کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم
معرفی کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم
کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم نوشتهٔ زویا پیرزاد در نشر مرکز چاپ شده است. چراغها را من خاموش میکنم تاکنـون به زبـانهای آلمانـی، ترکـی، یونـانـی، فرانسـوی، انگلیسی، چینی و نروژی ترجمه و منتشر شده است. انتشار همـهٔ این ترجمهها بر اساس عقـد قرارداد رسمـی کپیرایت میان زویا پیرزاد، نشرمرکز و ناشران خارجی انجام شده است.
درباره کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم
موضوع اصلی این داستان یکنواختی زندگی یک زن خانهدار و خستگی از این روزمرگیها و دلبستن به مرد همسایهای است که فکر میکند دنیای بهتری برای او به ارمغان خواهد آورد. در موازات این داستان گریزی نیز زده می شود به اوضاع سیاسی آن موقع و تفکرات اجتماعی مردم آن سالها.
زمان: دههٔ ۴۰ شمسی. مکان: آبادان، شهر همیشه گرم جنوب ایران. در خانوادهای ارمنی مادر سیوچندساله با همسر و سه فرزند سعی دارد همسر و مادری نمونه باشد و هست تا همسایههای جدید از راه میرسند و ...
افتخاراتی که کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم کسب کرده به این شرح است:
برندهٔ جایزهٔ بیستمین دورهٔ کتاب سال جمهوری اسلامی ایران بهعنوان بهترین رمان - سال ۱۳۸۱
برندهٔ لوح تقدیر نخستین دورهٔ جایزهٔ ادبی یلدا - سال ۱۳۸۱
برندهٔ جایزهٔ مهرگان ادب بهعنوان بهترین رمان - سال ۱۳۸۱
برندهٔ دومین دورهٔ جایزهٔ بنیاد هوشنگ گلشیری بهعنوان بهترین رمان - سال ۱۳۸۱
کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای برتر ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم
« «یکی بود، یکی نبود. دوتا خواهر بودند که همه چیزشان شبیه هم بود. چشم و ابرو، دماغ و دهن، کیفهای مدرسه، خوراکی زنگهای تفریح. روزی این دو خواهر ـ» دوقلوها عاشق شنیدن قصههایی بودند که از خودم میساختم و قهرمانهای قصه خودشان بودند. هنوز داشتم آسمان ریسمان میبافتم که پلکهایشان سنگین شد. پایان همیشگی قصهها را تکرار کردم. «از آسمان سهتا سیب افتاد ـ» آرمینه خوابآلود گفت «یکی برای گوینده.» آرسینه با خمیازه ادامه داد «یکی برای شنونده.» بوسیدمشان و گفتم «یکی هم برای ـ» سهتایی باهم گفتیم «همهٔ بچههای خوب دنیا.»
چراغ را خاموش کردم و از اتاق بیرون آمدم. توی راهرو گلدوزی روی میز تلفن را صاف کردم. حتماً تا یکی دو سال دیگر دوقلوها هم از وظیفهٔ قصهگویی هر شب معافم میکردند. مثل آرمن که خیلی سال بود توقع قصه نداشت. فکر کردم وقت میکنم به کارهایی که دوست دارم برسم. وَرِ ایرادگیر ذهنم پرسید «چه کارهایی؟» در اتاقنشیمن را باز کردم و جواب دادم «نمیدانم.» و دلم گرفت.
تلویزیون فیلم مستندی نشان میداد از پالایشگاه. آرتوش توی راحتی سهنفره، پا دراز کرده بود روی میز جلو راحتی و روزنامه میخواند. کنارش نشستم و چند دقیقه لولهها و دکلها و کارگرهای کلاهایمنی به سر را تماشا کردم. روزنامه ورق خورد و صفحهٔ خوانده شده افتاد زمین. خم شدم، برداشتم و گفتم «تماشا نمیکنی؟ محل کارت را نشان میدهند.»
زیرلب گفت «محل کارم را خودم صبح تا غروب میبینم.»
عنوانهای درشت خبرهای روزنامه را خواندم: بازدید قریبالوقوع سفیر اتحاد جماهیرشوروی از آبادان. انتخابات مجلس و لوایح ششگانه. ساخت خانههای کارگری در پیروزآباد. افتتاح استخر جدید در محلهٔ سهگوش بِرِیم. صفحه را تا کردم. چه چیز این خبرهای کسالتبار برای آرتوش جالب بود؟ وَرِ ایرادگیر حَی و حاضر گفت «اولاً مربوط به کارشست. ثانیاً از اول میدانستی.» یاد دوران نامزدیمان افتادم در تهران. چند بار به اصرار آرتوش به جلسههای انجمن ایران و شوروی یا به قول همه وُکس رفته بودم و هربار حوصلهام سر رفته بود.»
حجم
۲۱۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۸ صفحه
حجم
۲۱۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۸ صفحه
نظرات کاربران
لطفا به بی نهایت اضافه اش کنید ...
داستان در مورد کلاریس، یک خانم ارمنی ساکن آبادان در دهه ۴۰ ایران هست. کلاریس دل مشغولی های این چنینی داره: خانه داری، بزرگ کردن دو دختر دوقلو و پسر بزرگترش، همسری که سیاسیه و مدتیه نسبت به کلاریس بی
زویا پیرزاد توی چراغها را من خاموش میکنم روایتگر زنی با عشق ممنوعه است. اتفاقات کتاب در بستری آرام و بدون تنش روایت میشه جوری که دلتون میخواد توی فضایی آرام با لیوان چای بنشینید و برای ساعتها از خط
یادمه مدتها پیش یکی از کاربرای طاقچه که اگه اشتباه نکنم اسمشون آیدین بود این کتاب رو به زیبایی هرچه تمام تر معرفی کردن و از اون زمان واقعا دوست داشتم این کتاب رو بخونم تا همین چند روز پیش
این کتاب زویا پیرزاد عالیه. پر از حس خوب، حس زندگی. داستان خاصی نداره ولی آنقدر خوب فضا سازی کرده که غرق زندگیِ شخصیت اصلی که یه خانم هست میشی. پادکست گوش بدید بهتره
سلام فقط میتونم بگم کاش تخفیف بخوره هم چراغ ها هم عادت میکنیم 😍😍
ویژگی های خوب کتاب نثر روان و ساده بود و پرداختن به جزییات به طوری که میشد همزاد پنداری کرد با شخصیت های کتاب و پرداختن به نقش زن یا مادر به عنوان عنصر اصلی خانه که نادیده گرفته میشه. اما
من این کتاب را سال ۸۴ خوانده بودم و اون زمان خیلی دوستش داشتم همینطور کتاب عادت میکنیم خانم زویا پیرزاد را و الان فقط بخش نمونه کتاب را دوباره از طاقچه خواندم واقعا لذت بردم
کتاب از روزمرگی های یک زن میگه ، انقدر وقایع معمولی روز رو قشنگ توصیف می کنه که ادم رو از زمان و مکان جدا می کنه، بعد از خوندن این کتاب تمام کارهای ریز روزانه رو مثل یه داستان
قبل از اینکه اسم کتاب رو بدونم جلد بنفشش برام چشم نوازی کرد بعد اسمش .. گاهی ی حرف ادم رو تا لب مرگ میبره و گاهی زنده میکنه .. پیشنهاد میکنم بخونید و یاد بگیرید هر حرف هر حرکت ممکنه