دانلود و خرید کتاب شب سراب ناهید ا. پژواک
تصویر جلد کتاب شب سراب

کتاب شب سراب

انتشارات:نشر آسیم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۷۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شب سراب

کتاب شب سراب داستانی از ناهید ا.پژواک است. داستانی که با اقتباس از رمان بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی نوشته شده است و داستان را از زبان شخصیت مرد داستان بیان می‌کند. 

نویسنده با نوشتن این داستان در تلاش بوده تا ناگفته‌های داستان بامداد خمار را از زبان رحیم بیان کند.

درباره کتاب شب سراب

بامداد خمار، یکی از داستان‌عای عاشقانه ایرانی است که در ادبیات معاصر ایران جایگاه خاصی دارد. این داستان روایت عشق و دلدادگی پسری فقیر و دختری ثروتمند است. رحیم، شاگرد یک نجار که عاشق محبوبه می‌شود و محبوبه که برای رسیدن به رحیم، به هر دری می‌زند، خانواده‌اش را تحت فشار می‌گذارد و ...

اما شب سراب، که با اقتباس از این داستان نوشته شده است، از زبان رحیم روایت می‌شود. ناهید ا. پژواک در نوشتن این رمان، دوست داشته که ناگفته‌های داستان را از زبان رحیم هم روایت کند. او تمام عواید و حقوق حاصل از این کتاب را نیز به فتانه حاج سید جوادی تقدیم کرده است.  

کتاب شب سراب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

شب سراب را به تمام دوست‌داران رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم. اگر رمان بامداد خمار را خوانده و دوست داشتید، با خواندن این کتاب، دوباره یک تجربه ناب را پشت سر بگذارید.

بخشی از کتاب شب سراب

حال خوشی داشتم. شکر خدا همه چیز روبه‌راه بود. مزد خوبی می‌گرفتم، ننه‌ام راضی بود و مثل زن‌های خوشبخت می‌خندید. اوستا مثل پدرم بود، جای خالی پدرم را پر کرده بود. کار را بالاخره یاد گرفته بودم و از کار کردن لذت می‌بردم. مهم‌تر اینکه امسال بهار برایم زیباتر جلوه می‌کرد، نسیم بهار بوی خوشی به همراه داشت. مالشی در دلم بود که لذت بخش بود. احساس می‌کردم همه را دوست دارم، حتی فکر می‌کنم انیس خانم را هم دوست داشتم، و بی‌اعتنایی آقا ناصر را هم تحمل می‌کردم. حق می‌دادم آخر فکر می‌کرد من هنوز بچه‌ام کم محلی می‌کرد، آرام آرام که بزرگ شوم با من دوست می‌شود. شب‌ها بعد از شام شب چره را می‌رویم خانه آنها، من هم زن بگیرم و بساطی جور کنم آنها هم می‌آیند پیش ما. زن‌هایمان مثل خواهر می‌شوند، ما هم مثل برادر. مادر هم که عاشق بی‌قرار انیس خانم است، زندگی او منتهای آرزویش هست، اوستا هم با زنش به جمع ما می‌پیوندند. به به چه می‌شود! پدر و مادردار می‌شویم، پدربزرگ، مادربزرگ، مادر، خواهر، برادر، بچه، بچه‌های من به آقا ناصر عمو ناصر خواهند گفت. بچه‌های او هم حتماً به من عمو رحیم می‌گویند. نه، خوب است دایی رحیم بگویند، مرد بیگانه برادر زن بیگانه بشود بهتر است که برادر شوهرش شود. مگر چه فرقی می‌کند؟ دل باید پاک باشد، چشم باید پاک باشد، اسم‌ها چیزی را عوض نمی‌کنند، چه چیزها که ندیدیم و نشنیدیم، وای خدا به دور مگر مادر نمی‌گفت...

