دانلود و خرید کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند بیژن نجدی
تصویر جلد کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند

کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند

نویسنده:بیژن نجدی
انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۷۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند

کتاب یوزپلنگانی که با من دویده‌اند، نوشتهٔ بیژن نجدی داستان‌نویس مشهور ایرانی است. این کتاب روایتی لطیف و شعرگونه دارد. بیژن نجدی سبکی متفاوت از داستان‌های معاصر زبان فارسی را برای نگارش این اثر در پیش گرفته است. یوزپلنگانی که با من دویده‌اند تنها کتابی است که در زمان حیات او منتشر شده است.

درباره کتاب یوزپلنگانی که با من دویده‌اند

کتاب یوزپلنگانی که با من دویده‌اند، روایت ۱۰ داستان کوتاه با موضوع مرگ است اما هرکدام به‌شکلی مستقل و متفاوت به این مفهوم می‌پردازند. این کتاب نشانه‌هایی از سبک مدرن و پست‌مدرن دارد که در سال ١٣٧٣ چاپ و یک سال بعد برنده‌ٔ قلم زرین «جایزه‌ٔ گردون» و در سال ١٣٧٩ برگزیده‌ٔ نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد.

در تمام صفحات داستان‌های این کتاب، تصویرسازی‌های شگفت‌انگیز و قلم جادویی‌ بیژن‌نجدی رخ می‌نماید. بیژن نجدی که عمدهٔ آثار او پس از مرگش به چاپ رسیدند، به‌دلیل سبک خاصی که در روایت‌ها و شخصیت‌پردازی‌ها داشت، داستان‌ها را به‌شکلی خاص و‌ منحصربه‌فرد ساخته و پرداخته است. داستان‌های او مخاطب را تا عمیق‌ترین فضاهای توصیفی می‌کشاند. استفاده از جملات کوتاه در جان‌بخشیدن به اشیاء بی‌جان به‌کار می‌برد، از دیگر مشخصات سبک نگارش اوست.

کتاب یوزپلنگانی که با من دویده‌اند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم

درباره‌ بیژن نجدی

بیژن نجدی، شاعر و داستان‌نویس در ۲۴ آبان ۱۳۲۰ از پدر و مادر گیلانی در خاش زاهدان متولد شد. سبک داستان‌های او واقع‌گرایی و فراواقع‌گرایی است و استفاده از صور خیال، استعاره، تشبیه و تمثیل و فضاسازی و حس‌آمیزی به‌وفور در آثار او دیده می‌شود. از آثار بیژن نجدی می‌توان به یوزپلنگانی که با من دویده‌اند، دوباره از همان خیابان‌ها، داستان‌های ناتمام، خواهران این تابستان و واقعیت رؤیای من است اشاره کرد. نجدی در چهارم شهریور ۱۳۷۶ به علت بیماری سرطان ریه درگذشت و در لاهیجان به خاک سپرده شد.

بخشی از کتاب یوزپلنگانی که با من دویده‌اند

«تا فردای آن یکشنبه کسی دنبال جسد نیامد. دوشنبه، جسد را پیچیده در متقال با یک زنبیل از درمانگاه به طرف گورستان فرستادند. بیرون از حیاط درمانگاه ملیحه و طاهر بی‌آنکه سیاه پوشیده باشند در هوایی که نه آفتابی می‌شد و نه می‌بارید کمی آهسته‌تر از مردی که زنبیل را می‌برد و گاهی آن را دست به دست می‌کرد و گاهی روی زمین می‌گذاشت، گاهی هم روی کنده یک درخت، راه افتادند. میدانچه دهکده را دور زدند و وارد تنها خیابان دهکده شدند. جلوی قهوه‌خانه، مرد زنبیل را زیر تیر چراغی گذاشت که بی‌هیچ شباهت به درخت، به اندازه یک درخت روی زمین قد کشیده بود. قهوه‌چی با پارچ، آب ریخت و مرد دستهایش را شست و همانجا ایستاده با نعلبکی یک لیوان شیر داغ خورد. ملیحه صورتش را برگرداند و در حالی که احساس می‌کرد چیزی دارد از پوست سینه به پیراهنش نشت می‌کند، از کنار زنبیل رد شد. طاهر قدمهایش را آرام کرد. آنها حتی در چند قدمی خانه‌شان آنقدر ایستادند تا مرد از راه برسد و جلو بیفتد تا حرمت آن تشییع جنازه ساکت را به هم نریزند. حتی ایستادند و به بالکن خانه خودشان نگاه کردند که پنجره‌اش برای صدای قطار هنوز باز بود که در آن یک ملیحه جوان، خم شده بود و به گلدانی آب می‌داد. سرش را که بلند می‌کرد یک ملیحه پیر، گلدانهای خالی را روی هم می‌چید. ملیحه با گوشت سفت و موهای ریخته سیاه، پرده را کنار می‌زد. ملیحه با صورتی کوچک و موهای حنا گذاشته، پشت باران راه می‌رفت. باران چند خط بارید و مرد با زنبیل وارد گورستان شد. طاهر و زنش چند قدم دورتر از مرده‌شوی‌خانه روی چمن بین سنگها راه رفتند. مراسم تدفین، خاکستری، خاک‌آلود، آنقدر طول کشید که بالاخره ناچار شدند روی چمن خیس بنشینند. وقتی که قبرکنها رفتند باز هم صدای بیل شنیده می‌شد.»

