کتاب معنای زندگی ام
معرفی کتاب معنای زندگی ام
کتاب معنای زندگی ام اثری از رومن گاری نویسنده روستبار فرانسوی است که با ترجمه محمدرضا محسنی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
درباره کتاب معنای زندگی ام
این گتاب برگرفته از مصاحبه رومن گاری اندکی قبل از درگذشتش است. درست پیش از این که با شلیک گلوله زندگی را از خود بگیرد. او در این کتاب از فراز و فرود زندگی خود میگوید. در این کتاب شما میتوانید، تقریبا همهچیز درباره رومنگاری را بخوانید. او پیش از این نیز در کتاب میعاد در سپیدهدم خاطراتش را بازگو کرده است اما در این کتاب هم نگاهی به بخشهایی از زندگی خود و وقایعی دارد که در نقاط مختلف دنیا از سر گذرانده است.
او در این کتاب جذاب خاطراتی از خود و مادرش و مهاجرت به فرانسه، اولین شغلهایی که مادر برگزید تا خرج خود و فرزندش را آورد، و دسخواندنش و نمرات عالی اش در زبان فرانسه میگوید. نمارتی که مادرش را همیشه خوشحال و خرسند میکرد.
گاری از روزهای کودکی و نوجوانی میگوید که به سختی گذشت و از بلندپروازیهای جوانی و شرکتش در جنگ همراه ژنرال دوگل و رنجی که از درگذشت مادرش متحمل شد، از ازدواجش، شغلهایش و....
خواندن کتاب معنای زندگی ام را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
اگر به خواندن سرگذشتنامهها و خاطرات افراد مشهور و تاثیرگذار دنیای ادبیات علاقه دارید، از خواندن خاطرات رومن گاری در کتاب معنای زندگی ام لذت خواهید برد.
دباره رومن گاری
رومن گاری، (رومن کاتسِف)، در ۱۹۱۴ در شهر ویلنا لیتوانی، که آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه بود، زاده شد. پدرش تباری روسی ـ تاتاری داشت و مادرش نیز یهودی و روسی ـ فرانسوی بود. سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۱، همزمان با جنگجهانی اول، همراه مادرش در روسیه زندگی کرد و سپس راهی لهستان شد. پدرش در سال ۱۹۲۵ همسر و تنها فرزند خود را ترک و همسر دیگری اختیار کرد و از او صاحب دو فرزند شد، که همگی در کوران جنگجهانی دوم کشته شدند، رخدادهایی که گاری هرگز در هیچیک از خودزندگینامهها و مصاحبههایش به آنها اشارهای نکرده است.
در ۱۹۲۸، پس از دریافت ویزای توریستی از فرانسه همراه مادر در شهر نیس اقامت گزید. با اینکه در دورهٔ دبیرستان شاگرد ممتازی نبود، توانست در ۱۹۳۳ وارد دانشکدهٔ حقوق اِکسآنپرووانس شود. در ۱۹۳۸ لیسانس حقوق گرفت و در همین دوره نخستین داستانکوتاههای خود را در نشریهٔ هفتگی گرَنگور چاپ کرد؛ اما بعدها به علت گرایشهای راست افراطی و فاشیستی این نشریه، با آنکه دستمزد خوبی میپرداخت، از ادامهٔ همکاری با آنها صرفنظر کرد.
در نوامبر ۱۹۳۸ برای خدمت سربازی وارد نیروی هوایی فرانسه شد. در ۱۹۳۹ در مدرسهٔ آموزش هوانوردی آوور شروع به تدریس کرد. در ۱۹۴۴ در حین آموزش هوانوردی زخمی شد. و در سالهای پایانی جنگجهانی دوم در چند مأموریت نظامی شرکت کرد و به دلیل رشادتهای نظامیاش موفق شد نشان افتخار لژیون دونور را از آنِ خود کند.
پس از پایان جنگ، وارد مشاغل دیپلماتیک شد و مدتی در مقام نمایندهٔ دائم فرانسه در سازمان ملل در لندن زندگی کرد و سپس با سِمت کنسول فرانسه در لسآنجلس اقامت گزید.
دوران آفرینشهای ادبی گاری بسیار ثمربخش و پُربار و با نگارش بیش از سی رمان همراه بود. او تنها نویسندهای است که موفق به دریافت دو جایزهٔ ادبی گنکور۱ شد؛ یکبار با نام رومن گاری در ۱۹۵۶ به خاطر رمان ریشههای آسمان و بار دیگر با نام مستعار امیل آژار در ۱۹۷۵ برای رمان زندگی در پیشِ رو. جالب آنکه پس از مرگش بود که خوانندگانِ آثارش دریافتند که نویسندهٔ کتاب زندگی در پیشِ رو و چند اثر مهم دیگر این نویسنده همان رومن گاری است.
قهرمانان و شخصیتهای برجستهٔ آثار او غالباً انسانهای سرکشیاند که از تن دادن به رذالتها و رفتارهای غیرانسانی سر بازمیزنند و در اوج رنج همواره به حفظ ارزشهای انسانی پایبندند.
او در ۱۹۷۸، دو سال پیش از خودکشیاش، در مصاحبهای با کارولین موتِی دربارهٔ دوران پیری گفته بود: «فاجعه است. اما من هرگز چنین دورانی را تجربه نخواهم کرد. هرگز. تصور میکنم که تجربهٔ بیرحمانهای است و فردی چون من هرگز قادر به پیر شدن نخواهد بود.»
این گفتوگو نشان میدهد که از چند سال پیش از اینکه خودکشی کند به آن فکر کرده بود.
بخشی از کتاب معنای زندگی ام
از من میخواهید کمی از زندگیام بگویم، و تصورتان این است که زندگیای داشتهام، اما چندان به داشتن آن اطمینان ندارم، زیرا فکر میکنم این زندگی است که ما را در اختیار دارد و مالکمان است. آن وقت آدم احساس میکند زندگی کرده است؛ زندگیای را به خاطر میآورد که از آنِ اوست، انگار خودش آن را برگزیده است. شخصاً معتقدم انتخاب اندکی در زندگیام داشتهام و همواره این تاریخ بوده است که به طور کلی و به معنای واقعی کلمه هدایت و بهنوعی احاطهام کرده است.
من در ۱۹۱۴ در روسیه متولد شدم، پدر و مادرم بازیگر تئاتر بودند و نخستین خاطراتم مربوط میشود به تئاتر و پشت صحنهٔ نمایش. انقلاب شوروی را در ۱۹۱۷ به یاد دارم، در میدان سرخ روی زمین دراز کشیده بودم، صدای گلولههای توپ را میشنیدم و مادرم برای مراقبت از من در آغوشم کشیده بود. به یاد میآورم در سالن تئاتر بر روی شانههای سربازی ــ یک ملوان ارتش شوروی ــ نشسته بودم تا بتوانم مادرم را روی صحنهٔ نمایش ببینم.
مادرم بازیگر بزرگی نبود، و این لحظه را خوب به خاطر دارم که روی صحنهٔ تئاتر روستایی داشت میسوخت و ساکنانش میخواستند آنجا را تخلیه کنند. مادرم در نقش زن بسیار مسنی بود که میبایست با کمک دو مرد از عرض صحنهٔ نمایش عبور میکرد. پس از اجرا، من با آن ملوان گریههای مادرم را در پشت صحنه دیدم. مدیر صحنه غوغایی به پا کرده بود، چون تنها حضور مادرم در این نمایش همان گذر از عرض صحنه بود و او نمیخواست عبور کند، ایستاده بود و بعد خیلی آرام راه رفت، لازم بود کسی به بیرون صحنه هُلش دهد، زیرا این تنها نقشی بود که بر عهده داشت.
در نُهسالگی شروع کردم به نوشتن به زبان روسی. پس از آن، مهاجرتهای پیوسته شروع شد: نخست در ۱۹۲۱ در هفتسالگی، درست پس از جنگ روسها و لهستانیها، به لهستان سفر کردم و سپس در چهاردهسالگی به فرانسه. اما اجازه دهید به ترتیب زمانی بگویم. من پیش از هر چیز نویسنده هستم، ولی نخستین تجربهٔ ادبیام ترجمهٔ شعری از پوشکین به نام شاخهٔ فلسطین از روسی به لهستانی بود. آن زمان در ورشو بودم. همچنان که پس از این خواهم گفت، چهاربار فرهنگم را تغییر دادم. از فرهنگ روسی به فرهنگ و ادبیات لهستانی گذر کردم، سپس در چهاردهسالگی، در فرانسه به فرهنگ و ادبیات این کشور رسیدم. ده سال هم در امریکا زندگی کردم و حتی رمانی به زبان امریکایی نوشتم. به یاد میآورم زمانی با ژنرال دوگل از تغییرات فرهنگیای که از سر گذرانده بودم صحبت کردم و داستان آفتابپرست را برایش تعریف کردم. اگر آفتابپرست را روی فرش قرمز بگذاریم، به رنگ قرمز درمیآید و اگر روی فرش سبز بگذاریمش، سبز میشود و اگر روی فرش زرد یا آبی بگذاریم، به این دو رنگ درمیآید و اگر روی پارچهٔ ابریشمی چندرنگ بگذاریم، دیوانه میشود. ژنرال حسابی به حرفهایم خندید و گفت: «در مورد تو آن فرد دیوانه نشده، بلکه نویسندهای فرانسوی شده.»
همهٔ این قضایا و نقش تعیینکنندهٔ مادرم در زندگیام را در کتاب میعاد در سپیدهدم، نخستین خودزندگینامهام که در چهل و پنجسالگی آن را نگاشتهام، توضیح دادهام. مادرم دوستدار فرانسه بود، البته امروزه نمیتوان این را بهدرستی درک کرد، زیرا مادرم در قرن نوزدهم زندگی میکرد و روسها فرانسه را نماد مجسم عظمت، زیبایی، عدالت، رعایت حقوق انسانی و همهٔ داستانهای زیبایی میدانستند که برای یکدیگر تعریف میکردند.
از همان آغاز، تنها رؤیای مادرم این بود که از من یک فرانسوی اصیل بسازد. وقتی باردار شد تصمیم گرفت فرزندش را در فرانسه به دنیا بیاورد، اما در ایستگاه قطار ویلنا، پایتخت لیتوانی امروز که آن زمان یکی از شهرهای کوچک روسیه بود، دچار درد زایمان شد و در یکی از کلینیکهای ویلنا اورژانسی وضع حمل کرد و به این ترتیب در آنجا متولد شدم. مهاجرتمان به فرانسه بهسرعت انجام نشد، مجبور شدیم هفت سال در لهستان اقامت کنیم. از اینرو، زبان لهستانی را آموختم و امروز میتوانم مثل پدر و مادرم و درست مثل زبان روسی به این زبان صحبت کنم. به مدرسهٔ لهستانیها رفتم، تحت حمایت مادرم بودم که زندگیاش را بهزحمت تأمین میکرد. هیچ پولی نداشتیم، مادرم یک خیاطی در ویلنا دایر کرد. ترفندی میزد که چندان شرافتمندانه نبود: ادعا میکرد در ویلنا نمایندگی یک خیاط بزرگ فرانسوی به نام پُل پواره است. کلاه میدوخت و برچسبهای کوچکی با عنوان پُل پواره درست میکرد و داخل کلاهها میچسباند. یک دوره هم، برای آنکه اعتبار بیشتری به کارش بدهد، یکی از دوستان بازیگرش را استخدام کرد تا در سالن خیاطیاش نقش همان پواره را بازی کند. من همهٔ اینها را در کتاب میعاد در سپیدهدم نوشتهام.
سپس عازم ورشو شدیم؛ آنجا به دبستان رفتم و تا دبیرستان ادامهٔ تحصیل دادم و نوشتن را هم دنبال میکردم؛ نویسندگی همهٔ آرزویم بود. از دوازدهسالگی شروع به نوشتن کردم و آنقدر دلم میخواست نویسنده شوم و نخستین تجربههای ادبیام چاپ شود که در دفترم نوشتههایم را به شکل چاپی رونویسی میکردم تا اینطور به نظر بیاید که چاپ شدهاند. تا ۱۹۲۸ در دبیرستانی در لهستان بودم و در آن زمان گرایشهای میهنپرستانهٔ فرانسوی مادرم بسیار زیاد بود ــ و درحالیکه هنوز در روسیه و لهستان بودیم به من زبان فرانسه یاد میداد ــ و مثلاً نمیگذاشت رویداد ۱۸۷۰ ۶ را بخوانم چون فرانسه در آن جنگ شکست خورده بود.
حجم
۲۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
حجم
۲۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
نظرات کاربران
عنوان کتاب این گمان را ممکن است ایجاد کند که این یک جستار به قلم رومن گاری است با موضوع معنای زندگی از دیدگاه او؛ در صورتی که این کتاب یک مصاحبه مکتوب در چهار بخش است. تقریبا تمامی کتاب
زندگی نامه و آثار خودش را بسیار زیبا گفته است.
این کتاب آخرین مصاحبه رومن گاریه که به رشته تحریر در اومده و پس از این مصاحبه، او به زندگی خود پایان داده. زیاد اهل خواندن زندگینامه نیستم ولی این کتاب برایم جالب بود.سرگذشت پر فراز و نشیب و اینکه میبینی
کتاب خوبی است. توصیه میکنم.
جالب بود.....
وقتی شخصی مانند رومن گاری در چهار بخش زندگی نامه خودش رو خلاصه میکنه، قطعا میتونه جذاب باشه چون که داریم به مهم ترین وقایع اتفاق افتاده در زندگی اون شخص نگاه میکنیم. کتاب جذاب و روانی هستش و خوندنش
کتاب کوتاهه و روانه و واقعا قلم نویسنده یه جوریه آدمو زده و خسته نمیکنه و بالا و پایین و ماجراهایی که نویسنده از سر گذرونده جالبِ توجهه و میتونه و فتحالباب مناسبی برا آشنایی با رومن گاری باشه. هر
جالب بود ، خلاصه و روان نوشته شده .