یک دفعه دیدم سایه‌ای جلوی در دکان را گرفت. گرمای آفتاب قطع شد و بلافاصله صدای بچگانه‌ای گفت: «اه...»

سرم را بلند کردم، رنده را از روی چوب برداشتم. دختر بچه‌ای بود، گفتم:

اَه به من دختر خانم؟

از حرفی که زده بودم خنده‌ام گرفت. لبخندی زدم، اما زود لبخند از لبم پرید.

چه مرگم شده بود؟ من که این‌قدر گستاخ نبودم. اگر پدر یا مادرش پشت سرش باشند چه! چه غلطی کردم؟ دیوانه شدی، رحیم؟ این چه حرفی بود زدی!

اما با کمال تعجب دختر گفت:

چرا اَه به شما؟ مگر شما اَه هستید؟

توی دلم گفتم عجب بچه پررویی هست! عجب حاضر جواب است! گفتم:

لابد هستم و خودم نمی‌دانم.

آمد داخل دکان! رنده را روی چوب گذاشتم و کاملاً به طرفش برگشتم. نمی‌دانستم یک بچه آن هم دختر داخل دکان نجاری چه کاری می‌تواند داشته باشد؟ از سر و وضعش معلوم بود که بچه اعیان اشراف است. چادر چاقجور گران‌قیمتی داشت. پیچه دست دوز روی صورتش بود. بیرون را نگاه کردم، لله‌ای نوکری هم به دنبالش نبود. آخر این بچه تنها این جا چه کار می‌کند؟

با صدایی که احساس کردم می‌لرزد، گفت:

برایتان پیغام دارم.

تعجب کردم. یک لحظه فکر کردم اوستا از منزل بشیرالدوله فرستاده میخی، چکشی، رنده‌ای، چیزی لازم دارد و پرسیدم: «برای من؟»

خیلی مؤدبانه پاسخ داد: «بله!»

فکر کردم شاید برای اوستا پیغام آورده و مرا به جای اوستا گرفته، گفتم:

من رحیم نجار هستم‌ها!

می‌دانم.

می‌دانست؟ از کجا می‌دانست؟ من تازگی رحیم نجار شده بودم. از روزی که اوستا از کارم تعریف کرده بود این اسم را پیدا کرده بودم. جز خودم و ننه‌ام هیچ کس دیگر این خبر را نمی‌دانست، این یک الف بچه چه جوری می‌دانست؟ با تعجب پرسیدم:

شما کی هستید؟

و با هزار برابر تعجب پاسخ را شنیدم:

دختر بصیرالملک.

بیتا
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

سلام چرا صوتی کتاب رو نمیارید؟

ₘᵢₗₐD
۱۴۰۰/۰۸/۱۹

لطفا صوتیش رو هم بزارید

P.M
۱۴۰۰/۱۰/۰۳

لطفا صوتی این کتاب و هم بذارین

قاصدک!
۱۴۰۱/۰۴/۱۸

کتاب جالبیه. و اگر بامداد خمار رو خوندید حتما اینو هم بخونید، چون کسی که بامداد خمار و خونده باشه، اصولا از رحیم زیاد خوشش نمیاد. ولی اینجا بعضی سو‌‌تفاهم ها شون رفع شد. و نشون داد که در یک زندگی مشترک

- بیشتر
ariana
۱۴۰۰/۰۲/۲۱

من فقط برای کنجکاوی این کتاب رو خوندم ولی نویسنده معلوم اصلا بامداد خمار رو درست و حسابی نخونده در کتاب بامداد خمار در قسمتی مادر رحیم اشاره میکنه که اخلاق بد رحیم به پدرش رفته و پدرش همیشه مادرش

- بیشتر
soroosh7561
۱۴۰۰/۰۱/۱۸

اینکه موفقیت کسی رو نردبان پیشرفت خودمون قرار بدیم نه تنها جالب نیست بلکه از دید من مذموم و ناپسنده. به نظر من نویسنده کتاب ی جورایی سعی کرده با استفاده از موفقیت چشمگیر کتاب بامداد خمار، کتاب خودش رو

