کتاب اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است
معرفی کتاب اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است
کتاب اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است مجموعه داستانهای کوتاهی از رومن گاری ( ۱۹۸۰ -۱۹۱۴)، نویسنده لیتوانیاییتبار فرانسوی است. این کتاب را نشر چشمه منتشر کرده است.
درباره کتاب اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است
رومن کاتسف را، با نامِ مستعار رومن گاری، مادری بزرگ کرد که امید بسیاری به او بسته بود؛ چنانچه نویسنده در وعده سپیدهدم بهتفصیل دربارهاش سخن گفته است. در چهاردهسالگی پا به فرانسه گذاشت و با مادرش مقیمِ نیس شد. بعد از پایان تحصیلاتش در رشته حقوق، به خدمتِ نیروی هوایی درآمد و ۱۹۴۰ دنبالهروِ ژنرال دوگل شد. رمان اولش، تربیت اروپایی با موفقیت بسیار مواجه شد و نوید نویسندهای را داد با سبکی شاعرانه و درعینحال پُرفراز و نشیب. همان سال پا به وزارت امورخارجه فرانسه گذاشت و به لطف سیاست، در شهرهایی چون صوفیا، لاپاس، نیویورک و لسآنجلس زندگی کرد. در ۱۹۵۶ جایزهگنکور فرانسه را به خاطر نوشتن ریشههای آسمان گرفت. طی سالهای رایزنیاش در لسآنجلس با جین سیبرگِ هنرپیشه ازدواج کرد، چند سناریو نوشت و کارگردانی دو فیلم را بر عهده گرفت. در ۱۹۷۹ همسرش مُرد و رمانهای گاری کمکم رنگوبوی افول و پیری به خود گرفت. رومن گاری سال ۱۹۸۰ در پاریس خودکشی کرد درحالیکه اسنادی از خود به جا گذاشته بود مبنی بر وجود رمانهایی دیگر از او با نامهای مستعار. موفقترین نام مستعارش امیل آژار بود که با آن توانست بار دیگر جایزه گنکور فرانسه را به خاطر نوشتن «زندگی در پیش رو» در ۱۹۷۵ به خود اختصاص دهد.
خواندن کتاب اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است
وقتی همنژادهاش بیشازحد به او هشدار میدادند و ازش میخواستند همراهشان مهاجرت کند، هِر ۲ لووی با خندهٔ قشنگی جوابشان را میداد و همانطور که حسابی توی مبلش لم داده بود، سیگاربهلب شروع میکرد به مرورِ رفاقتهای سفتوسختی که پایهواساسش برمیگشت به سنگرهای جنگِ ۱۹۱۴ تا ۱۸؛ دوستیهایی که بعضیشان حالا بر صندلیهای مقاماتِ بالا تکیه کرده بودند و حتماً بهموقعش به سودِ او رأی میدادند. برای دوستان نگرانی که به دیدنش میآمدند، لیوانی نوشیدنی میآورد و پیک خودش را «بهسلامتی ذات آدم» بالا میبرد، بهسلامتی چیزی که به قول خودش اعتماد و اطمینان کامل بهش داشت؛ چه در لباسِ نظامی نازیها، چه در لباس پروسی ۳، چه کلاهِ اهالی تیرول ۴ سرش باشد، چه کلاهِ لبهدارِ کارگری. راستش رفیقکارل سالهای اول این حکومت نه اتفاق چندان خطرناکی را از سر گذراند و نه حتا به زحمت افتاد. البته که آزار و اذیتهایی هم شد، اما یا واقعاً «رفاقتهای سنگری» پسِپرده به دادش رسیده بود، یا خوشروییاش که به آلمانیها میزد؛ شاید هم اعتمادبهنفسش باعث شده بود تحقیق و تفتیش دربارهٔ او چند وقتی عقب بیفتد؛ بهخصوص وقتی تمامِ آنهایی که شناسنامهشان کموکسری داشت، راه تبعید را پیش گرفته بودند، رفیقمان با تکیه بر خوشبینی قاطع و اعتماد به ذات آدم با خیال راحت به زندگی بین کارخانهٔ اسباببازیاش، کتابخانهاش، سیگارهاش و زیرزمین پُر از نوشیدنیاش ادامه میداد. کمی بعد جنگ از راه رسید و اوضاعواحوال تا حدی بههم ریخت. یک روز همینطوری بیمقدمه دیگر نگذاشتند پا بگذارد توی کارخانهاش و فرداش جوانهایی با لباسفُرم ریختند سرش و تا میخورد کتکش زدند. آقای کارل چندباری با اینوآن تماس گرفت، ولی «رفقای جنگ» دیگر تلفنهاشان را جواب نمیدادند. اولینبار بود که بگینگی نگران شد. رفت توی کتابخانهاش و نگاهی کشدار انداخت به کتابهایی که دیوارها را پوشانده بودند. مدتی طولانی، سنگین و باوقار نگاهشان کرد: این تودهٔ گنج همگی به نفعِ آدمیان نطق میکردند، سنگش را به سینه میزدند، به سودش رأی صادر میکردند و به دستوپای آقای کارل میافتادند تا دلوجرئتش را از دست ندهد و ناامید نشود. افلاتون، مونتنی ۵، اراسموس ۶، دکارت ۷، هاینه ۸ ... باید به این پیشکسوتهای سرشناس اعتماد داشت، باید صبر و تحمل کرد و به آدمیّت اجازه داد تا سرِ صبر خودی نشان دهد و راهش را از لابهلای اینهمه بههمریختگی و سوءتفاهم پیدا کند و دوباره جان بگیرد. فرانسویها دربارهٔ این قضیه حتا ضربالمثل هم دارند؛ «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش.» اینبار هم جوانمردی، عدالت، عقل و منطق پیروز میشود، اما مسلماً کمی طول میکشد. پس نه باید اعتمادش را از دست میداد و نه خودش را میباخت. بااینحال بهترین کار این بود که جانب احتیاط را بگیرد.
آقای کارل روی مبلی نشست و رفت توی فکر.
مردی بود گرد و قلمبه، با صورتی گلانداخته، چشمهایی شوخ و لبهایی باریک که لبههاش انگار ردّ همهٔ جوکهایی را که تعریف کرده بود، با خود داشت.
مدتی طولانی زل زد به کتابهاش، به جعبهسیگارهاش، به بطریهاش، به وسایل خصوصیاش، انگار میخواست نظرشان را بداند. کمکم چشمهاش برق افتاد، لبخندی موذیانه روی صورتش نشست و پِیکش را برد بالا سمتِ هزاران جلد کتابِ کتابخانهاش، انگار بخواهد مطمئنشان کند از وفاداریاش.
حجم
۶۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۹ صفحه
حجم
۶۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۹ صفحه
نظرات کاربران
اولین کتابی که از این نویسنده خوندم،تجربه ی خوبی بود ترجمه ی خوبی هم داشت
پینوشتهای کتاب مشکل داره
عالی در عالی