کتاب طعم گس خرمالو
معرفی کتاب طعم گس خرمالو
کتاب طعم گس خرمالو نوشتهٔ زویا پیرزاد است. نشر مرکز این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر مجموعهای از ۵ داستان دربارهٔ قشرهای مختلف آدمهای اجتماع است.
درباره کتاب طعم گس خرمالو
کتاب طعم گس خرمالو که به زبانهای گوناگونی همچون فرانسوی، لهستانی، گـرجی، ژاپنی و اسلوونیایی ترجمه و یا منتشر شده، داستانهای «لکهها»، «آپارتمان»، «پِرلاشِز»، «سازدهنی» و «طعمِ گسِ خُرمالو» را از زویا پیرزاد در بر گرفته است.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب طعم گس خرمالو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره زویا پیرزاد
زویا پیرزاد در سال ۱۳۳۱ در آبادان به دنیا آمد. او نویسندهٔ ارمنیتبار اهل ایران است که سال ۱۳۸۰ با رمان «چراغها را من خاموش میکنم» جوایز گوناگونی دریافت کرد. مجموعه داستانهای کوتاه «طعم گس خرمالو»، «یک روز مانده به عید پاک» و «مثل همه عصرها» و نیز رمان «عادت می کنیم» هم از دیگر آثار مشهور این نویسنده هستند.
بخشهایی از کتاب طعم گس خرمالو
«سیزده چهارده ساله که بود تابستانها با بچههای فامیل دور هم جمع میشدند و از بازی که خسته میشدند، شمارهٔ تلفن یکی از آشناها یا قوم و خویشها را میگرفتند. بیشتر از همه شمارهٔ خاله پری را که بزرگ خانواده بود و همیشه طوری حرف میزد که انگار قرار است همان روز بمیرد. تا خاله پری میگفت «الوووو ــ»، بچهها گوشی را میدادند دست مهناز و مهناز پای تلفن ادای زندایی اختر را درمیآورد که مشهدی بود و دوست صمیمی خالهجان پری. خاله پری هر بار گول میخورد و برای زندایی اختر از ناراحتی قلبش میگفت و آخرین دکتری که رفته بود و سر آخر کلی سفارش میکرد که «وقتی مُردم، حلوام را تو باید بپزی! سر خاک کسی گل مریم نیاره! میدونی که از بوش سردرد میگیرم. به بچههام بگو گریهزاری نکنند! مشغول ذمهای اگه برای سرهنگ زن نگیری ــ» و مهناز پا به پای خالهپری گریه میکرد و میگفت «ووی ــ، بمیرم الهی! اون روز نیاد پری جون، بعدِ شما جناب سرهنگ کی به چشمش میاد؟» و خاله پری پای تلفن زار میزد و بچهها غش و ریسه میرفتند و چند روز بعد ماجرا به گوش قوم و خویشها میرسید و همه میخندیدند. حتی خود خاله پری هم میخندید و از مهناز میخواست جلو خودش ادای خودش و زندایی اختر را در بیاورد و ادای جناب سرهنگ و اقوام دیگر را. تا که یک بعدازظهر دمکردهٔ تابستان، در باغ کرج یکی از بستگان، خالهپری پای تلفن به مهناز که فکر میکرد زن دایی اختر است و در واقع به همهٔ دخترخالهها و پسرعمهها و حتی بچههای کوچکتر که گوشی تلفن سیاه و سنگین باغ را نوبتی به گوش میچسباندند گفت که همین دیروز خبر شده جناب سرهنگ پنج سال است یک زن مشهدی عقد کرده و دو بچه هم دارد.»
حجم
۱۱۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۱۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
چسبید بهم رفتم توی داستان و خوش گذشت بهم
داستان های کوتاه در مورد زندگی زنان در زندگی زناشویی شون جالب و جذاب
به نظرم خیلی گنگ بود انگار هر قسمت از هر داستان نیمه کاره موند اصلا دوستش نداشتم😞
به نسبت کتابهای دیگر خانم پیرزاد خوب میشه گفت به مراتب ضعیف تر بود.به اعتقاد من قابل قیاس با کتاب چراغها را من خاموش میکنم نبود.تون کتاب رو من تا الان ۵ بار خوندم.اما چون من در کل خانم پیرزاد
کتاب خواندنی و خوبی بود . پرش های داستانی داشت که از این قسمتش خیلی خوشم اومد و باعث میشد که بیشتر مجذوب کتاب شم این کتاب رو از سایر کتاب های دیگر خانم پیرزاد بیشتر پسندیدم و داستان پردازی
آخر هر قصه عجیب دلگیر بود،شاید اگر کمی از پایان بازش کاسته میشد از دلگیر بودنش هم کم میشد
در عین سادگی قشنگ بودیعنی هر داستان چیز خاصی راتعریف نمیکرد ولی جذاب بود.روان،ساده ودرعین حال گیرا
عالی بود،غرق در کتاب میشوی.اتصال داستانها بهم واقعا ایده جالبی بود.کلا خانم پیرزاد شاهکارن،و به نظرم بیشتر قصه هاشون رو زنها درک میکنن.از روزمرگی های یک زن خانه دار تا تجدد زنان امروزی.
برای من کمی غم انگیز بود و حال خوشی بهم دست نداد ولی داستان و قصه پر کشش بود
به نظر من رمان خوبی بود فقط یه جاهاییش ایراد داره .مثلا توی این رمان خیلی خیلی خرید میکنن. آخه مگه آدمیزاد چقدر رر لباس باید بخره اونم کسی مثل شبنم که تحصیل کرده هست و باید عاقلتر از بقیه