- بیشتر
کاربر 2449017
۱۴۰۲/۰۶/۱۳

به نظر من خیلی جالب نبود، اینهمه سو تفاهم میتونس با گفتگو طی هشت سال رفع بشه نه اینکه تلنبار بشه. نویسنده شب سراب مدام در حال توجیه رفتارهای رحیم رود

کاربر ۲۴۸۰۶۶۰
۱۴۰۰/۰۳/۲۲

من واقعا تعجب کردم از نظر منفی دوستان این کتاب عالی بود

کاربر ارغوان.نظام پرست
۱۴۰۰/۰۵/۱۳

این کتاب بسیار زیبا به تحریر رسیده،چون خواننده با شخصیتها احساس نزدیکی میکند و گویی با آنها زندگی کرده و مطمئنا بعدها از تجربیات شخصیتهای داستان استفاده میکند و حتی برای دیگران هم بازگو میکند

کتابخوان
۱۴۰۲/۰۳/۱۱

اصلا فرهنگ خانواده رحیم تو این کتاب با کتاب اصلی ( بامداد خمار ) زمین تا آسمون فرق داره ، این میتونست یه کتاب جداگونه برا خودش باشه .

اگر کارت را دوست داشته باشی پیر نمی‌شوی، اگر زندگی‌ات را دوست داشته باشی جوان می‌مانی!
روژینا
بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول من گوش استماع ندارم لمن یقول؟
روژینا
همیشه زن کوچک‌تر از شوهرش بوده. بوده که بوده، غلط بوده، احمقانه بوده
روژینا
آنهایی که در کسب و کارشان انصاف ندارند، عاقبت به خیر نمی‌شوند.
روژینا
از قدیم و ندیم گفته‌اند آنجا برو که بخوانند، نه آنجا که برانند.
روژینا
سحرگه به تن سر به سر تاج داشت، شبانگه نه تن سر نه سر تاج داشت
روژینا
«حال دل با تو گفتنم هوس است.»
روژینا
طبع آدم باید والا باشد. آن‌قدر ثروتمند هست که طبیعت گدا دارد
روژینا
خیلی راحت، خیلی آسان، به یک چشم به هم زدن، با یک تلنگر، همه چیز از بین می‌رود و از اوج آسمان به حضیض زمین می‌افتی. پس باید مدام مواظب باشی، مدام خودت را بپایی، حرفت را، کارت را، حرکت چشم و دستت را، مبادا... مبادا یک نقطه بی‌جا بیفتد که معنی، کاملاً برعکس می‌شود.
روژینا
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
روژینا
چو شو گیرم خیالش را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آید
روژینا
ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
روژینا
آدمیزاد حتی قدرت تحمل افکار و اعمال خودش را ندارد، می‌ترکد، منفجر می‌شود
روژینا
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
روژینا
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان پرتو حُسن تو گوید که تو در خانه مایی
روژینا
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت بغمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد
روژینا
خیلی‌ها هستند یاد نمی‌دهند، بخیلند، همیشه فن آخر را برای خودشان نگه می‌دارند،
روژینا
پیر بشی اما عاجز نشی!
روژینا
ضایع مساز رنج و دوای خود ای طبیب دردیست درد ما که مداوا نمی‌شود
روژینا
همیشه زن کوچک‌تر از شوهرش بوده. بوده که بوده، غلط بوده، احمقانه بوده، برای همین این همه زن بیوه دور و برمان پُر شده است. شوهر پیر و پاتال مُرده زن جوان آواره شده، بچه‌های نیم وجبی سرگردان شدند!
tasniim :)

حجم

۴۶۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۷

تعداد صفحه‌ها

۵۷۴ صفحه

حجم

۴۶۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۷

تعداد صفحه‌ها

۵۷۴ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰
۱۰%
تومان