دانلود و خرید کتاب صوتی کالیپسو
معرفی کتاب صوتی کالیپسو
کتاب صوتی کالیپسو نوشتهٔ دیوید سداریس و ترجمهٔ جلیل جعفری است. هوتن شاطری پور گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و انتشارات کتابسرای نیک آن را منتشر کرده است؛ کتابی دربردارندهٔ یادداشتهای طنز.
درباره کتاب صوتی کالیپسو
کتاب صوتی کالیپسو مجموعهای از یادداشتهای طنز سیاهی را دربارهٔ زندگی مدرن و روابط انسانی در بر گرفته است. این کتاب صوتی هجویهای است که هم میخنداند و هم عمیقاً متأثرتان میکند. کتاب صوتی «کالیپسو» یکی از پرفروشترین آثار طنز در سال ۲۰۱۸ میلادی در آمریکا بوده است. این کتاب در سایت گودریدز با اختلاف اندکی در تعداد آرا، رتبهٔ دوم بهترین اثر طنز سال ۲۰۱۸ را بهانتخاب مخاطبان به دست آورده است.
شنیدن کتاب صوتی کالیپسو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران یادداشتهای طنز پیشنهاد میکنیم.
درباره دیوید سداریس
دیوید سداریس در سال ۱۹۵۶ در نیویورک زاده شد. در جوانی مدتی پرفورمنس آرتیست بود. شرح ناکامیهایش را در این حرفه در خیلی از داستانهایش آورده است؛ از جمله «دوازده لحظه در زندگی هنرمند» در کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم». در سال ۱۹۸۳ به شیکاگو رفت و در سال ۱۹۸۷ از دانشگاه هنر فارغالتحصیل شد. پس از آن در شغلهای دستپایین مشغول شد؛ تا اینکه یک شب وقتی داشت دفترچهٔ خاطراتش را در یک کلوب میخواند، یک مجری رادیو به اسم «آیرا گلس» او را کشف کرد. گلس از او خواست تا در یک برنامهٔ رادیویی محلی نوشتههایش را بخواند. موفقیت سداریس در آن برنامه باعث شد به رادیوی ملی راه پیدا کند. در اولین حضورش در رادیوی سراسری نوشتهای خواند به نام «خاطرات سرزمین بابانوئل» که گزارشی بود از دورانی که با لباس و آرایش یک جِن کوتوله در فروشگاهی کار کرده بود. موفقیت این نوشته غیرمنتظره بود؛ طوری که نیویورکتایمز او را یک پدیدهٔ بزرگ خواند. اولین کتابش در سال ۱۹۹۵ چاپ شد. کتاب سومش با عنوان «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» را در سال ۲۰۰۰ منتشر کرد. دیوید سداریس در دسامبر سال ۲۰۰۸ از دانشگاه بیرمنگام دکترای افتخاری دریافت کرد. او بیش از ۴۰ مقاله در مجلهٔ نیویورکر چاپ کرده است.
بخشی از کتاب صوتی کالیپسو
«کریسمس سال ۲۰۱۲ سهتا از خواهرهایم برای دیدنمان آمدند ساسکس. گرتچن و ایمی هر کدام برای خودشان یک اتاق مهمان گرفتند. من و هیو اتاقخواب اصلی را در اختیار لیسا گذاشتیم و خودمان به خانهٔ بغلی که زمانی اصطبل بود و بهعنوان دفتر کار ازش استفاده میکنم نقل مکان کردیم. یکی از چیزهایی که هیو در مدت اقامت خواهران ما متوجه شد، این بود که هیچکدام از اعضای خانوادهٔ ما، به استثنای من و ایمی، اهل شببهخیر گفتن نیستند؛ بهجایش ناگهان اتاق را ترک میکنند ـ گاهی حتی وسط شام ـ و تا فردا صبح خبری از آنها نمیشود. خواهرهای من مهمانهای ما بودند، اما چون به شکل گروهی بودند و میتوانستند همدیگر را سرگرم کنند، کموبیش وقتم آزاد بود و میتوانستم به کارهایم برسم. اینطور نبود که زمانی را با آنها سپری نکنم. جفتجفت میرفتیم پیادهروی و دوچرخهسواری ولی در مواردی غیر از اینها در اتاق نشیمن مینشستند و گرم صحبت میشدند یا در آشپزخانه جمع میشدند و از جیک و بوک هیو موقع پختوپز سر درمیآوردند. من برای مدتی به آنها ملحق میشوم و بعد توضیح میدهم چندتایی کار دارم که باید به آنها برسم. یعنی باید به خانهٔ بغلی بروم، کامپیوترم را روشن کنم، صفحهٔ گوگل را بالا بیاورم و پیش خودم فکر کنم که راسل کرو حالا دارد چهکار میکند؟»
زمان
۷ ساعت و ۴ دقیقه
حجم
۱۹۵٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۴ دقیقه
حجم
۱۹۵٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد