کتاب استاد شیشهای
معرفی کتاب استاد شیشهای
کتاب استاد شیشهای، نوشته میگل دو سروانتس که با ترجمه عبدالله کوثری، جلد چهاردهم مجموعه تجربههای کوتاه است. بیست سال پیش که مجموعه تجربههای کوتاه زیر نظر حسن ملکی برای اولینبار منتشر شد، هدفش کمک به عاشقان کتاب بود که فرصت کمی برای مطالعه داشتند. این مجموعه را نشر چشمه دوباره منتشر کرده است.
درباره کتاب استاد شیشهای
بسیاری از ما در زندگی فرصت خواندن یک رمان طولانی را نداریم، یا امکان حمل کتاب را هر روز تا محل کارمان نداریم و کتابها نیمهکاره میمانند. راه چاره پناه بردن به کتابهای کمحجم و کمورقی است که میشود آنها را بهسادگی خواند. کتاب خواندن در یک نشست. بین دو ایستگاه مترو، بین محل کار تا خانه،در مسیر دانشگاه و ... مجموعهی تجربههای کوتاه بهترین فرصت است برای خواندن در وقتهای اندک، برای خواندن در ساعتهایی که فکر میکنیم هیچکدام از کتابهای کتابخانهمان را نمیتوانیم بخوانیم. با مجموعهی تجربههای کوتاه شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و تاریخ نمایش جهان در اختیار ما قرار میگیرد.
سروانتس به ماجرای پسر یازدهسالهای میپردازد که به رغم استعداد فوقالعادهاش، به سبب فقر مالی قادر به ادامه تحصیل نیست. او در ازای هزینه تحصیل ناگزیر میشود به خدمت دو نجیب زاده دانشجو بپردازد. پس از آن با جوانی نظامی آشنا میشود و در پی آن تصمیم میگیرد به ارتش بپیوندد
خواندن کتابهای مجموعه تجربههای کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فکر میکنید فرصتتان برای کتاب خواندن کوتاه است اما عطش خواندن و لذت بردن از دنیای کتاب شما را رها نمیکند، این مجموعه برای شما نوشته شده است.
بخشی از کتاب استاد شیشهای
استاد شیشهای در پاسخاش گفت: «شرافت ارباب نشانهٔ شرافت خدمتْگار است؛ پس باید ببینید که به چه کسی خدمت میکنید، و بعد خودتان میفهمید که چهقدر شرافتمندید. شما بچهها نخالههای روی زمین اید. زمانی، وقتی که هنوز شیشهای نبودم، با قاطری کرایهای سفر کردم که روی بدناش صدوبیستویک زخم داشت، و همه زخمهای بزرگی بودند که دل آدم را ریش میکردند. همهٔ پسرهای قاطرچی رذل و دزدند، از جرمهای دیگرشان چیزی نگویم بهتر است: اگر اربابشان (یعنی آن آدمی که سوار قاطرشان میشود) سادهلوح باشد، هر حقهئی که بدانند به او میزنند؛ اگر غریبه باشد، لختاش میکنند؛ اگر دانشجو باشد، فحش و ناسزا بارش میکنند؛ اگر راهب باشد، هرچه حرف کفرآلود است به سرش میبارند؛ و اگر سرباز باشد، پیش او غلاف میکنند. این پسرکها مثل جاشوان و گاریچیها و چاروادارها راهورسمی در زندگی دارند که خاص خودشان است؛ گاریچی بیشترِ زندگیاش را در سه ذرع جا میگذراند چون نمیتواند از مالبند قاطرهایش خیلی دور بشود، او نصف وقتاش را آواز میخواند و نصف دیگر را فحش میدهد و کلّی از وقتاش صرف گفتن “آهای، رد شو کنار” میشود، و اگر دست بر قضا بخواهد چرخ گاری را از گودال در آورد، دو ناسزا را از سه قاطر کاریتر میداند؛ جاشوان مردمی وحشی و بدسلوک اند و تنها زبانی که از آن سر در میآرند، زبان رایج در کشتیها ست؛ وقت آرامش دریا یکسر در تلاش و تقلا یند، و وقت توفان کاهل و تنآسا. هوا که خراب میشود، همه فرماندِه میشوند و هیچکس فرمانبَر نیست. خداشان خورجینشان است و خرتوپرتشان، و بهترین سرگرمیشان تماشای مسافرانی است که دریازده شدهاند؛ چاروادارها کسانی هستند که بستر را طلاق گفتهاند و با پالان پیمان بستهاند؛ چندان سختکوش و تیزوبز ند که از ایمانشان میگذرند و از مشتری نمیگذرند. بهترین نواشان غرش خمپاره است و قاتقشان گرسنگی است؛ نماز صبحشان بیدارشدن و سیرکردن حیوانات است، و اما عشای ربانیشان ــ اصولاً سروکاری با آن ندارند.»
گرم این حرفها بود که از دکان داروفروشی گذشت و روی به دکاندار کرد و گفت: «کسبوکار درستی دارید، به شرط آنکه به لامپاهاتان اینقدر سخت نگیرید.»
داروفروش پرسید: «چهطور به لامپاها سخت میگیرم؟»
استاد شیشهای پاسخ داد: «وقتی روغن کرچکتان ته بکشد، جایش را با هرچه که در لامپای دم دستتان هست پُر میکنید، و چیز دیگری هم هست که مایهٔ بیاعتباری خوشنامترین پزشکان میشود.»
حجم
۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۹ صفحه
حجم
۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۹ صفحه
نظرات کاربران
ایده اصلی داستان جالب بود اما نحوه نگارش را نپسندیدم.
خیلی داستان بی سر و تهی بود