معرفی نویسنده
بیژن نجدی

بیژن نجدی نویسنده‌ی صاحب‌سبک و شاعر معاصر ایرانی است. او اصالتا گیلانی و متولد شهر خاش است. نجدی سال‌ها به‌عنوان دبیر ریاضی مشغول به‌کار بود. از او در زمان حیاتش تنها یک مجموعه داستان به‌نام «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» منتشر شد و بقیه‌ی آثارش پس از درگذشت او به‌همت همسرش پروانه محسنی‌آزاد به انتشار رسید. از او چند دفتر شعر نیز به یادگار مانده است.

pejmannavi
۱۴۰۱/۱۰/۲۵

کتابی که نه میشه توصیفش کرد و نه میشه به راحتی هضمش کرد. از اون کتاب‌ها که وقتی بخونیش باید ساعتها به یک نقطه خیره بشی و به معنای تک تک جملاتش فکر کنی.تخیلی کم نظیر با تشبیهاتی که مشابه

- بیشتر
عادل تنها
۱۴۰۲/۱۲/۱۳

این کتاب مجموعه ای از چند داستان کوتاهِ خیلی خیلی غمگینه. داستان های کتاب بیشتر از اونی که بتونم توصیف کنم غمناک، ناراحت کننده و سیاه هستن. انصافا موفق نشدم دو تا داستان رو پشت هم بخونم، چرا؟ چون بعد از هر

- بیشتر
sadra
۱۴۰۱/۱۱/۱۷

همه موجودات حتی اشیا در آثار نجدی روح و حس داره....

نرگس
۱۴۰۱/۰۹/۰۶

تصویرهای کتاب، زنده و واقعی بودند و شخصی‌ها رو توی ذهن، تداعی می‌کردند. کوتاهی داستان‌ها هم باعث میشه کتاب به سرعت خونده بشه.

IRAN 89
۱۴۰۱/۰۸/۲۴

خیلی کتاب زیبایی هست اگر که خوب بخونی

Mirshaki
۱۴۰۱/۰۹/۲۹

از نظر من بهترین کتاب بیژن نجدی همین کتاب است. حتی از «دوباره از همان خیابان‌ها» بسیار جلوتر.

بید مجنون
۱۴۰۲/۰۲/۲۵

من نسخه چاپی این کتاب رو دارم. جمع این داستان های کوتاه در واقع یک داستان بلنده. این داستان ها تکنیکی هستن و هر بار چیز جدیدی متوجه میشید. اگر دوست دارید به سبک متفاوتی داستان کوتاه بخونید حتما این

- بیشتر
سمیرا
۱۴۰۱/۱۱/۰۴

از نظر شیوه توصیف فوق العاده قوی و منحصر به فرد بود. نویسنده قلم بسیار دقیق و ظریفی داره. اما از نظر داستان پردازی اگرچه که به نظرم نشان‌دهنده اطلاعات و تجربه های زیاد نویسنده س، ولی به گونه ی

- بیشتر
R.Khabazian
۱۴۰۲/۰۶/۳۱

سبک نگارش کتاب، ترکیبی از واقعیت و خیالِ شخص اول و اشخاص دیگر داستان هست. زاویه دید، متغیره و از اول شخص به سوم شخص تغییر می‌کنه. و تمام اینها، با بیان ادبیِ منحصر به فردی روایت میشه. با وجود تمام ویژگی‌های خاص کتاب، خوندنش برای کسی

- بیشتر
Zizara
۱۴۰۲/۰۶/۱۷

انگار داشتم زندگی‌های موازی چند آدم رو می‌خوندم. داستان‌هایی به‌ هم مرتبط، اما بی‌ربط.

