دانلود و خرید کتاب نامه به پدر فرانتس کافکا ترجمه فرامرز بهزاد
تصویر جلد کتاب نامه به پدر

کتاب نامه به پدر

امتیاز:
۳.۷از ۱۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نامه به پدر

کتاب نامه به پدر نوشتهٔ فرانتس کافکا و با ترجمهٔ فرامرز بهزاد است و انتشارات خوارزمی آن را منتشر کرده است. این نامه دو سال پس از کشف بیماری کافکا، در نوامبر ۱۹۱۹ نوشته شده‌ است. «نامه به‌پدر» کوشش کافکای پسر است برای غلبه بر کشاکش اساسی زندگی خود که ذهن او را در ۳۶سالگی به‌همان اندازه به‌خود مشغول داشته‌ بوده که در کودکی؛ یعنی رابطه با پدرش. 

درباره کتاب نامه به پدر

نامه به‌پدر که کافکا آن را در نوامبر ۱۹۱۹ یعنی در سی و شش‌سالگی نوشته‌ است، با آنکه طولش به‌مراتب از حد یک «نامه» می‌گذرد، در اصل به‌راستی قرار بوده که به‌ پدر تسلیم شود، آن هم از طریق مادر. ولی مادر کافکا، از آنجا که اطمینان داشته‌ است که این کار در واقع نتیجه‌ای سر به‌سر معکوس به‌دست‌ خواهد داد و مقصود اصلی نامه، یعنی اینکه کافکا بتواند مشکلات روحی خود را به‌پدر بشناساند به‌هیچ روی حاصل نخواهد شد، نامه را به‌ او بازمی‌گرداند. به‌گفتهٔ ماکس برود، کافکا تا مدتی هنوز معتقد بود که تسلیم نامه، به‌روشن‌شدن رابطهٔ او و پدر منجر خواهد شد که به‌ رکود و انجمادی دردآور انجامیده‌ بود. جزئیات این رابطه و این سبب، برای نوشته‌اش قائل بود: «نامه به‌پدر» را نه یک نامهٔ صرف، بلکه یک «خودزندگینامه» باید دانست، مناسبت تحریر آن محملی است برای کافکا تا زندگی خود را شرح دهد، یا به‌عبارت دقیق‌تر: برای آنکه زندگی خود را برای شخص خود تجزیه و تحلیل کند.

راجع به‌ این نامه، خود کافکا در هیچ جا توضیح مفصلی ننوشته‌ است. تنها در مکاتبات او با میلنا است که در جایی اشاره‌ای می‌بینیم به‌ ارزش استنادی این نامه برای درک زندگی گذشته نویسنده:

«اگر یک وقتی خواستی بدانی گذشتهٔ من چطور بوده، از پراگ نامهٔ طومارمانندی را که حدود شش ماه پیش به‌پدرم نوشته‌ام ولی هنوز به‌ او نداده‌ام برایت می‌فرستم.» 

و در جای دیگر:

«فردا نامه به‌ پدر را برایت به‌ منزلت می‌فرستم، خوب از آن نگهداری کن، بعید نیست روزی باز بخواهم آن را به‌ پدرم بدهم. تا آنجا که امکانش هست نگذار کسی بخواندش. و ضمن خواندن هم، متوجهٔ همهٔ فوت و فن‌های قضائی‌‌‌ش باش، چون این نامه، نامهٔ یک وکیل مدافع است.»

ماکس برود نیز که از «نامه به‌پدر» به‌عنوان «یکی از در خور توجه‌ترین و به‌رغم سادگی بیان، یکی از مشکل‌ترین مدارکی» نام می‌برد «که راجع به‌کشاکش روحی زندگی یک انسان در دست است»، با آنکه خود در زمان نوشتن نامه با کافکا بوده‌ است و دربارهٔ رابطهٔ او و پدرش گفت‌وگوهای مفصلی با او داشته، محتوای نامه و حقیقت ذهنی آن را در قیاس با واقعیات خشک، «در هر حال چندپهلو و مبهم» می‌بیند. 

پس اگر «نامه به‌پدر»، آنچنان که باید، راجع به‌زندگی فرانتس کافکا اطلاعات متقنی در اختیار نمی‌گذارد، ارزشش در چیست؟

شخصیت پدر در این نامه، عظمتی مطلق‌گونه دارد، عظمتی از نوع آن که در داستان کوتاه قضاوت، در رمان‌های محاکمه و قصر و در داستان‌های مربوط به دیوار چین، در حکمگزاران این آثار می‌بینیم. نویسندهٔ نامه به‌قضاوت‌های پدر دربارهٔ اعمال خود چنان وزنه‌ای می‌دهد که گویی زندگی و مرگ او بسته به‌ صدور رأی پدر است، و در استدلال این رابطه، به‌تربیتی استناد می‌کند که در کودکی و نوجوانی بر او گذشته‌ است. این کیفیت عده‌ای را بر آن داشته که از دید روانکاوان به‌بررسی مطالب نامه بپردازند و از این راه، پاسخ‌هایی برای تفسیر آثار پیچیدهٔ کافکا بیابند.

کتاب نامه به پدر شامل این نامه و همچنین مقاله‌ای از هاینتس پولیتسر دربارهٔ «نامه به‌پدر» است.

خواندن کتاب نامه به پدر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران شخصیت و آثار کافکا پیشنهاد می‌کنیم.

درباره فرانتس کافکا

فرانتس کافکا سوم ژوییهٔ ۱۸۸۳ در پراگ در دامان خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد، چهل سال و یازده ماه زندگی کرد، شانزده سال و شش ماه از زندگی خود را صرف درس و مدرسه کرد (دریافت دکترای حقوق در سال ۱۹۰۶) و چهارده سال و هشت ماه سرگرم کار اداری بود. کافکا ازدواج نکرد، سه بار نامزد کرد، دو بار با فلیسه بائر، یک‌بار با یولی وُریتسک. کافکا گذشته از اقامت‌هایی در آلمان، تقریباً ۴۵ روز از زندگی خود را در خارج از کشور گذراند؛ برلین، مونیخ، زوریخ، پاریس، میلان، ونیز، ورونا، دریای بالتیک و آدریا را دید و شاهد یک جنگ جهانی بود. از کافکا تقریباً چهل اثرِ به‌پایان‌رسیده، بسیاری نوشته‌های کوتاه و چندین اثر ناتمام به‌جا مانده است. سه اثر بزرگ او ــ رمان‌های محاکمه، قصر و امریکا ــ هم ناتمام‌اند. کافکا در ۳۹ سالگی بازنشسته شد و سرانجام سوم ژوئن ۱۹۲۴ در اثر سل حنجره در آسایشگاهی در وین چشم از جهان فروبست.

کافکا در یکی از نامه‌های خود به میلنا یزنسکا، ماجرای ابتلای خود را به بیماری سل شرح می‌دهد و به نکته‌ای اشاره می‌کند که برای شناخت شخصیت او و برخی از آثارش اهمیت بسزایی دارد. کافکا می‌نویسد: «... بیماری من تقریباً سه سال پیش نیمه‌های شب با خونریزی شروع شد و من همان‌طور که در پی وقوع هر حادثهٔ تازه‌ای پیش می‌آید (و برخلاف آنچه بعدها به من توصیه کردند) به‌جای آنکه در تخت‌خواب بمانم، هیجان‌زده از جا بلند شدم. شک نیست که کمی ترسیده بودم. به‌سمت پنجره رفتم، به بیرون خم شدم، به‌سمت میز شست‌وشو برگشتم، توی اتاق بالا و پایین رفتم، روی تخت نشستم ــ مدام خون، اما هیچ نگران نبودم، چون به‌مرور، به دلیلی خاص، فهمیده بودم که در صورت قطع‌شدن خونریزی، پس از سه چهار سال بی‌خوابی، برای نخستین‌بار خواهم خوابید.»

کافکا این نامه را در آوریل ۱۹۲۰ نوشته است. سه چهار سال بی‌خوابی، برای مردی ۳۷ ساله! ردپای این بی‌خوابی را در بسیاری از آثار او می‌توان احساس کرد.

کافکا، نویسنده‌ای که «آثار عجیب و غریبی» می‌نوشت، در طول عمر چهل‌سالهٔ خود از لذایذی همچون عشق، زندگی خانوادگی و استقلال فردی محروم ماند، در سی‌سالگی هنوز در خانهٔ پدری زندگی می‌کرد و به پدر و مادر خود وابسته بود. اما زندگی او بُعد دیگری هم دارد: بُعد درونی. زندگی درونی کافکا در عمقی ظاهراً گسسته از گذران روزمرگی‌ها جریان داشت. نیرویی نشئت‌گرفته از درون او را وامی‌داشت با تلاشی وصف‌ناپذیر، با چشم‌پوشی از کامروایی، با پذیرش درد و رنج جسمانی، ادبیات منحصربه‌فردی پدید بیاورد، ادبیاتی یگانه که سبک و سیاق آن تقلیدناپذیر است.

کافکا خود در توضیح آثارش مدام از توصیف و تصویر پرتگاهی درونی سخن می‌گوید و چه در نامه‌ها و چه در یادداشت‌های روزانه‌اش دارایی خود را نیرویی می‌داند که در اعماق وجودش به شکل ادبیات متمرکز می‌شود. در نامه‌ها و یادداشت‌های روزانهٔ او اغلب به چنین جملاتی برمی‌خوریم: بی‌تفاوتی و بی‌حسی، چشمه‌ای خشکیده، آب در اعماقی دست‌نیافتنی، حتی در اعماق هم نامعلوم. کافکا معتقد است که حقیقت از بالا نمی‌آید، الهام یا هدیه‌ای آسمانی نیست، حقیقت از غنای دنیا سرچشمه نمی‌گیرد، حاصل تجربیات ملموس نیست، از کار و همنوایی انسانی حاصل نمی‌شود. ادبیات واقعی از نظر او تنها از عمق می‌آید و هر چیزی که ریشه در اعماق نداشته باشد، چیزی سرهم‌بندی‌شده و مصنوعی است.

نوشتن برای کافکا بیان اندیشه‌ای نیست که در عالم خیال به‌عنوان الهامی هنری به ذهنش راه یافته، نوشتن برای کافکا کوششی است یأس‌آلود برای هضم‌کردن تأثیراتی که زندگی روزانه، آدم‌ها، خنده‌ها، تمسخرها، نیش وکنایه‌ها، محبت‌ها، آشناها و غریبه‌ها بر او می‌گذارند. نوشتن برای او تلاشی است که شاید پروندهٔ روز بسته شود و امکان خواب فراهم آید، خوابی که دیدیم کمتر میسر می‌شود. کافکا می‌نویسد تا حساب خود را با روز پاک کند، ولی می‌دانیم که راه گریز از کابوس، بیدارشدن از خواب است. اما کابوس‌های کافکا در بیداری به‌سراغ او می‌آیند. آنچه در طی روز گذشته است در ذهن او به صورت تصاویری پی درپی تکرار می‌شود، هر تصویر، تصویر دیگری را تداعی می‌کند، تداعی در تداعی، و اگر او این‌همه را ننویسد، ادامهٔ زندگی برایش ناممکن می‌شود، دیوانه می‌شود.

بخشی از کتاب نامه به پدر

«پدر بسیار عزیزم

چند وقت پیش، از من پرسیدی چرا می‌گویم که از تو می‌ترسم. من هم طبق معمول نتوانستم جوابی بدهم، از یک طرف به‌همین علت که از تو می‌ترسم، و از طرف دیگر به‌این علت که تعداد جزئیاتی که برای بیان علل این ترس لازم است، آنقدر زیاد است که من، در صحبت با تو، قادر نیستم حتی تا حدودی هم که شده آنها را در ذهنم نگه‌دارم. و اگر حالا سعی می‌کنم جواب سؤالات را کتبا بدهم، مطمئن هستم باز هم جواب کاملی نخواهدبود. چون ترس از تو و عواقب این ترس، در نوشتن هم مانع من‌اند، و وسعت موضوع هم فرسنگها از قلمرو حافظه و فهم من می‌گذرد.»

صادق‌تر از هدایت
۱۴۰۲/۱۲/۲۷

با احترام به نشر خوارزمی،من این کتاب رو از یه نشر دیگه خوندم و چون اون نسخه تو طاقچه موجود نبود مجبورم اینجا بنویسم. حقیقتا این کتاب(نامه) منو خیلی متاثر کرد و فرانتس کافکا تو این نامه به خوبی تونست تنها

- بیشتر
6456
۱۴۰۳/۰۲/۱۷

تا به حال انقدر احساس نزدیکی دوستی و صداقت با هیچ نویسنده ای نکرده بودم . اگر براتون سواله والدین خشمگین که نه لزوما صداشون رو بچه خودشون بلکه حتی روی دیگران خیلی بلند می کنن . راحت فحاشی می

- بیشتر
|یک دختر جوان|
۱۴۰۳/۰۹/۱۸

تقریبا با همه صفحاتش گریه کردم،دوبار خواندم مدلیه که برای چیزهایی که خودت تجربه کردی،یک نفر اسم می‌ذاره و توصیفشون میکنه،و تو روی مبل مقابلش نشستی و هی گریه می‌کنی.اگه مودتون پایینه سراغش نرید.

faezeh
۱۴۰۳/۰۸/۰۷

کافکارو قبل از این که کتاباشو بخونم، علاقه‌مند شدم.با خوندن مسخ و محاکمه که عاشقش شدم.وقتی این کتاب رو شروع کردم خط به خطش دلم می‌خواست کافکارو بغل می‌کردم بهش می‌گفتم تو اسیر یه پدر نارسیست بودی و بارها براش

- بیشتر
چیزی که تمام وجود مرا مجذوب می‌کند، دلیلی ندارد که حتی ذره‌ای هم در تو اثر کند و به‌عکس؛
Sari
نوشتن من مربوط به‌تو می‌شد، چون در آنجا از چیزی می‌نالیدم که در دامن تو نمی‌توانستم.
☾Natsuki✶
تو، تویی که برای من از هر جهت یک انسان معیار بودی، خودت به‌فرمانهایی که می‌دادی عمل نمی‌کردی.
☾Natsuki✶
و احساس تقصیرم، که همیشه حاضر به‌خدمت بود، تا مغز استخوانهایم رسوخ می‌کرد.
sana
چه زندگی خوشبختی می‌داشتم اگر تو به‌عنوان دوست، به‌عنوان رئیس، به‌عنوان عمو، به‌عنوان پدربزرگ، و حتی (اگر چه با تردید بیشتر) به‌عنوان ناپدری با من طرف می‌بودی. فقط به‌عنوان پدر است که تو برایم بیش از حد قوی بوده‌ای، بخصوص که برادرهایم در بچگی مردند، خواهرهایم خیلی دیرتر به‌دنیا آمدند، و در نتیجه این من بودم که می‌بایست اولین ضربه را به‌تنهایی تحمل کنم ___ و برای این کار بیش از حد ضعیف بودم.
Shahriban Sadeghi
چیزی که هرگز نمی‌توانستم درک کنم این بود که تو چطور حس نمی‌کردی تا چه حد این گفته‌ها و قضاوتهایت برایم دردناک و ننگ‌آور بودند؛ انگار که تو از قدرت خودت بی‌خبر بودی. مطمئنا من هم ترا بارها با گفته‌هایم رنجانده‌ام ولی همیشه می‌دانستم چه می‌کنم؛ برایم دردآور بود اما نمی‌توانستم جلو خودم را بگیرم و چیزی را که می‌خواستم نگویم، و در همان لحظهٔ گفتن هم پشیمان می‌شدم.
Sari
تویی که برای من از هر جهت یک انسان معیار بودی، خودت به‌فرمانهایی که می‌دادی عمل نمی‌کردی. به‌این ترتیب، جهان در نظر من به‌سه بخش تقسیم می‌شد: یکی آنکه من، من برده، در آن زندگی می‌کردم، زیر قانونهایی که تنها به‌خاطر من بدعتشان گذاشته‌بودند، و من هم، نمی‌دانم چرا، هرگز نمی‌توانستم خودم را کاملاً با آنها وقق بدهم؛ و بعد دنیای دومی که فرسنگها با دنیای من فاصله داشت، دنیایی که تو در آن زندگی می‌کردی، درگیر حکومت کردن، درگیر دستوردادن، درگیر ناراحتیهای ناشی از عدم رعایت این دستورها؛ و سرانجام دنیای سومی که باقی مردم در آن زندگی می‌کردند، خوشبخت، و آزاد از دستوردادنها و اطاعت‌کردنها.
غزل
تویی که برای من از هر جهت یک انسان معیار بودی، خودت به‌فرمانهایی که می‌دادی عمل نمی‌کردی.
Sari
زندگی با بازیی که فقط حوصله می‌خواهد خیلی فرق دارد
Sari
ضرورتی ندارد که درست تا وسط خورشید پرواز کنیم، اما قدر مسلم این است که باید دست کم به‌گوشهٔ پاکی از زمین برویم که گاه و بیگاه آفتابی می‌گیرد و کم و بیش گرمایی می‌دهد.
sana

حجم

۸۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

حجم

۸۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

قیمت:
۳۷,۰۰۰
۱۸,۵۰۰
۵۰%
تومان