غلامحسین ساعدی
غلامحسین ساعدی یا گوهر مراد روانپزشکی است که از شناختهشدهترین نویسندگان معاصر ایرانی به شمار میرود و اغلب آثار او شهرت جهانی دارند. ساعدی در عمر پنجاهسالهی خود داستانها، نمایشنامهها، فیلمنامهها و رمانهای زیادی را خلق کرد و باید اقرار کرد که ادبیات ایران به او و تلاشهای شجاعانهی او مدیون است.
تولد تا جوانی گوهر مراد
غلامحسین ساعدی در تاریخ ۲۴ دی ماه در سال ۱۳۱۴ در شهر تبریز متولد شد. نویسندگی را از دوران نوجوانی شروع کرد. در این دوران بود که در روزنامههای محلی «فریاد»، «صعود» و «جوانان» آذربایجان مطالبی کوتاه مینوشت.
ساعدی کمی بعد از واقعهی حساس و تاثیرگذار کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، پا به دانشگاه گذاشت و مشغول به تحصیل در رشتهی پزشکی در دانشگاه تبریز شد، اما این به معنای رهایی و خلاصی او از رویای نویسندگی و آرمانهایش نبود. خود ساعدی درمورد این دوران از زندگیاش و علاقهاش به دنیای داستان و رمان اینطور توضیح داده است که در آن زمان به ازای خواندن هر کتاب مربوط به طب و طبابت، چیزی حدود ده رمان مطالعه میکرد.
انتخاب اسم مستعار
«گوهر مراد» نام مستعار غلامحسین ساعدی است که ماجرای انتخاب همین اسم هم نشان از دلسوزی بینظیر و نگاه تیزبین او نسبت به مردماش دارد. ماجرا از این قرار است که در نزدیکی خانهی غلامحسین در تبریز یک گورستان قدیمی وجود داشته و یکی از روزها که او به این گورستان سر میزند، توجهاش به یک قبر بسیار قدیمی که تقریبا با خاک و گل پر شده بود، جلب میشود. بعد از کنار زدن خاک و گلی که روی سنگ قبر را پوشانده، او متوجه میشود که گور متعلق به دختری است که در هنگام مرگ بسیار جوان بوده است. روی سنگقبر دختر عبارت «گوهر دخترِ مراد» حک شده بود و غلامحسین ساعدی تصمیم میگیرد آثارش را با این اسم منتشر کند.
از سوی دیگر از قول ساعدی گفته میشود که او از انتشار نوشتههایش به اسم خود شرم و تا حدی واهمه داشته و به همین خاطر اسمی مستعار را انتخاب کرده است.
ساعدی پس از دانشگاه، خدمت سربازی و انتخاب حرفه
ساعدی بعد از گذراندن دوران طبابت درست مانند هر پسر دیگری باید به خدمت ارتش کشور درمیآمد. در آن زمان اغلب افراد تحصیلکرده، به عنوان افسر وظیفه به خدمت درمیآمدند، اما غلامحسین به دلیل فعالیتها، نوشتهها و سابقهی سیاسیاش مورد تنبیه قرار گرفت و با عنوان سرباز صفر مشغول به خدمت شد.
غلامحسین ساعدی پس از گذراندن این دو سال، مجددا مشغول به تحصیل شد و تخصصش را در رشتهی روانپزشکی گرفت. غلامحسین در سال ۱۳۴۱ از تبریز به تهران نقل مکان کرد. او وظیفهی خود میدانست تا به هر نوعی که در توانش است به جامعهی خود و مخصوصا افراد فقیر خدمت کند که دسترسی کمتری به خدمات پزشکی دارند. به همین جهت دو روز در هفته را به صورت رایگان در بیمارستانی در میدان قزوین تهران به درمان بیماران مبتلا به بیماریهای روانی اختصاص میداد.
بعد از مدتی غلامحسین و برادرش علیاکبر یک مطب شبانهروزی به نام «دلگشا» را در تهران تاسیس کردند. پس از گذشت زمانی کوتاه این مرکز درمانی برای غلامحسین تبدیل به محل رفت و آمد با دوستان روشنفکر و هنرمندش شد. افراد سرشناس و مبارزی همچون «احمد شاملو»، «اکتای براهنی»، «اسماعیل شاهرودی»، «سیروس طاهباز»، «جعفر والی» و... برای معاشرت و همنشینی با این دو برادر تحصیلکرده و روشنفکر به این مرکز سر میزدند.
