کتاب ایوانف
معرفی کتاب ایوانف
«ایوانف» یک نمایشنامه کمدی چهارپردهای از آنتون چخوف، نویسنده سرشناس روس با ترجمه پرویز شهدی است. چخوف این اثر را اولین بار در سال ۱۸۸۷ منتشر کرد و مطبوعات نوشتند : «آنتون پاولوویچ چخوف نمایشنامهای کمدی با عنوان ایوانف نوشته است که موضوع آن در تئاتر روسیه کاملاً تازگی دارد.» ماجرا درباره شخصی به اسم نیکلای آلکسییویچ ایوانف، کارمند شورای ایالتی یکی از ایالتهای مرکزی روسیه است. او که در سیو هشت سالگی دچار افسردگی شده است رفتارهای ناهنجاری دارد و با بیاعتنایی نسبت به همسر جوان و بیمارش شروع به رفت و آمد به خانه شخصی به نام لیبیدف و مصاحبت با دختر جوان او، ساشا میکند. ایوانف با این کار موضوع بدگویی و انگشتنمای مردم میشود. او که اهل مطالعه و ادبیات است در هذیانها و خیالاتش، خود را شبیه به هملت میبیند، فردی ناراضی از شرایط با احساسی قهرمانگونه درباره خود. در این اثر، شخصیتها همگی یا بیمار جسمیاند یا روحی و غرق بودن در خودخواهی یا بیهودگی، خصلت مشترک آنها است. با پیشروی داستان درمییابیم که قصد چخوف از نگارش این اثر فهماندن یک نکته مهم است: از نخوت، خودپسندی، حماقت و ابتذالِ دامنگیر آن، جز نابخردی نمیتوان انتظار داشت. آنتوان چخوف در این اثر نشان میدهد «درستکاری» و «صداقت» انسان در موقعیتهای پیچیده عاطفی امکان دارد هر لحظه به ریا و خودپسندی و نخوت آلوده شود: «بورکین: [آهی میکشد.] زندگی ما... زندگی آدمها مانند گلی است که در دشتی میشکفد: بزی از کنارش میگذرد و آن را میخورد. دیگر از گل خبری نیست. شابلسکی: اینها همهاش مزخرف است، حرفهایی احمقانه، دریوری. [خمیازه میکشد.] چرند و مزخرف. [لحظهای سکوت.] بورکین: اما من آقایان، مدام به نیکلای آلکسییویچ یاد میدهم چهگونه پول بهدست بیاورد. فکر جالبی را با او در میان گذاشتهام اما مثل همیشه باروتم نم کشیده. امکان ندارد بشود فکری را در ذهن او فرو کرد... نگاهش کنید چه قیافهای دارد: غمگین، نومید، گرفته، مغموم، درمانده...»
حجم
۱۱۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۱۱۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
نظرات کاربران
(۳-۳۲-[۴۰]) نمایشنامه ای به این زیبایی، لایق چنین پایان با شکوهی هم بود، چخوف به خوبی تونسته افسردگی، نا امیدی و در نهایت فروپاشیِ ایوانف رو به تصویر بکشه؛ این کتاب یکی از بهترین آثار چخوف به شمار میره. نویسنده مسائل
معتقدم خوندن نمایشنامههای چخوف کار راحتی نیست و سبک ناتورالیستی نمایشنامههاش باعث میشه برای خواننده کسلکننده و یکنواخت به نظر برسه (احساس یکنواختی و کسالتی که در خدمت داستانه و از دلِ زندگیِ شخصیتهای ترحمبرانگیزش نشأت میگیره). اما از بین
یک جمله از این نمایشنامه رو بسیار دوست دارم:«گلها به بهار باز میگردند، امّا اثری ز شادمانی نیست.»
به عنوان خوانندهی بسیار نوپای ادبیات روس، این اثر برایم جذاب بود؛ هرچند شاید پردهی اول و دوم کمی برایم خسته کننده بود، اما پردهی سوم و بالاخص چهارم کتاب بسیار خواننده را مشتاق میکند که با ادامهی ماجرا همراه