کتاب بلندیهای بادگیر
معرفی کتاب بلندیهای بادگیر
کتاب بلندیهای بادگیر نوشتهٔ امیلی برونته و ترجمهٔ رضا رضایی است و نشر نی آن را منتشر کرده است. این رمان دربارهٔ عشقی است قدرتمندتر از مرگ، و شور و سودایی خارقالعاده، بیهمتا و مرموز که گذشت زمان از جاذبهاش نمیکاهد. بلندیهای بادگیر اثری است ناآرام به قلم نابغهای آرام که شارلوت برونته دربارهاش گفته است: «نیرومندتر از مردان، سادهتر از کودکان، بیهمتا در میان همتایان». این کتابْ داستان زندگی و عشق پسر و بیسرپناهی به نام هیتکلیف است که آقای ارنشا او را به سرپرستی گرفته است. او و دختر آقای ارنشا، کاترین، رابطهٔ صمیمی و عاطفی عمیقی برقرار میکنند؛ اما این عشق قرار نیست عاقبت خوبی داشته باشد و با خودْ کینه و انتقام به همراه دارد.
درباره کتاب بلندیهای بادگیر
امیلی برونته در ۳۰ ژوئیه ۱۸۱۸ در تورنتن آمد. او پنجمین فرزند خانواده بود. پدرش کشیشی ایرلندی بود. در سال ۱۸۲۰، افراد خانواده به هاوِرت، در همان یورکشر، کوچ کردند و پدر خانواده کشیش مقیم آن ناحیه شد و تا زمان مرگ (سال ۱۸۶۱) این مقام را حفظ کرد. مادر خانواده در اواخر ۱۸۲۱ از دنیا رفت. امیلی برونته خواهر کوچکتر شارلوت برونته (۱۸۱۶-۱۸۵۵) و خواهر بزرگتر ان برونته (۱۸۲۰-۱۸۴۹) بود که آنها نیز امروزه از بزرگترین نویسندگان کلاسیک جهان بهحساب میآیند. امیلی برادری هم داشت به نام پاتریک برانْول برونته (۱۸۱۷-۱۸۴۸) که زندگیاش غمانگیز و کوتاه بود. دو دختر هم قبل از شارلوت به دنیا آمده بودند که در طفولیت مرده بودند.
امیلی، مانند خواهرش شارلوت، در کاوِن بریج در مدرسه مخصوص دخترانِ کشیشها درس خواند که مقررات سفت و سختی داشت. در سال ۱۸۳۸ معلم شد؛ اما به سبب دشواری کارش آن را رها کرد. در سال ۱۸۴۲، برای یادگیری زبان فرانسه و آلمانی، با شارلوت به بروکسل رفت و یک سال بعد به هاوِرت برگشت و با دو خواهرش در سال ۱۸۴۴ مدرسهای به راه انداخت؛ اما شاگردی در مدرسه آنها ثبتنام نکرد.
در سال ۱۸۴۶ کتاب شعرهای شارلوت، امیلی و ان برونته با اسامی مستعار کرِر، الیس و اکتن بِل منتشر شد. این کتاب نه فروش رفت و نه سروصدایی به پا کرد. رمان بلندیهای بادگیر در سال ۱۸۴۷ منتشر شد، اما با استقبال فوری خوانندگان روبهرو نشد. یک سال بعد، در سال ۱۸۴۸، امیلی برونته بر اثر بیماری سل از دنیا رفت.
امیلی که منزویتر از دو خواهرش بود، برای فرار از ملال و افسردگی خود به سرودن شعر و خیالبافی درباره قهرمانان رمانتیک روی میآورد و بسیار هم تحتتأثیر شعرهای لرد بایرن بود. بعد از انتشار موفقیتآمیز جِین اِیر اثر شارلوت برونته در تابستان ۱۸۴۷، بلندیهای بادگیر در زمستان همان سال منتشر شد که بعدا کارشناسان و نقادان آن را یکی از بهترین رمانها در تاریخ ادبیات انگلیسی به شمار آوردند. این کتاب در کنار جِین اِیر (اثر شارلوت برونته) از قلههای داستاننویسی است. بیش از ۱۵۰ سال است که خوانندگان بیشماری در نقاط مختلف جهان آن را میخوانند، انواع نقدها دربارهاش نوشتهاند و آثار مختلف سینمایی و تلویزیونی براساس آن ساختهاند. خلاصه، بلندیهای بادگیر رمانی است که همچنان خوانندگان بسیار دارد و امروزه هم یکی از پرفروشترین رمانهای جهان بهحساب میآید.
امیلی برونته، برخلاف شارلوت برونته (که چهار رمان نوشته) و ان برونته (که دو رمان نوشته)، فقط همین رمان بلندیهای بادگیر را نوشته و ما انتشار همین یک رمان را هم شاید مدیون شارلوت برونته باشیم که نوشته امیلی را پسندید و تصحیح کرد و با پیگیری خود آن را به چاپ رساند.