ساعدی همزمان با اشتغال به حرفهی پزشکی، مطالبی را برای نشریات آرش و هفتهنامهی کتاب هفته مینوشت و منتشر میکرد. در این دوران گوهر مراد به نوشتن حرفهای داستان و نمایشنامه پرداخت و نتیجهی این تصمیم به رشتهی تحریر درآمدن آثار ارزشمندی نظیر «چوب به دستهای ورزیل»، «بهترین بابای دنیا»، «تک نگاری اهل هوا»، داستان بلند «مقتل»، مجموعه داستان «واهمههای بینام و نشان» و نمایشنامهی مشهور «آی باکلاه و آی بیکلاه» بود.
غلامحسین ساعدی از جملهی ۴۹ نویسندهای بود که در سال ۱۳۴۶ اقدامی مفید و موثر بر فرهنگ و ادبیات ایران را رقم زدند و این اقدام تشکیل «کانون نویسندگی» بود. این کانون به طور رسمی و علنی به عنوان نخستین تشکل صنفی اهل قلم در اردیبهشتماه سال ۱۳۴۷ تاسیس شد. اعضای دیگر این کانون «جلال آل احمد»، «سیمین دانشور»، «بهرام بیضایی»، «داریوش آشوری»، «محمدعلی سپانلو»، «اسماعیل نوری علا» و... بودند. این کانون پس از تاسیس شدن تا اواخر سال ۱۳۵۵ به شکل پراکنده به فعالیت خود ادامه داد تا این که در سالهای بعد با فعالیت اعضای دیگری وارد مرحلهای جدید شد.
تحسین و نقدهای وارده به آثار غلامحسین ساعدی
اجرای آثار نمایشی از نمایشنامه های ساعدی در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ در دوران اوج خود قرار داشتند. دلیل این اتفاق این بود که ساعدی در آثار خود به هراسها، واهمهها، شرایط مردم و همچنین وقایع ایران میپراخت، او صحنهها را به سادگی هر چه تمامتر طراحی میکرد و آثار او آینهای تمام قد از جامعهی آن زمان بود.
نوشتههای ساعدی در هیچ دورهای از زندگی او محصور در یک قالب خاص نبودهاند و او دائما به دنبال قالبهای مدرن و جدیدتری برای ارائهی چیزهایی بود که در دنیای اطرافش مشاهده میکرد و این خصوصیت به خوبی خلاقیت و روح پر جنب و جوش او را نشان میدهد.
با این که نمایشهای لالبازی با قدمتی طولانی در ایران وجود داشت، اما اجرای لالبازی به شیوههای مدرن و تلاش برای خلق چیزهای جدید چه در داستان و چه در نمایش از جمله کارهای بدیع و منحصربهفرد ساعدی است.
به طور کلی آثار ساعدی (چه داستانی و چه نمایشی) را میتوان به دو دستهی رئالیسیتی و تمثیلی تقسیم کرد. داستانها و نمایشنامههایی همچون «شبنشینی باشکوه»، «آی باکلاه و آی بیکلاه»، «دیکته»، «زاویه» و «پرواربندان» شکل و شمایلی تمثیلی دارند و فضای آنها پر از راز و رمز است. غلامحسین ساعدی در این آثار از تکنیک تمثیلسازی بهرهبرداری و از افسانههای کهن ایرانی استفاده کرده که همین موضوع باعث میشود این آثار در عین سادگی به وضوح مفاهیمی مثل جهل، فقر و... را بیان کنند.
«عزاداران بیل»، «چوب به دستهای ورزیل»، «آرامش در حضور دیگران»، «بهترین بابای دنیا» و «واهمههای بینام و نشان» دیگر آثار غلامحسین ساعدی هستند که در دستهی رئالیستی و واقعگرایانه گنجانده میشوند. در این دسته از آثار او شخصیتها ملموس و واقعی هستند، اما وقایعی، زندگی به ظاهر پیشپاافتاده و سادهی این شخصیتها را دستخوش تغییرات ناگهانی میکند. در اغلب مواقع شاهد دست و پا زدن این شخصیتها هستیم که در نهایت منجر به تغییرات مثبتی در زندگیشان هم نمیشود. ناامیدی از تغییر، تاریکی و مبارزهی منجر به شکست از جمله موضوعاتی است که به اشکال مختلف در آثار ساعدی دیده میشود.
نکتهی پررنگ و مهم دیگری که در آثار غلامحسین ساعدی جلب توجه میکند، دیالوگهای قدرتمند و مغزداری هستند که در داستانها و نمایشنامههای او وجود دارند. یکی از نقاط قوت کارهای او همین دیالوگهای پرجان است. خود ساعدی هم اقرار میکند یکی از بخشهای موردعلاقهاش در هنگام خلق اثر لحظاتی است که دیالوگهای نابی در دهان کاراکترها میگذارد و این کار برایش شیرینی ویژهای دارد.
تمامی آثار نمایشی و داستانی غلامحسین ساعدی در ادبیات ایران ارزشمند و قابلاحترام به شمار میروند، اما این موضوع به این معنی نیست که هیچ نقدی به این آثار وارد نیست. یکی از پرتکرارترین نقدها بیتاثیر بودن و انفعال اغلب کاراکترهای زن در آثار او است که البته به گفتهی خودش تعمدی در این موضوع نداشته که زن را منفعل و بیاثر به نمایش بگذارد.
دومین نقدی که به آثار ساعدی وارد میشود، مختص بودن آثار او به زمان نوشتهشدنشان است. ساعدی در اغلب کاراکترهایی که خلق کرده، همواره ردی از خودش به جا گذاشته و همچنین دیدگاه نویسنده و گرایشهای سیاسی او باعث شده که این آثار (در عین شایستگی و احترام) هرگز نتوانند پا به پای تغییرات جامعهی ایرانی حرکت کنند.
سومین نقدی که به نگاه ساعدی در آثارش وارد میشود، مربوط است به تزریق شدن نگاه منفی نویسنده نسبت به شهر و زندگی شهری در داستان. به علاوه تحسین زندگی روستایی که در اغلب کارهای ساعدی دیده میشود.
زندان و آثار ساعدی پس از زندان
در بین سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۳ غلامحسین ساعدی نوشتن داستان «ترس و لرز»، «تکنگاری ایلخچی»، «توپ»، نمایشنامههای «پرواربندان»، «جانشین» و «گاو» را به اتمام رساند، اما سال ۱۳۵۳ برای غلامحسین سال سخت و سهمگینی بود. چرا که در این سال به دلیل فعالیت سیاسی خود و مبارزاتش به زندان افتاد. یادداشتی کوتاه نوشتهشده با دستخط غلامحسین ساعدی از داخل زندان به دست برادرش میرسد. این یادداشت درست پس از پخش شدن یک اعتراف اجباری تلویزیونی، ارسال شد و بسیار شهرت پیدا کرد. حتی در این یادداشت هم میتوان فضای خفهکنندهی سیاسی ایران و شرایط زندانها را به خوبی درک کرد.
متن یادداشت ساعدی برای برادرش عبارت است از:
«علی اکبر عزیزم
اگر مرا خفه کردند، نعرهی مرا نمیتوانند خفه کنند. یادت باشد که بعد از مرگ نیز من فریاد خواهم کشید.
فدایت بشوم
غلامحسین»
ساعدی یک سال در زندان مورد شکنجه قرار گرفت و پس از آزادی نوشتن را از یاد نبرد. «گور و گهواره»، «عافیتگاه» و «کلاته نان» را را پس از آزادی از زندان منتشر کرد و بعد برای سخنرانی در «انجمن قلم آمریکا» به این کشور سفر کرد و در زمستان ۵۴ به ایران بازگشت.
مرگ در تبعید
اندکی پس از انقلاب (سال ۱۳۶۰) غلامحسین ساعدی ایران را به مقصد پاریس ترک کرد. ساعدی در سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ همچنان به نوشتن ادامه داد، اما سرانجام در ۲ آذر ۱۳۶۴ بعد از گذراندن روزهای سخت و بیماری به دلیل خونریزی داخلی در بیمارستان سنت آنتوان درگذشت. مزار او در گورستان پرلاشز پاریس قرار دارد.