکر میکنم باید حتما حتما یک بار دیگه بخونمش، چون به نظرم برای فهم بهتر، باید حداقل دو دور خونده بشه ولی خیلی خیلی کامل
این کتاب چونان خواندنیست که درخت ها ما را میبخشند.