بیژن نجدی
بیژن نجدی نویسندهی صاحبسبک و شاعر معاصر ایرانی است. او اصالتا گیلانی و متولد شهر خاش است. نجدی سالها بهعنوان دبیر ریاضی مشغول بهکار بود. از او در زمان حیاتش تنها یک مجموعه داستان بهنام «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» منتشر شد و بقیهی آثارش پس از درگذشت او بههمت همسرش پروانه محسنیآزاد به انتشار رسید. از او چند دفتر شعر نیز به یادگار مانده است.
زندگی و خانواده
بیژن نجدی شاعر و داستاننویس معاصر در ۲۴ آبان ۱۳۲۰ در شهر خاش متولد شد. خانوادهی نجدی اصالتی گیلانی داشتند. پدرش نظامی و از جرگهی افسرانی بود که در قیام افسران خراسان نقش داشت. این قیام که در سال ۱۳۲۴ و بهدست افسران نظامی نزدیک به حزب توده در ترکمنصحرا صورت پذیرفت. شب ۲۹ مرداد سال ۱۳۲۴، قیام افسران خراسان آغاز شد و تنها چند روز بعد به شکست انجامید. پدر بیژن نجدی در جریان این قیام و در مسیر گنبد کاووس بهدست تعدادی از ژاندارمهای حکومت کشته شد.
بیژن نجدی دورهی ابتدایی را در شهر رشت گذراند. تحصیلات عالیهی خود را از سال ۱۳۳۹ در دانشسرای عالی تهران آغاز کرد. نجدی رشتهی ریاضی را برای تحصیل در دورهی لیسانس برگزید و پس از فارغالتحصیلی به استان خود گیلان بازگشت و بهعنوان دبیر ریاضی در مدارس لاهیجان مشغول به کار شد. نجدی نوشتن و شعر گفتن را در طول دورهی دانشگاه بهجدیت ادامه داد و به عضویت انجمن ادبی دانشسرای عالی نیز درآمد. او فعالیت ادبی خود را رسما از سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. نوشتههایش پس از انتشار با استقبال مواجه شد و نشریات را به همکاری با او ترغیب کرد. نجدی در سال ۱۳۴۹ با پروانه محسنیآزاد ازدواج کرد که حاصلش یک پسر و یک دختر بود. پروانه محسنیآزاد نیز در استخدام آموزش و پرورش بود. او در انتشار داستانهای نجدی پس از پایان زندگیاش نقشی جدی ایفا کرده است. محسنیآزاد در مصاحبهاش با خبرگزاری ایسنا در رابطه با همت گماردنش به انتشار آثار نجدی پس از مرگ او گفت: «من تمام آثار باقیمانده از او را ارائه میکنم تا دیگران از وجههای مختلفی دربارهی آنها قضاوت کنند و شخصیت، نوع نوشتاری و ذهنیات او برای خوانندهها مشخص شود.». پیش از این برخی از منتقدان از انتشار بعضی آثار بیژن نجدی بهخصوص داستانهای ناتمامش گلایه کرده بودند.
خصوصیات اخلاقی نجدی
بیژن نجدی یکی از منحصربهفردترین شعرا و نویسندگان ایرانی در منش و قلم است. همسرش برخی از این ویژگیها را در مصاحبهای که پس از درگذشت نجدی انجام داد، عنوان کرد. بهگفتهی او، نجدی فردی گوشهگیر و بیعلاقه به شهرت و آوازه بود؛ در عین حال بسیار پرتحرک بود و از زندگی لذت میبرد. مرگاندیشی هرگز او را از درک ارزش زندگی غافل نمیکرد. انسانی چندبعدی بود که در کنار تدریس ریاضی، موسیقی گوش میداد و شعر میگفت. تا سالها تنها مخاطب جدی اشعار بیژن نجدی همسرش بود و تنها پس از معرفی او به ناشران توسط شمس لنگرودی بود که چاپ نوشتهها و اشعارش آغاز شد. نجدی در نوشتن و ارائهی آثارش دقت و وسواس عجیبی داشت، از اینرو برخی آثارش را بارها تغییر داد و این باعث شد برخی اظهار کنند داستانهایش را در شکلهایی متفاوت خواندهاند. نجدی در نهایت سعی میکرد کاملترین و تصحیحشدهترین نسخه از آثارش را به انتشار برساند. او در آغاز نوشتن داستانی که طرحش پیش از آن مشخص شده بود نیز مناسکی جداگانه داشت. حالاتی مثل بیاشتهایی، کمخوری و بیقراری به او دست میداد، به اتاقی که محل مطالعه و تدریسش بود میرفت و کارش را شروع میکرد. بعد از تمامشدن نسخهی ابتدایی، کارش را پاراگراف به پاراگراف برای همسرش میخواند و از او بازخورد میگرفت تا نوشتهاش را بازنویسی کند. نجدی بهگفتهی همسرش عادت داشت همراه نوشتن به موسیقی بهخصوص چهارمضراب پرویز یاحقی گوش دهد.
