کتاب ساعت شوم
معرفی کتاب ساعت شوم
کتاب ساعت شوم نوشتهٔ گابریل گارسیا مارکز و ترجمهٔ ندا حمیدی زاده است. نشر آتیسا این داستان بلند را روانۀ بازار کرده است.
درباره کتاب ساعت شوم
کتاب ساعت شوم حاوی یک رمان و نوشتهٔ گابریل گارسیا مارکز است. این کتاب برای نخستینبار در سال ۱۹۶۲ میلادی منتشر شد. مارکز این کتاب را زمانی که در پاریس زندگی میکرد، نوشت. عنوان اولیۀ کتاب «شهر لعنتی یا لعنت به این شهر» بوده است، اما مارکز بعد از بازنویسی این داستان نامش را به «ساعت شوم» تغییر داد. این رمان برندهٔ جایزهٔ ادبی کلمبیا شد. گفته شده است که نکتهٔ جالب درمورد این کتاب این است که تعدادی از شخصیتها و موقعیتهایی که در این کتاب رخ میدهد، بعداً در کتاب «صد سال تنهایی» تکرار میشود. گابریل گارسیا مارکز، مشهورترین نویسندهٔ سبک «رئالیسم جادویی» و نویسندهای بسیار پرکار محسوب میشود. رمان ساعت شوم، داستان میخکوب کنندهٔ جامعهای کلمبیایی است که مورد تهدید شایعات و توهمات قرار گرفته و به قلم توانمند نویسندهٔ آثاری چون «صد سال تنهایی» و «عشق در زمان وبا» نوشته شده است. این رمان حیرتانگیز که درست قبل از «صد سال تنهایی» نوشته شده است، به شهری مسخشده در نزدیکی یکی از رودهای کلمبیا میپردازد و نویددهندهٔ شکوفایی و بزرگیِ سالهای آتی است.
خواندن کتاب ساعت شوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای بلند پیشنهاد میکنیم.
درباره گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۲۸ در کلمبیا به دنیا آمد. او داستاننویس و رماننویسی است که به حرفۀ روزنامهنگاری نیز مشغول بود. مارکز خبرنگار و منتقد فیلم نیز بود و نمایشنامه و فیلمنامه هم مینوشت. برخی گابریل گارسیا مارکز را محبوبترین و شاید بهترین نویسنده در اسپانیا، پس از سروانتس میدانند. این نقلقولی از «کارلوس فوئنتس» (نویسنده) است. مارکز در کودکی، پیوسته در معرض افکار، باورها و قصههای خیالی و خرافاتی مردم اطرافش بود؛ بهطوریکه تفکیک خیال و واقعیت از یکدیگر برایش سخت و دشوار شده بود. این نویسندۀ مشهور در دوران جوانی در رشتۀ حقوق تحصیل میکرد، اما آن را رها کرد و به نوشتن روی آورد. گابریل گارسیا مارکز نخستین داستان خود را در سال ۱۹۴۶ در یک روزنامه به چاپ رساند. این داستان «سومین استعفا» نام داشت. درونمایههای تاریخی که حاصل و نشاندهندۀ شناخت گابریل گارسیا مارکز از کشورش است، در آثار او معلوم است. سبک نگارشی مارکز را رئالیسم جادویی میدانند. این سبک، در بستری واقعگرایانه، حاملِ رخدادهایی غیرواقعی است. برخی از آثار او عبارتاند از: صدسال تنهایی، عشق سالهای وبا، شرح وقایع پیشگوییهای مرگ، تشکیلات سری شیلی، ژنرال در دخمهٔ پر پیچوخم، مهاجر غریبه، عشق و مصیبتهای دیگر، حقیقت ماجراجوییهای من، کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد، اسیر ساعت شیطانی، یک روز پس از شنبه، تدفین مادربزرگ و... . گابریل گارسیا مارکز در سال ۲۰۱۴ در مکزیکوسیتی درگذشت.
بخشی از کتاب ساعت شوم
«منتظر ماند تا آخرین طنین خاموش شود سپس طناب را با هر دو دستش گرفت،
دور مچهایش پیچید و زنگ برنزی و ترک برداشته ساعت را باایمان راسخ به صدا درآورد. او ۶۱ سالگی را پشت سر گذاشته و تلاش برای به صدا درآوردن زنگها برای او بسیار طاقتفرسا بود؛ اما همیشه شخصاً مردم را به دعا فراخوانده بود و این تمرین، روحیه وی را تقویت میکرد.
وقتی زنگها در حال نواختن بودند ترینیداد در سمت خیابان را هل داده بود تا باز شود و به گوشهای رفته بود که برای موشها تله گذاشته بود. او چیزی یافت که انزجار و خوشحالی را همزمان برایش به ارمغان آورد: یک قتلعام کوچک. اولین تله را باز کرد و با دو انگشت شست و اشاره موش را از دمش گرفت و در
درون یک جعبه مقوایی انداخت پدر آنخل در مشرف به میدان را بازکرده بود. ترینیداد گفت: «صبح به خیر، پدر.»
صدای نه بم و نه زیر او به گوش نرسید میدان سوتوکور، درختان بادام خفته در باران و شهر خاموش در ماه تسلیناپذیر اکتبر احساس رهاشدگی در او به وجود آورده بود؛ اما وقتی با صدای باران خو گرفت نوای قرهنی پاستور که از آن طرف میدان رسا و تااندازهای غیرواقعی به گوش میرسید او را از پوستین خود خارج کرد. در آن زمان بود که توانست صبح به خیر را پاسخ گوید. او گفت: «پاستور با آن آوازهخوانها نبود.»
ترینیداد تأیید کرد «نه» او درحالیکه جعبه حاوی موشمرده را در دست داشت، نزدیک شد و ادامه داد آنها فقط گیتار مینواختند.»
کشیش گفت آنها تقریباً دو ساعت صرف یک ترانه مزخرف میکردند: دریا با
اشکهای من بزرگتر خواهد شد. چنین نبود؟»
زن گفت این ترانه جدید پاستور است.»
کشیش که بدون حرکت در آستانه در ایستاده بود بیدرنگ احساس شیفتگی را تجربه کرد. او سالها بود که نوای قرهنی پاستور را از دو کوچه دورتر، یعنی جایی که روی یک چهارپایه در کنار کبوترخانهاش مینشست و هر روز ساعت پنج تمرین میکرد میشنید. سازوکار شهر چنین بود نخست طنین ساعت پنج نواخته میشد؛ سپس اولین فراخوان مردم برای انجام دعا و آنگاه نوای قرهنی پاستور از حیاط خانهاش که با نتهای رسا و شمرده هوای نامطبوع ناشی از فضولات کبوترها را میپالود. بالاخره کشیش واکنش نشان داد آهنگ این ترانه خوب است، اما شعرش چرند است. واژگان آن را میتوان پسوپیش کرد؛ بدون آنکه هیچ تفاوتی به وجود آید: این نوا مرا به رؤیای تو میبرد.»
او درحالیکه بهخاطر کشف خود لبخند بر لب داشت چرخی زد و به سمت محراب رفت ترینیداد پشت سرش به راه افتاد. او یک پیراهن بلند سفید با آستینهایی که رویبند انگشتانش میآمد پوشیده و یک شال حمایل ابریشمی آبیرنگ مخصوص خدمتکاران کلیسا به تن کرده بود چشمانش زیر ابروهای درهمکشیدهاش سیاهتر به نظر میآمد.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه