دانلود کتاب صوتی ساعت شوم با صدای تایماز رضوانی + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی ساعت شوم اثر گابریل گارسیا مارکز

دانلود و خرید کتاب صوتی ساعت شوم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی ساعت شوم

کتاب صوتی ساعت شوم نوشته گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی برنده نوبل ادبیات است. این کتاب صوتی جذاب با صدای تایماز رضوانی و ترجمه احمد گلشیری منتشر شده است. 

درباره کتاب ساعت شوم

کتاب ساعت شوم اولین بار در سال ۱۹۶۲ زمانی که مارکز در پاریس اقامت داشت نوشته شد. این کتاب که در ابتدا نام آن «شهر لعنتی» بود داستان مردم بی‌چاره‌ای است که میان درگیری‌های کشیش و شهردار گیر کرده‌اند. 

کتاب ساعت شوم برای مارکز جایزه ادبی کلمبیا را به ارمغان آورد. داستان با ماجرای زندگی پدر انخل شروع می‌شود و کم‌کم به اهالی دیگر شهر می‌پردازد و از همه مهم‌تر شهردار می‌پردازد. شهردار در اولین بار جایی خودش را معرفی می‌کند که مردم را نجات می‌دهد. شهردار و کشیش هر دو می‌خواهند شهر را به روش خودشان اداره کنند و همین موضوع تقابلی بزرگ بین آن‌ها پدید می‌آورد و مردم را درگیر می‌کند. 

شنیدن کتاب ساعت شوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ گابریل گارسیا مارکز

گابریل خوزه گارسیا مارکِز در ۶ مارس ۱۹۲۷ در دهکدهٔ آرکاتاکا درمنطقهٔ سانتامارا در کلمبیا متولد شده است. او رمان‌نویس، نویسنده، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی بود. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برای تحبیب) مشهور بود و پس از درگیری با رئیس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می‌کرد. مارکز برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان صد سال تنهایی چاپ ۱۹۶۷ می‌شناسند که یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان است.

آثار مارکز در سراسر دنیا به زبان‌های زیادی از جمله فارسی ترجمه شده‌اند. پاییز پدرسالار، عشق سال‌های وبا و ساعت شوم از آن جمله‌اند.

گابریل گارسیا مارکز در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ درگذشت.

بخشی از کتاب ساعت شوم

زن با آن قد کوتاه و استخوانی و بینی نوک تیز و کشیده، نشان می‌داد که هنوز کاملاً بیدار نشده. سعی کرد باران را از پسِ پرده ببیند. سِزار مونتِرو مهمیزهایش را میزان کرد، بلند شد و چند بار پا بر زمین کوفت. خانه از صدای مهمیزهای مسی لرزید.

مرد گفت: «پلنگ‌ها توی ماه اکتبر چاق و چله می‌شن.»

اما زنش، که از آهنگ بمِ قره‌نی پاستور به وجد آمده بود، گوشش با او نبود. زن باز او را نگریست، مرد در جلو کمد موهایش را شانه می‌زد؛ پاها را جدا از هم گذاشته بود و سرش را خم کرده بود؛ آینه‌ها کوتاه‌تر از قدش بود.

زن آهنگِ بمِ قره‌نی پاستور را آهسته زیر لب زمزمه می‌کرد.

مرد گفت: «دیشب تا صبح این آهنگو با گیتار می‌زدن.»

زن گفت: «خیلی قشنگه.»

از زهوارِ بالای تخت نواری باز کرد، گیسوانش را با آن پشت گردن جمع کرد و بالا زد و خمیازه کشید. دیگر کاملاً بیدار شده بود، گفت: «تا لحظه مرگ در رؤیای تو خواهم بود.» مرد توجهی به او نداشت. از یکی از کشوهای کمد، که در آن بجز مقداری جواهر، یک ساعت کوچک زنانه و یک خودنویس نیز بود، کیف پولی برداشت. چهار اسکناس بیرون کشید و کیف را سر جایش گذاشت. سپس شش فشنگ تفنگ شکاری در جیب پیراهنش جا داد.

گفت: «اگه بارون بند نیاد روز شنبه برنمی‌گردم.»

درِ حیاط را گشود، لحظه‌ای در آستانه‌اش درنگ کرد و همان‌طور که چشمانش به تاریکی عادت می‌کرد بوی دلتنگی‌آور ماه اکتبر را درون ریه‌هایش فرو برد. در را که می‌خواست ببندد، زنگ ساعت شماطه‌دار اتاق خواب به‌صدا درآمد.

زن از رختخواب بیرون پرید. مرد، دست بر دستگیره در، نگران بر جا ماند تا زن زنگ را خاموش کرد. در این‌جا بود که مرد برای نخستین بار متفکرانه زن را نگریست.

گفت: «دیشب خواب فیل‌ها رو دیدم.»

سپس در را بست و رفت تا قاطر را زین کند.

پیش از آن‌که صدای ناقوس سوم نماز بلند شود، باران شدیدتر شد. باد ملایمی آخرین برگ‌های پوسیده درختان بادام را بر میدان فرو می‌ریخت. چراغ‌های خیابان خاموش شد اما دَرِ خانه‌ها همچنان قفل بود. سِزار مونتِرو سواره به آشپزخانه رفت و، بی‌آن‌که پیاده شود، با صدای بلند به زنش گفت که بارانی‌اش را بیاورد. تفنگ شکاری دولول را، که از شانه آویخته بود، پایین آورد و با بندهای چرمی زین به‌طور افقی به قاطر بست. زنش با بارانی به آشپزخانه آمد.

زن بی‌آن‌که لحنش آمرانه باشد، گفت: «صبر کن هوا صاف بشه.»

مرد بارانی را در سکوت پوشید. سپس به حیاط نگریست و گفت: «تا ماه دسامبر هوا صاف نمی‌شه.»

زن در حالی که به آن طرف ایوان نگاه می‌کرد او را همراهی کرد. باران به‌آرامی روی ورقه‌های زنگزده شیروانی می‌خورد، اما مرد همچنان می‌رفت. همان‌طور که به قاطر مهمیز می‌زد، سرش را ناگزیر خم کرد تا به آهنِ عرضی سردر نخورد و وارد حیاط شد. قطره‌هایی که از طاقنمای بام فرو می‌چکید مانند ساچمه بر پشت گردنش نشست. از کنار دَرِ اصلی خانه، بی‌آن‌که سرش را برگرداند، فریاد بلند گفت:

«تا شنبه خداحافظ.»

معرفی نویسنده
عکس گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز
کلمبیایی | تولد ۱۹۲۷ - درگذشت ۲۰۱۴

گابریل گارسیا مارکز در شهر آراکاتاکا در کلمبیا به دنیا آمد و هشت سال نخست زندگی‌اش را با پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌اش گذراند. پدربزرگ و مادربزرگ مارکز، هر دو داستان‌سرایان فوق‌العاده‌ای بودند، اما رویکرد آن‌ها در داستان‌گویی با یکدیگر بسیار تفاوت داشت. پدربزرگش به مارکز جوان داستان‌هایی درباره‌ی تاریخ، جنگ و مزارع موز محلی گفت. از سوی دیگر، مادربزرگ او زنی خرافاتی بود که به شدت به ارواح و جهان ماوراء طبیعی اعتقاد داشت و داستان‌هایی که برای مارکز تعریف می‌کرد نیز شامل همین مضامین بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۰

حجم

۰

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۰

حجم

۰

قابلیت انتقال

ندارد