بیژن نجدی شاعری خاص بود که شعر گفتنش نیز منحصربهفرد بود. همسرش حالات او در هنگام شعر گفتن و شعر خواندن او را پرشور و دیوانهوار توصیف کرده است. نجدی همیشه در حال شعر گفتن بود. اشعارش را از پشت ورقهی شاگردانش گرفته تا پشت پاکت سیگار، دفتر مشق دخترش ناتانائیل و روی تقویم مینوشت.
فعالیتای اجتماعی و سیاسی
یکی از حوادثی که سایهاش تا پایان عمر بر سر بیژن نجدی ماند مرگ تراژیک پدرش بود. او معمولا از سیاست دوری میگزید و علاقهای به آن نداشت؛ با این وجود نسبت به مسائل اجتماعی بیتفاوت نبود. نجدی در جنگ هشتسالهی ایران و عراق حضور داشت و بر این عقیده بود که هر فردی باید بهنوبهی خود در دفاع از کشور حضور داشته باشد. او داوطلبانه بههمراه دبیران آموزش و پرورش اعزامی از لاهیجان به لشکر قدس گیلان که در سنندج مستقر بود پیوست. از آنجا و از مسیر بانه به سلیمانیه اعزام و از آنجا به مقر یا حسین در خط مقدم و تنگهی باساوا رفت. بهگفتهی محسنیآزاد بهطور روزانه یادداشتهایی از رزمندگان میفرستاد که مقداری از آنها در بمباران گذرگاه باساوا از بین رفت.
سبک ادبی بیژن نجدی
بیژن نجدی علاوهبر اشعار کمنظیرش، داستاننویسی صاحبسبک است. گرچه پس از انتشار کتاب «یوزلنگانی که با من دویدهاند» با انتقاداتی مواجه شد که او را بهشدت آزرده کرد، سبک منحصربهفردش تحسین بزرگانی چون عباس معروفی، شمس لنگرودی و شهریار مندنیپور را برانگیخته است. عبارات تحسینآمیز از او گاهی فراتر از یک تمجید عادی است. برای مثال رضا قاسمی، نویسند و کارگردان، داستان «سپرده به زمین» نجدی را با تمام داستانهای صادق هدایت برابر دانسته است. دکتر حمید عبداللهیان در کتابی با نام «نویسندهای که با یوزپلنگان دوید» به بررسی آثار نجدی پرداخته است. عبداللهیان در جایی از کتاب اینگونه نجدی را وصف میکند: « او شاعری است با حساسیت سهراب سپهری، نویسندهای با تکنیک هوشنگ گلشیری و از سوی دیگر، هنرمندی است که روی پای خود ایستاده و مقلد نبوده است. کسانی دیگر تلاش کرده بودند داستانهای شاعرانه بنویسند، اما هیچکس نتوانست توفیق او را بهدست آورد». برخی سبک داستاننویسی نجدی را داستان-شعر نام نهادهاند. ویژگی بارز نوشتههای داستانی نجدی استفادهی ماهرانهاش از آرایههایی چون استعارهها و تصویرسازیهای کمنظیر است. نجدی این ویژگی را از شاعرانگی خود دارد. آنچه برخی بدان خرده گرفتند، نقطهی عزیمت او شد. تسلط بینظیر او بر آرایههای ادبی باعث شد کلماتش طنین متفاوت داشته باشد. گرایش به ادبیات عرفانی و شناخت از ادبیات عرفانی فارسی، خصوصیت دیگری است که به غنای آثار او انجامیده است.
نجدی را نویسندهای پستمدرن خواندهاند. سبک او در نوشتن داستان، آمیزهای از واقعگرایی و فراواقعگرایی است. او با وجود دلبستگی به سنت و علاقه به شعر کهن و ادبیات عرفانی فارسی، نگاهی رو بهجلو و ترقیجویانه داشت. او گرچه از آفات دوران جدید و مدرنیزاسیون انتقاد میکرد، دل خوشی از کهنهپرستی و افکار ارتجاعی نداشت. اصلیترین دغدغهی او در روزگار پرابهام امروزی، انسان بود که باید راهش را از میان آوار باورهای کهنه و آفات زندگی امروزی از جمله سرمایهسالاری مدرن پیدا کند.
آثار بیژن نجدی
تنها اثری که بیژن نجدی در طول دوران زندگی خود منتشر کرد، مجموعه داستان یوزپلنگانی که با من دویدهاند بود. پس از درگذشت او همسرش پروانه محسنیآزاد به انتشار داستانهایش همت گمارد. از برخی داستانهای نجدی اقتباس سینمایی صورت گرفته است.
یوزپلنگانی که با من دویدهاند
«یوزپلنگانی که با من دویدهاند» در سال ۱۳۷۳ به چاپ رسید. نام اثر برگرفته از وصیت شاعرانهی نجدی است که در این کتاب درج شده است. این مجموعه ده داستان کوتاه دارد و عنوانهای این ده داستان سپرده به زمین، استخری پر از کابوس، روز اسبریزی، تاریکی در پوتین، شب سهرابکشان، چشمهای دکمهای من، مرا بفرستید به تونل، خاطرات پارهپارهی دیروز، سهشنبهی خیس و گیاهی در قرنطینه است. انتشار این کتاب تحسین و استقبال مخاطبان و منتقدان را برانگیخت و اعتباری دوچندان برایش به ارمغان آورد. در کنار این تحسینها برخی از نثر نجدی و شیوهی داستاننویسی او انتقاد کردند. بنمایهی داستانهای مجموعهی «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» فقدان است. زبان قدرتمند نجدی که شاعرانه است، با بهره جستن از آرایههای ادبی بهخصوص استعاراتی کمنظیر بهخوبی در جایجای کتاب متجلی شده است. تصویرسازیهای بیبدیل او و جانبخشی به اشیاء علاوهبر زیباییهای زبانی، ظرفیتهای فکری و دغدغههای انسانی نجدی را آشکار میکند. ویژگیهای نو داستانههای نجدی بیارتباط با مشی پستمدرن او نیست. جانبخشی به اشیا و همانندسازی آنها با انسان، از همین نگاه او برآمده است. چراغهای کامپیوتر غولآسایی که به چشمهای بسیار گریهکرده تشبیه شده است یکی از این استعارات پرمغز و تصویرسازیهای بدیع نجدی در این کتاب است.
بیژن نجدی برای مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» در سال ۱۳۷۴ برندهی «قلم زرین» جایزهی گردون شد. ظرفیتهای داستانی این مجموعه مترجمان را بر آن داشت که تمام یا برخی از این داستانها را به زبانهای دیگر نیز برگردانند. محمدرضا دمایی داستانهای این مجموعه را به زبان انگلیسی ترجمه کرد. برگردان او که در سال ۱۳۸۹ به انجام رسید در شمارهی شانزدهم ماهنامهی ادبی نوشتا منتشر شد. برخی داستانهای کتاب نیز به زبان آلمانی و کردی ترجمه شده است. بسیاری بر این باورند که نجدی با انتشار این کتاب فصلی تازه را در ادبیات داستانی فارسی آغاز کرد. از اینرو برخی او و قلمش را جلوتر از زمانهاش توصیف کردهاند و بهزعم آنها شناخت کلمات و داستانهای نجدی نیاز به گذشت زمان و تلاشی درخور دارد.
دوباره از همان خیابانها
«دوباره از همان خیابانها» مجموعه داستان دیگری از بیژن نجدی است. این مجموعه پس از درگذشت نجدی بههمت همسرش منتشر شد. «دوباره از همان خیابانها» مانند اثر پیشین نجدی استقبال مخاطبان را بههمراه داشت و در سال ۱۳۷۹ توانست برگزیدهی نویسندگان و منتقدان مطبوعات شود. نجدی در این مجموعه داستان نیز مجموعهای تصاویر خیالانگیز و آرایههای ادبی را بهشکلی بدیع و هنرمندانه بهکار برده است. ترکیبات بیبدیل نجدی که شناسنامهی آثار اوست، در این کتاب وجه خیالانگیز را به زیباترین شکل برساخته است. جانبخشی به اشیاء که خصیصهی دیگر قلم نجدی است در عباراتی همچون «باد میان درختها راه میرود»، «رختخواب دراز میکشد» و «مرگ سیگار روشن میکند و تا بند آمدن باران قدم میزند» به چشم میآید. اتفاقهای غریبی همچون بیرون جهیدن دختری از بطری نوشابه و حضور یک سرخپوست در کردستان جنبههای دیگر این اثر منحصربهفرد است.
داستانهای ناتمام
داستانهای ناتمام، کتابی دیگر از بیژن نجدی است که مانند اکثر آثارش پس از مرگ او و بههمت همسرش منتشر شد. این کتاب همانگونه که از نامش پیداست، مجموعهای از یادداشتهای ناتمام یا نسخهی ابتدایی برخی از یاددشتهای او است. نجدی نویسندهای پرکار بود اما اشتیاق چندانی برای انتشار آثارش نداشت. بهتعبیر برخی از منتقدان، ابتدا برای خود مینوشت و بعد اگر نیاز میدید، اثر خود را منتشر مینمود. وسواس او در این زمینه باعث شد بسیاری از نوشتههای او در دورهی حیاتش منتشرنشده بماند.
نجدی در یادداشت کوتاهی که در این کتاب آمد، نوشتههایش را اینگونه توصیف کرد: «من در قصههایم سر پرندهای را بریده و پنهان کردهام تا خواننده به تحرک و تشنج تشدیدشده تن و بال و پاهایش خیره شود و پیش از آنکه بمیرد و تحرکش به سکون تبدیل شود، شما طپش و تحرک و زنده بودن را در دردناکترین شکل آن میبینید که دیگر زندگی نیست. مرگ هم نیست، زیرا حرکت تندترشدهی اندامش وجود دارد و زندگی آمیخته با مرگ و این لحظهای است پیش از مرگ که پرنده بیشترین آمیختگی را با زندگی و طلب زندگی دارد، آن هم درست در همسایگی مرگ. بهخاطر همین است که تمام قصههای من شروع و پایان ندارد.» این قطعه وجه تسمیهی این کتاب نیز شد.
اشعار بیژن نجدی
نجدی را بیشتر با داستانهایش میشناسند، تا آنجا که او را پایهگذار گونهای بهنام «داستان-شعر» خواندهاند، اما اشعار او نیز ارزشمند و درخور توجه است؛ در واقع همین شاعرانگی ویژهی او نثر بینظیرش را برساخته است. اشعار او نیز بههمت همسرش پروانه محسنیآزاد ویرایش و منتشر شده است. سه مجموعه شعر با نامهای «خواهران این تابستان»، «واقعیت رویای من است» و «پسرعموی سپیدار» از نجدی به یادگار مانده است. مهارت نجدی در بهکارگیری آرایههای ادبی بهخصوص استعارههای جذاب و تصویرهای بیمانند همچنان مهمترین ویژگی اشعار اوست. مضامینی همچون طبیعتگرایی و انساندوستی بنمایهی اشعار نجدی را ساخته است. اشعار او را بعضا رمانتیک با عناصر ناتورالیستی خواندهاند.
درگذشت
بیژن نجدی در سال ۱۳۷۶ به سرطان پیشرفتهی ریه مبتلا شد. چندی نگذشت که حالش به وخامت گرایید و دست و پای راستش قدرت حرکت را از دست دادند. او پس از مدتی بستری شدن در بیمارستانی در تهران، به شهر خود بازگشت و روزهای آخر زندگی را آنجا گذراند. داستان «سهشنبهی خیس» حاصل همان ایام است. سرانجام در چهارم شهریور سال ۱۳۷۶ درگذشت و بهوصیت خودش در جوار بقعهی شیخ زاهد گیلانی به خاک سپرده شد.