بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم | طاقچه
تصویر جلد کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم

بریده‌هایی از کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم

نویسنده:زویا پیرزاد
انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۶۹ رأی
۳٫۹
(۱۶۹)
یاد پدر افتادم که می‌گفت «نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند. می‌خواهند با عقیدهٔ خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده‌ست.»
KOSAR
یکی از عیب‌هایم این بود که نمی‌توانستم درجا جواب آدم‌ها را بدهم. حرف بی‌ربط که می‌شنیدم ساکت می‌ماندم.
SaNaZ
ورِ مهربان ذهنم پرسید «تو چی می‌خواهی؟» جواب دادم «می‌خواهم چند ساعت در روز تنها باشم، می‌خواهم با کسی از چیزهایی که دوست دارم حرف بزنم.» ورِ ایرادگیر مچ گرفت. «تنها باشی یا با کسی حرف بزنی؟»
SaNaZ
فاجعه هر روز اتفاق می‌افتد.
آذیــن؛
«حق با تو بود، بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده‌ست.»
SaNaZ
سال‌ها بود فهمیده بودم آرتوش با مقصر شمردن هرکسی که اتفاقی برایش می‌افتد محبتش را نشان می‌دهد. هربار بچه‌ها زمین می‌خوردند یا مریض می‌شدند یا جایی‌شان درد می‌گرفت همین بساط را داشتیم. این هم که از هر فرصتی برای گوشه کنایه زدن به مادر و آلیس استفاده می‌کرد، برای این بود که مادر و آلیس هم درست همین کار را با آرتوش می‌کردند و من این وسط سال‌ها بود نقش میانجی را خوب یاد گرفته بودم.
کاربر ۱۹۸۸۵۰۶
«غذای خوب و بد یعنی چی خانم وسکانیان؟ روی خوش و نیت پاک و بس! زن من نان و پنیر را هم طوری به خورد ما می‌دهد که خیال می‌کنیم چلوکباب می‌خوریم. نیت که پاک بود و لب خندان، ویتامین هم به بدن می‌رسد.»
zahra ag
کاش می‌شد به‌جای همهٔ این کارها که دوست نداشتم بکنم و باید می‌کردم، لم می‌دادم توی راحتی سبز و می‌فهمیدم مرد قصهٔ ساردو بالاخره بین عشق و تعهد کدام را انتخاب می‌کند.
SaNaZ
تعریف کردم: «بالای کوهی بلند پادشاهی زندگی می‌کرد که دختر زیبایی داشت. دختر که بزرگ شد و قرار شد عروسی کند، از چهار طرف دنیا شاهزاده‌های زیادی آمدند خواستگاری دختر. پادشاه سیبی طلایی داد به دختر و گفت هر کدام از شاهزاده‌ها را که به شوهری انتخاب کردی سیب را به طرفش بینداز.» دخترها دور میز نشستند و دست زیر چانه منتظر بقیهٔ قصه نگاهم کردند. برای اولین بار فکر کردم چه بامزه که دختر شوهر انتخاب می‌کند و نه برعکس.
آذیــن؛
«نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند. می‌خواهند با عقیدهٔ خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده‌ست.»
seza68
چرا کسی به فکر من نبود؟ چرا کسی از من نمی‌پرسید تو چی می‌خواهی؟
SaNaZ
«بس که تنهایی با خودم حرف زدم دیوانه شدم.»
SaNaZ
هیچ‌وقت از سیاست خوشم نیامده. از هیچکدام از این ایسم‌ها و مرام‌ها و مسلک‌ها هم سر در نمی‌آورم. عوض این حرف‌ها دوست دارم کتاب بخوانم. دنیا اگر قرارست بهتر شود، که من یکی شک دارم، با سیاست‌بازی نیست
SaNaZ
«ور رفتن با خاک و گل و گیاه را دوست دارم. تماشای بزرگ شدن چیزی که خودت کاشتی حس خوبی‌دارد، نه؟»
m.salehi77
باید کاری می‌کردم. باید سرم را به چیزی گرم می‌کردم که فکر نکنم.
pegah
مردی گفت «تصمیم گرفته‌ام با دختر پادشاه ازدواج کنم.» گفتند «پادشاه که دختر به تو نمی‌دهد.» گفت «من تصمیم گرفته‌ام، پنجاه درصد قضیه حل شده.»
SaNaZ
یاد پدر افتادم که می‌گفت «نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند. می‌خواهند با عقیدهٔ خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده‌ست.»
نور
ما زن‌ها از صبح تا شب باید جان بکنیم که همه چیز برای شما مردها آماده باشد که به خیال خودتان دنیای بهتری بسازید. نه به فکر ما هستید، نه به فکر بچه‌ها
seza68
تلفن زنگ زد. به ساعتم نگاه کردم و باورم نشد. آخرین بار که این‌قدر طولانی، یکنفس و بی‌وقفه کتاب خوانده بودم کی بود؟
ahmadi
صدایش مثل همیشه آرام بود. «می‌خواستم تشکر کنم بابت مهمانی پنجشنبه شب. خیلی زحمت دادیم. در ضمن دیشب کتابی پیدا کردم، فکر کردم شاید دوست داشته باشی. گذاشتم دوشنبه بیاورم. قرار دوشنبه که یادت نرفته؟» یک ورِ ذهن فریاد زد «بگو دوشنبه کار دارم. بگو وقت ندارم. بگو گرفتارم. بگو ـ» با عجله جواب دادم که هیچ زحمتی نبود و ممنون از کتاب و قرار یادم نرفته. گوشی را گذاشتم. دو ورِ ذهنم افتادند به جان هم.
Fatemh Mv
ما زن‌ها از صبح تا شب باید جان بکنیم که همه چیز برای شما مردها آماده باشد که به خیال خودتان دنیای بهتری بسازید. نه به فکر ما هستید، نه به فکر بچه‌ها.» گمانم پنج دقیقه‌ای "ما زن‌ها" و "شما مردها" کردم و گارنیک ساکت گوش کرد. اشکال قضیه اینجا بود که حرف‌هایم حتی به گوش خودم غیر منصفانه می‌آمد. چیزی جا انداخته بودم. مطمئن بودم یک جایی حق با من است و با این حال نمی‌دانستم چطور بگویم که به نظر نیاید نِک و نالهٔ زنی غرغروست که با شوهرش دعوا کرده. گارنیک از جا بلند شد و رفت طرف اجاق. درِ دیگ لوبیا را برداشت، بو کرد و گفت «بَه‌بَه عجب لوبیایی. توی این فکرم که اگر ما مردهای به قول تو خودخواه سعی نکنیم به قول تو دنیای بهتری بسازیم، شما زن‌ها توی این دیگ چی می‌پزید؟ تازه اگر دیگی باقی مانده باشد.»
m.salehi77
«فاجعه هر روز اتفاق می‌افتد. نه فقط پنجاه سال پیش که همین حالا. نه خیلی دور که همین‌جا، ور دل آبادان سبز و امن و شیک و مدرن.» ساعتش را بست. گفت «در ضمن حق با توست. طفلک خاتون. طفلک همهٔ آدم‌ها.
razieh.mazari
«حالا تو که مثلاً همیشه مرتب و منظمی کجا را گرفتی؟»
Bookworm
نینا و گارنیک همیشه باهم خوب و خوش بودند و هیچ‌وقت ندیده بودم از هم دلخور باشند. یک بار که وقت قهوه خوردن حرف بحث‌های آرتوش و گارنیک شد نینا گفت «از من می‌شنوی جفتشان مزخرف می‌گویند. ولی من همیشه به گارنیک می‌گویم عزیزم حق با توست. تو هم باید به آرتوش بگویی عزیزم البته که حق با توست.» غش‌غش خندید، جرعه‌ای قهوه خورد و تکیه داد به پشتی صندلی. «مردها فکر می‌کنند اگر از سیاست حرف نزنند مردِ مرد نیستند.»
m.salehi77
پروانه‌ها هم مهاجرت می‌کنند
Raha
و یاد پدر افتادم که می‌گفت «نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند. می‌خواهند با عقیدهٔ خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده‌ست.»
Maedeh
مردها فکر می‌کنند اگر از سیاست حرف نزنند مردِ مرد نیستند.
Bookworm
«نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند. می‌خواهند با عقیدهٔ خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده‌ست.»
Bookworm
تا حالا چه کسی کاری را فقط برای من کرده؟ خودم در سی و هشت سالگی چه کاری را فقط برای خودم کرده‌ام؟
Bookworm
«غذای خوب و بد یعنی چی خانم وسکانیان؟ روی خوش و نیت پاک و بس! زن من نان و پنیر را هم طوری به خورد ما می‌دهد که خیال می‌کنیم چلوکباب می‌خوریم. نیت که پاک بود و لب خندان، ویتامین هم به بدن می‌رسد.»
pegah

حجم

۲۱۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۸ صفحه

حجم

۲۱۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۸ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان