کتاب صد سال تنهایی
معرفی کتاب صد سال تنهایی
کتاب صد سال تنهایی نوشتهٔ گابریل گارسیا مارکز و ترجمهٔ رضا دادویی است و نشر سبزان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صد سال تنهایی
بسیاری از کارشناسان ادبی اعتقاد دارند که رمان صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز، آنقدر تأثیرگذار بوده است که موجب بازتعریف هویت آمریکای لاتین شده و برای ابد سرنوشت اکثر کشورهای آنجا را تغییر داده است. این رمان داستان زندگی شش نسل یک خانواده از اهالی آمریکای جنوبی است که در دهکدهای به نام «ماکوندو» زندگی میکنند. حماسهٔ این دهکده و زندگی خانواده بوئندیا بهسرعت تبدیل به رمان کلاسیک ـ مدرن آمریکای لاتین شد، بهطوریکه حتی با آثار سروانتس و شکسپیر مقایسه میشود. منتقدین زیادی بر این باورند که با پایهگذاری سبک رئالیسم جادویی توسط مارکز، نمیتوان بین تخیلی یا واقعی بودن حوادث ذکرشده در رمان نظر قطعی داد؛ اما بدون تردید «صد سال تنهایی» آیینهٔ تمامنمای وضعیت مردم آن روزهای نیمکره جنوبی آمریکاست.
بخشی از جوایزی که مارکز برای صد سال تنهایی دریافت کرد:
جایزهٔ نوبل ادبیات، جایزهٔ بینالمللی کتاب خارجی آمریکا، تقدیر ویژهٔ دانشگاه کلمبیا، نیویورک، آمریکا، جایزهٔ بهترین کتاب خارجی فرانسه، جایزهٔ ادبی چیانچانو ایتالیا، جایزهٔ ادبی ونزوئلا، برگزیده به عنوان بهترین رمان جهان در شمارهٔ ویژهٔ ادبیات جهان مجله واسافیری.
خواندن کتاب صد سال تنهایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این رمان را به دوستداران سبک رئالیسم جادویی پیشنهاد میکنیم.
درباره گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۲۸ در کلمبیا به دنیا آمد. او داستاننویس و رماننویسی است که به حرفۀ روزنامهنگاری نیز مشغول بود. مارکز خبرنگار و منتقد فیلم نیز بود و نمایشنامه و فیلمنامه هم مینوشت. برخی گابریل گارسیا مارکز را محبوبترین و شاید بهترین نویسنده در اسپانیا، پس از سروانتس، میدانند. این نقل قولی از کارلوس فونتس (نویسنده) است.
مارکز در کودکی، پیوسته، در معرض افکار، باورها و قصههای خیالی و خرافاتی مردم اطرافاش بود. بهطوریکه تفکیک خیال و واقعیت از یکدیگر برایش سخت و دشوار شده بود. این نویسندۀ مشهور، در دوران جوانی، در رشتۀ حقوق تحصیل میکرد اما آن را رها کرد و به نوشتن روی آورد.
گابریل گارسیا مارکز نخستین داستان خود را در سال ۱۹۴۶ در یک روزنامه به چاپ رساند. این داستان «سومین استعفا» نام داشت.
درونمایههای تاریخی که حاصل و نشاندهندۀ شناخت گابریل گارسیا مارکز از کشورش است، در آثار او هویداست. سبک نگارشی مارکز را رئالیسم جادویی میدانند. این سبک، در بستری واقعگرایانه، حاملِ رخدادهایی غیرواقعی است.
برخی از آثار وی عبارتاند از: صد سال تنهایی، عشق سالهای وبا، شرح وقایع پیشگوییهای مرگ (گزارش یک مرگ)، تشکیلات سری شیلی، ژنرال در دخمه پرپیچ و خم، مهاجر غریبه، عشق و مصیبتهای دیگر، حقیقت ماجراجوییهای من، کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد، اسیر ساعت شیطانی، یک روز پس از شنبه، خاکسپاری بزرگ مامان و... .
گابریل گارسیا مارکز در سال ۲۰۱۴ در مکزیکوسیتی درگذشت.
بخشی از کتاب صد سال تنهایی
«سالهای سال بعد، وقتی سرهنگ آئورهلیانو بوئِندیا روبروی سربازان جوخهٔ آتش که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود، آن بعدازظهر دوری را به یاد آورد که پدرش او را به مراسم کشف یخ برده بود. در آن زمان، ماکوندو دهکدهٔ کوچکی بود با بیست خانهٔ کاهگِلی و سقفهایی از نِی که همگی در کنار رودخانه بنا شده بودند. آب رودخانه زلال بود و پُر شتاب بر بستری از سنگهای سفید و صیقلخورده، شبیه به تخم پرندگان ماقبل تاریخ، میگذشت. جهان چنان تازه بود که خیلی چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان چارهای نبود جز این که با انگشت به آنها اشاره کنی. هر سال، حوالی ماه مارس، خانوادهای کولی و ژندهپوش چادرهای خود را در نزدیکی دهکده برپا میکردند و با سر و صدا و بوق و کرنا، ابداعات و اختراعات جدید را برای اهالی دهکده به نمایش میگذاشتند.
آهنربا نخستین اختراعی بود که به آنجا رسید. مرد کولی قوی هیکلی که خود را ملکیادِس مینامید، با ریشی پُر پشت و انبوه و دستهایی کوچک و ظریف، نمایش هیجانانگیزی در ملأ عام اجرا کرد که خود آن را هشتمین عجایب کیمیاگران کاربلدِ مقدونیه میخواند. او در حالی که دو شِمش فلزی با خود داشت از خانهای به خانه دیگر میرفت. اهالی دهکده که میدیدند همهٔ دیگچهها و قابلمهها، انبرها و سه پایهها به لرزه افتاده و از جای خود به زمین میافتند، مات و مبهوت مانده بودند. تختهها، با تقلای میخها و پیچهایی که میخواستند از جایشان در بیایند، جیرجیر میکردند. حتا اشیایی که مدتها بود در خانهها گُم شده بودند، در همان جاهایی که صد دفعه دنبالشان گشته بودند، پیدا میشدند و به دنبال شِمشهای سِحرآمیزِ ملکیادس راه میافتادند.
ملکیادسِ کولی با لهجهای غلیظ و گوشخراش میگفت: «اشیاء هم جون دارن و زندگی میکنن، فقط باید روحشونو بیدار کرد.»
خوزه آرکادیو بوئندیا که تخیل مهار ناپذیرش همواره در ماورای معجزه و طبیعت و جادوگری سیر میکرد، با خودش فکر کرد که شاید بتوان از آن اختراع بیهوده برای استخراج طلا از زمین استفاده نمود. اما ملکیادس که آدم صادقی بود و پیشبینی چنین چیزی را کرده بود گفت: «به درد اون کار نمیخوره.»
ولی خوزه آرکادیو بوئندیا که در آن زمان هنوز به صداقت کولیها باور نداشت، قاطر و یک جفت از بزهای خود را با دو شمش آهنربا معامله کرد. همسرش، اورسولا ایگوآران که برای افزایش درآمد ناچیزشان روی آن حیوانات حساب میکرد نیز نتوانست او را از انجام تصمیمی که گرفته بود منصرف کند. شوهرش در جواب اصرارهای او میگفت: «تا چشم به هم بزنی انقدر طلا گیرمون میآد که میتونیم کف اتاقهامونو با شمش طلا فرش کنیم.»
برای اثبات حرفش چندین ماه به سختی کار کرد. در حالی که اوراد جادویی ملکیادس را با صدای بلند میخواند تمام خاک منطقه، حتا وجب به وجب کف رودخانه را با آن دو شمش فلزی آزمود. اما تنها چیزی که موفق شد از زیر خاک بیرون بکشد یک زره زنگ زدهٔ قرن پانزدهمی بود که جوشهای آهنیاش در حال وا رفتن بود و قالب آن مثل یک کدوی بزرگ شِناَندود، صدا میداد. وقتی خوزه آرکادیو بوئندیا به کمک چهار مردی که همراهش بودند قطعات زره را از هم باز کردند، اسکلت آهکی شدهٔ مردی را یافتند که یک جعبهٔ کوچک مسی به گردن داشت. درون جعبه چندین حلقه از تارهای موی یک زن بود.
کولیها حوالی ماه مارس دوباره بازگشتند. این بار، یک تلسکوپ و یک ذرهبین بزرگ با خود آورده بودند که یک لیوان را به اندازه یک بُشکهٔ بزرگ نشان میداد. آنها این تلسکوپ را به عنوان آخرین اختراع یهودیان شهر آمستردام به نمایش گذاشتند. برای آزمایش، زنی کولی را در جای دوری بیرون دهکده نشاندند و تلسکوپ را جلوی چادرهای خود برپا کردند. هر یک از اهالی، در اِزای پرداخت پنج رئاله میتوانست چشمش را به تلسکوپ بچسباند و زن کولی را در یک قدمی خود ببیند.»
حجم
۵۴۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
حجم
۵۴۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه