کتاب ساحره سرگردان
معرفی کتاب ساحره سرگردان
کتاب ساحره سرگردان ده داستان کوتاه از ری برادبری است است که با ترجمه پرویز دوایی در نشر ماهی منتشر شده است.
درباره کتاب ساحره سرگردان
داستان اول با نام تقسیم طولانی روایت زن و مردی است که از هم جداشدهاند و حالا سر تقسیم وسایل خانه مخصوصا کتابها با هم اختلاف دارند. داستان دوم؛ مادام و موسیو شیل روایت جوان دانشجوی گرسنهای است که وقتی درحال خواندن منو رستوران است صاحب رستوران به او پیشنهاد میدهد رایگان غذا بخورد به شرطی که روبهروی خانمی زیبا در رستوران بنشیند. مرد بدون آنکه بداند دلیل این درخواست چیست قبول میکند و اتفاقات بعدی داستان پیش میآید.
داستان سوم؛ وصلهپینهٔ وصلت ماجرای یک زن و شوهر است که بر سر تختخوابشان با هم مشکل دارند، مرد دیوانهوار تختخواب کهنه را دوست دارد اما زن آن را نمیخواهد. داستان چهارم؛ یک شب در همهٔ عمر داستان مردی بلندبالا، با چهرهای برنزه و باریک و قدری درهمکشیده و موی تیرهٔ رو به کمپشتی است که بعد از جدایی از همسرش به یک روستای قدیمی آمده است. داستان پنجم؛ مرگ و دوشیزه روایت پیرزنی حدودا ۹۰ سالهاست که همواره ترس از مرگ رهایش نمیکند. میگفتند که پیرزن با این حقّهها تا ابد زنده خواهد ماند، چون مرگ به هیچ نحوی نمیتوانست پیش او راه پیدا کند. داستان ششم؛ صدف دریایی روایت پسرکی بیمار است که دکتر برایش وسیلهای برای بازی آورده است. وسیلهای که او تا بهحال ندیده است اما داستانی متفاوت برایش میسازد. داستان هفتم؛ ساحرهٔ سرگردان داستان دختری از یک خانواده خاص و عجیب و متفاوت است که اجازه ندارد با آدمهای معمولی وصلت کند. داستان هشتم؛ غرب اکتبر داستان یک خانواده عجیب است، بعضیهایشان افکار آدم را میخواندند و بعضی دیگر با صاعقه میپریدند و با برگها فرود میآمدند هرکدام ویژگی متفاوتی دارند. داستان نهم؛ ماجرای عاشقانه داستان یک بیماری همهگیر و مرگ در فضایی عجیب است. دنیایی که مردان زمینی هجوم آوردهاند و همهچیز را نابود کردهاند. داستان دهم؛ سیبهای طلایی خورشید داستان یک سفر عجیب و عظیم به سمت خورشید است که ناخدایی کارکشته ان را هدایت میکنپ.
خواندن کتاب ساحره سرگردان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنم.
درباره ریموند داگلاس برادبری
ریموند داگلاس برادبری به سال ۱۹۲۰ در شهرک ووکهگان از ایالت ایلینویز امریکا به دنیا آمد. از کودکی آغاز به خواندن کرد و در این راه کتابخانهٔ پروپیمان عمهاش ذخیرهای غنی در اختیار او گذاشته بود. تحصیلات رسمی را به سال ۱۹۳۸ به پایان برد و دیگر ترک تحصیل گفت و تا سال ۱۹۴۲ در گوشه و کنار شهر لوسآنجلس به روزنامهفروشی پرداخت. در این مدت کتابخانههای شهر ــ به گفتهٔ خودش ــ دانشکدههای او را تشکیل میدادند. ضمن روزنامهفروشی، با الهام از قصهها و فیلمهای موردعلاقهاش، مدام مینوشت تا در بیست سالگی اولین قصههایش را در مایههای راز و خیال به چند نشریهٔ عامهپسند فروخت.
سه سال بعد، اولین قصهٔ بهاصطلاح جدی خود را با عنوان «دریاچه» به نشریهٔ معتبری عرضه کرد که چاپ شد و از آن زمان تا مرگش در سال ۲۰۱۲ یکسره نوشت. مجموعهٔ قصهها و رمانها و مقالاتش برای او مقام «بزرگسالار فانتزینویسهای امریکا» و جایزههایی متعدد، ازجمله جایزهٔ بنیاد ملی کتاب، را حاصل کرده است. برادبری ضمنآ در نوشتن سناریوی فیلم معروف موبیدیک و چندین فیلم کوتاه تلویزیونی براساس آثار خودش نیز دست داشته است. روزنگار مریخی، چهارصد و پنجاه و یک درجهٔ فارنهایت، شراب قاصدک، سیبهای طلایی خورشید، داروی افسردگی، مرد منقوش، سرزمین اکتبر، و مدتها بعد از نیمهشب از آثار پرشمار او است.
بخشی از کتاب ساحره سرگردان
صورتغذا در قابی نقرهای به سبک قرن نوزدهم بیرون رستوران لوفوندو به دیوار نصب بود و نگاه آندره هال داشت روی لیست غذاها بالا و پایین میرفت که دستی آرنجش را بهآرامی لمس کرد.
مردی کنار گوش او گفت: «ببخشید، آقا. به نظر میآید گرسنهاید.»
آندره برآشفته برگشت و گفت: «از کجا چنین فکری...؟»
مرد میانسال حرف او را قطع کرد: «از حالتی که برای خواندن صورتغذا به جلو خم شده بودید. من مسیو سُل هستم، صاحب این رستوران، و علائم گرسنگی را میشناسم.»
آندره گفت: «عجب، برای همین از رستوران بیرون آمدهاید؟»
«بله!» مردِ پابهسنگذاشته لباس مرد جوان را از نظر گذراند، سرآستینهای ساییده و یقهاش را که پیدا بود بارها و بارها تمیز شده، و گفت: «حالا گرسنه هستید یا نه؟»
«به جای پول غذایم باید آواز بخوانم؟»
مرد گفت: «نه، نه! توی ویترین را نگاه کنید.»
آندره به داخل ویترین نظر انداخت و دلش فروریخت.
آنسوی ویترین، زن جوان بسیار زیبایی نشسته بود و داشت با ظرافت تمام قاشق سوپ را بهسوی لب ودهانی بسیار دلربا میبرد. طوری به جلو خم شده بود که انگار مشغول دعاخواندن است. کمترین توجهی به نگاه آن دو مرد نداشت که نیمرخ او را ورانداز میکردند؛ گونههای نرم، چشمان کبودرنگ و گوشهایی به ظرافتِ صدف.
آندره چنان غرق اشتیاق شد که نفسش پس رفت، انگار که آن زن به دست خود غذا در دهان او میگذارد.
صاحب رستوران کنار گوش او گفت: «تنها کاری که باید بکنی این است که پشت ویترین در کنار آن موجود زیبا بنشینی و یک ساعتی بنوشی و بخوری، و شب بعد هم بیایی تا باز در کنار این خوشلقا شام بخوری.»
آندره پرسید: «چرا؟»
مرد میانسال سر آندره را گرفت و چرخاند، جوری که بتواند تصویر خودش را در شیشهٔ ویترین ببیند. پرسید: «نگاه کن. چه میبینی؟»
«یک محصل جوان گرسنه. خودم را! که زیاد هم بدقیافه نیست.»
«خب! پس با من بیا!»
حجم
۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
حجم
۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
نظرات کاربران
قیمت کتاب رو اصلاح کنید اندازه خون پدر نویسنده دارین پول میگیرین کلا ۱۵۰صفحه است
یکی از بهترین مجموعه داستان کوتاه هایی که خوندم ، مخصوصاً داستان اول رو که به شدت ستایش میکنم
سه از داستانا اون قدر خوب بود که در مجموع از خوندن کتاب راضی باشم. البته این به معنی نیست که هفتتا داستان دیگه بد بوده بلکه باید بگم همهشون ارزش یه بار خوندن رو داشتن.
بی نظیر بود… هم ترجمه هم جهان داستانی….