زیر سقفی با گچ‌بریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمی‌تواند بفهمد که دیگری دارد گریه می‌کند.
میم. خ
برای میرآقا زندگی مثل سال بود نمی‌توانست فقط یک فصلش را دوست داشته باشد.
R.Khabazian
همان شب، رودخانه برای رفتن تا دریا آنقدر با سروصدا آبهایش را به تخته سنگهای این طرف آن طرف زده بود که مردم دهکده از خواب پریده بودند.
R.Khabazian
بیرون از اتاق، شب ورم کرده‌ای می‌خواست لای چراغهای دور از هم دهکده، با پاهای تاریکی راه برود.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
کمی سکوت شد، به اندازه یه کف دست
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
رودخانه مثل سنگ قبری بدون اسم، ساکت بود.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
همان شب، رودخانه برای رفتن تا دریا آنقدر با سروصدا آبهایش را به تخته سنگهای این طرف آن طرف زده بود که مردم دهکده از خواب پریده بودند
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
گریه مثل کلید، دهان ماهرخ را باز کرد.
بلوط بنفش
دکتر گفت: همه ما توی کله خودمان دفن شده‌ایم!
ELNAZ
دهان اسب پر از صدای دلش بود.
R.Khabazian
آنقدر آسمان پایین آمده بود که ملیحه می‌توانست یک مشت از آن را بردارد و بو کند.
R.Khabazian
صفر فانوس را روشن کرد و از ایوان پایین رفت. مرتضی دید یک مشت نور آویزان، پله به پله پایین می‌آید و تاریکی حیاط برایش راه باز می‌کند. روی تکانهای فانوسی که جلو می‌آمد تکه‌ای از دیوارک مرغدانی روشن شد بعد تبری که به افرا تکیه کرده بود، یک لنگه دمپایی، بعد سرتاسر نردبانی که روی زمین افتاده بود.
بلوط بنفش
مرتضی بین مردهایی که به طرف پرده سرک می‌کشیدند راه باز کرد، خودش را از مردم کنار کشید، تا قدم‌زنان به ایوان خانه‌اش بازگردد، روی لبه ایوان بنشیند و به سکوت پارس کشیدن سگی که در حیاط می‌دوید گوش کند، تا به قهوه‌خانه برود و آنجا روی نیمکتی بنشیند و به صدای آب در لیوان روبرویش نگاه کند
بلوط بنفش
جمعه، پشت پنجره بود. با همان شباهت باور نکردنی‌ش به تمام جمعه‌های زمستان. یکی از سیمهای برق زیر سیاهی پرنده‌ها، شکم کرده بود.
fereshteh
به مادر طاهر، مارجان می‌گفتند و این در دهکده‌هایی پر از درخت زیتون یعنی مادری عزیزتر از زمین و زیتون.
Mahdi Fotouhi
ملیحه گفت: اگه نیومدن، اگه کسی دنبالش نیومد می‌شه بدینش به ما؟! ‫دکتر گفت: چکار کنم؟ ‫طاهر گفت: بچه را بِدن به ما؟ بِدن به ما که چی ملیحه؟ ‫ملیحه گفت: دفنش می‌کنیم، خودمون دفنش می‌کنیم. بعد شاید بتونیم دوستش داشته باشیم.
razieh.mazari
کوچه‌های رشت از توی گریه رد شدند.
R.Khabazian
کف دستهایش از صدای دلش پر شده بود
R.Khabazian
زیر سقفی با گچ‌بریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمی‌تواند بفهمد که دیگری دارد گریه می‌کند.
R.Khabazian
زیر سقفی با گچ‌بریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمی‌تواند بفهمد که دیگری دارد گریه می‌کند.
R.Khabazian

حجم

۶۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۶۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان