خورخه لوئیس بورخس
خورخه لوئیس بورخس از نویسندگان مهم و مشاهیر قرن بیستم است. نثر آثار او ساده است، اما مخاطب آثار او علاوه بر اینکه باید از فلسفه، ادبیات، فرهنگها، ادیان و اساطیر جهان سر دربیاورد، از حس شوخطبعی و تخیل هم به خوبی بهره ببرد تا بتواند داستانها و اشعار بورخس را به خوبی درک کند. داستانهای بورخس درست مثل یک هزارتو هستند که خواننده در آن گم میشود، کشف و شهود میکند، راه را پیدا میکند و از آن کابوس خلاص میشود یا اینکه هرگز راه را پیدا نمیکند و در آن اوهام دیوانهوار باقی میماند! این رمز و راز بورخس برای یگانگی و جاودانگی آثارش است!
بیوگرافی بورخس
خورخه لوئیس بورخس در تاریخ ۲۴ آگوست ۱۸۹۹ در بوینس آیرس آرژانتین به دنیا آمد. خانوادهی او اگرچه آرژانتینیالاصل به حساب میآمدند، اما رگ و ریشهای بریتانیایی هم داشتند. خورخه پیش از اینکه زبان ملی آرژانتین (یعنی اسپانیایی) را یاد بگیرد، انگلیسی را یاد گرفت. چرا که خانوادهاش در خانه به زبان انگلیسی صحبت میکردند. ادبیات در خانهی آنها چیزی بود شبیه به ضرورت هوا برای زندهماندن انسان و خورخه از همان کودکی با کتابهای کتابخانهی پدریاش سر و کار پیدا کرد. به همین دلیل پیش از اینکه بداند، ادبیات و داستان در وجود او ریشه دواند.
بورخس کوچک آنقدر در دنیای کتابها غرق شده بود که تا سن یازدهسالگی نیازی به مدرسه رفتن نداشت و در خانه تحصیل میکرد، او چنان از نظر دانش و ادبیات غنی شده بود که جسارت پیدا کرد تا آستین بالا بزند و آثاری پراهمیت از اسکار وایلد، جویس و فاکنر را به اسپانیایی ترجمه کند. همین کافی بود تا خورخه در نوجوانی بفهمد که شغل مورد علاقهاش به دنیای داستانها، فرهنگها، ادیان و اسطورههای کشورهای مختلفی که کتابهایشان را در کتابخانهی بزرگ پدرش دیده و خوانده بود، گره خورده است.
سفر کردن به کشورهای مختلف اروپا یکی دیگر از موهبتهایی بود که از خانوادهی متمول خورخهی جوان به او رسیده بود. او که در بیستوچهارسالگی به جز انگلیسی و اسپانیایی به زبانهای ایتالیایی، فرانسوی، پرتغالی و لاتین تسلط داشت، در سال ۱۹۱۴ به همراه خانوادهاش به کشور سوئیس مهاجرت کرد و خودش در کالج ژنو در مقطع لیسانس مشغول به تحصیل شد. بعد هم اقامتی نسبتا طولانی در مایورکا واقع در اسپانیا داشتند که این اقامت نقش بسیار مهمی در شکل گرفتن سلیقهی خورخه داشت، به طوری که تاثیر این سفر در داستانهای بعدی او کاملا مشهود است.
یک سال قبل از اینکه خورخه لوئیس بورخس پا به اسپانیا بگذارد، جنبشی ادبی به نام «اولترائیست» در کشورهای اسپانیاییزبان شکل گرفته بود و خورخه پس از آشنایی با پایهگذاران این جنبش ادبی، تبدیل به یکی از سردمداران آن شد. این جنبش بر استفاده از سمبلها، اسطورهها و استعارهها در دنیای ادبیات تاکید میکرد و از همین جهت علاقه و دانش غنی خورخه از فرهنگهای مختلف (از ایرلند گرفته تا آرژانتین) به کارش آمد و داستانها و اشعار او را از اسطورهها و قصههای برگرفته از فرهنگهای متنوع سرشار کرد.
در سال ۱۹۲۱ خورخه دوباره به کشوری بازگشت که در آن به دنیا آمده بود و سعی کرد شهر دوران کودکیاش را از نو کشف کند. این موضوع باعث شد تا آرام آرام دفتر شعری به نام «تب بوینس آیرس» شکل بگیرد و اولین مجموعه شعر از بورخس در سال ۱۹۲۳ منتشر شود. روند انتشار مطالب و مقالات مختلف از بورخس در نشریات، چندین کتاب داستان و مجموعهی اشعار تا سال ۱۹۳۰ ادامه داشت تا این که در سال ۱۹۳۵ خورخه نوشتن «تاریخچهای عمومی از بیعدالتی و شرارت» را شروع کرد. این کتاب مجموعهای از داستانهایی است که خواننده را وارد هزارتوها و معماهای عجیبی میکند. این داستانها پر هستند از چوبهی دار مجازات، مشرکان و بتپرستان، سایهی درخت انجیر، دزدان دریایی، ترس و... که حتی از اسم کتاب هم مشخص است که مخاطب را با چه اثر هیجانانگیز و میخکوبکنندهای مواجه خواهد کرد.
تا شروع جنگ جهانی دوم خورخه لوئیس بورخس سمت ریاست کتابخانهی ملی بوینس آیرس را به عهده داشت، اما با شروع جنگ جهانی بورخس آشکارا از متفقین حمایت کرد، با اعمال قدرت مستقیم از سمت دیکتاتور وقت (خوآن پرون) از شغل خود عزل شد و از این زمان به بعد نویسندگی برای او تبدیل به شغلی تماموقت شد. بورخس تمام وقت خود را به نوشتن مقاله، شعر و داستان اختصاص میداد و نوشتن کتاب بعدی او پنج سال طول کشید. کتابی ارزشمند و مهم که «تفتیش عقاید» نام داشت، شامل مقالات قرص و محکمی دربارهی زبان و فرهنگهای مختلف بود و از عمر خیام گرفته تا جوزف کنراد و از چین باستان گرفته تا انگلستان مدرن در این کتاب حضور داشتند.
در سال ۱۹۵۵ با سرنگون شدن خوآن پرون، بورخس مجددا به سمت خود یعنی ریاست بر کتابخانهی ملی آرژانتین بازگشت و همچنین در این زمان به عنوان استاد زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه بوینس آیرس مشغول شد.
اتفاقات خوش پشت سر هم میافتاد و یکی از خرافهها و باورهایی که تاکید میکرد بعد از خوششانسیهای مکرر باید گوش به زنگ برای خطر بود، واقع شد. پس از مدتی بورخس بر اثر عفونتی که در سرش پدید آمد، رفته رفته سوی چشمان خود را از دست داد تا اینکه به طور کامل نابینا شد.
در این مدت به راحتی از مدیریت و تدریس چشمپوشی کرد، اما نوشتن که از کودکی با او همراه و همقدم بود را نمیتوانست رها کند. بنابراین هر آنچه که در سرش میگذشت را برای مادرش، منشی قدیمی و مورد اعتمادش یا حتی دوستان بسیار صمیمیاش دیکته میکرد تا به دست این افراد داستانها، اشعار و مقالاتش به رشتهی تحریر دربیایند.
حتی نابینایی کامل هم نتوانست جلودار بورخس افسانهای باشد و اغلب شاهکارهای او در همین دوران خلق شدند. داستان کوتاه «ببرهای خیال» (در سال ۱۹۶۰) که شاهکار قرن بیستمی به حساب میرود، «کتاب سازنده» که خود متشکل از داستانهایی است که از سراسر جهان آمده و مجموعهای نفیس و گرانبها از فرهنگهای مختلف محسوب میشود (در سال ۱۹۶۷)، «گزارش دکتر برودی» که در سالهای آخر عمر بورخس نوشته شد و داستانهای این مجموعه شبیه به کابوسهایی ترسناک هستند (۱۹۷۰) و «کتاب شنی» که آخرین کتاب منتشر شده از بورخس (۱۹۷۵) است. ناگفته نماند که این داستانها هر یک به تنهایی یا با نامهایی متفاوت به فارسی ترجمه شدهاند و در مجموعه داستانهای متنوعی منتشر شدهاند.
خورخه لوئیس بورخس در سال ۱۹۷۹ از طرف وزارت فرهنگ اسپانیا به پاس خدمتهای ادبیاش به زبان اسپانیایی جایزهی «میگل دو سروانتس» را دریافت کرد و پس از آن اواخر عمر خود دوباره به ژنو سفر کرد. سرانجام بورخس در ۱۴ ژوئن ۱۹۸۶ در ژنو از دنیا رفت.