امیلی برونته نویسندهٔ رئالیستی است که بلندیهای بادگیر را به زبان ساده روزگار خود نوشته است، اما رگههای رمانتیسم و سنت داستاننویسی گوتیک و فضاهای خیالی و حتی جادویی در کارش نمایان است، بهطوری که بعضی از نقادان این اثر را «گوتیک» هم خواندهاند. بههر حال، این رمان درباره عشقی است قدرتمندتر از مرگ، و شور و سودایی خارقالعاده، بیهمتا و مرموز که گذشت زمان از جاذبهاش نمیکاهد. بلندیهای بادگیر اثری است ناآرام به قلم نابغهای آرام که شارلوت برونته دربارهاش گفته است: «نیرومندتر از مردان، سادهتر از کودکان، بیهمتا در میان همتایان».
عنوان اصلی کتاب «وادِرینگ هایتس» است به همین معنای «بلندیهای بادگیر»، اما واقعیت این است که وادِرینگ هایتس نام مکانی است که داستان در آن روی میدهد (و البته مشخصات جغرافیاییاش طوری است که در «بلندی» واقع شده است و «بادگیر» هم هست).
این کتابْ داستان زندگی و عشق پسر و بیسرپناهی به نام هیتکلیف است که آقای ارنشا او را به سرپرستی گرفته است. او و دختر آقای ارنشاو، کاترین، رابطهٔ صمیمی و عاطفی عمیقی برقرار میکنند؛ اما این عشق قرار نیست عاقبت خوبی داشته باشد و انتقام را به همراه دارد.
موفقیت این رمان تا اندازهای بهخاطر ابهام و پیچیدگی آن است. برونته شخصیتهای داستانش را نقد نمیکند و قضاوت دربارهٔ خوبی و بدی آنها را بر عهدهٔ خواننده میگذارد. این خصوصیت باعث شده هر نسل از خوانندگان نظر متفاوتی نسبت به اثر داشته باشد. بدون شک موضوع داستان نیز جذاب و گیراست. نویسنده رابطه پرشور و ویرانگر دو خانواده را بهخوبی تعریف میکند و به منظرهٔ بکر خلنگزار مانند یکی از شخصیتهای داستان جان میبخشد. چهارچوب، محل وقوع و عشق آتشین قهرمانان داستان آن را به اثری با قابلیتهای سینمایی تبدیل کرده که بارها از آن فیلم ساختهاند.
خواندن کتاب بلندیهای بادگیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شاهکارهای ادبی دنیا و رمانهای کلاسیک پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بلندیهای بادگیر
«دیروز بعدازظهر، هوا سرد و ابری شد. بفهمینفهمی دلم خواست بروم به اتاق مطالعهام و لم بدهم کنار بخاری، و بیخودوبیجهت وسط خسوخاشاک و گلوشُل راه نیفتم طرف وادرینگ هایتس.
اما بعد از ناهار (توضیح: من بین ساعت دوازده و یک ناهار میخورم. متصدی کارهای خانه، سرکار علیهای که درست مثل اسباب و وسایل یکجا با منزل نصیبم شده بود، توجیه نمیشد یا نمیخواست توجیه بشود که من دلم نمیخواهد ساعت پنج غذا بخورم.) بههرحال، بعد از ناهار، که دودل و مردد از پلهها رفتم بالا و وارد اتاق مطالعهام شدم، دیدم دختر خدمتکاری زانو زده روی زمین و دوروبرش تعدادی جارو و خاکروبه هست و کلی دود و گردوغبار فرستاده هوا و با خُل وخاکستر شعلهها را خاموش کرده. با دیدن این صحنه بلافاصله برگشتم، کلاهم را برداشتم، و بعد از چهار مایل پیادهروی رسیدم به دروازه باغ هیتکلیف، آن هم درست موقعی که اولین دانههای پرپری برف شروع به باریدن کرده بود.
در آن بلندی بادگیر، زمین یخ زده بود و سفت و تیره شده بود، و سرمای هوا هم داشت به عمق بدنم نفوذ میکرد. چون نمیتوانستم زنجیر را باز کنم، پریدم آن طرف، دواندوان گذرگاه سنگفرش را که دو طرفش پر از بوتههای درهم برهم خارتوت بود طی کردم، اما هرچه در زدم کسی در را باز نکرد، فقط انگشتهایم درد گرفت و صدای پارس سگها بلند شد.
با خودم گفتم: «بدبختهای بیچاره! بهخاطر همین دهاتیبازی و مهمان نانوازیتان حقتان است که همیشه دور از آدمیزاد بمانید. من لااقل روزها درِ منزلم را قفل نمیکنم. هرچه بادا باد!... میروم تو!»
بعد دستگیره را گرفتم و محکم تکان دادم. جوزفِ عُنُق کلهاش را از گردی پنجره انبار آورد بیرون.
داد زد: «چه کار دارید؟ ارباب توی اصطبل است. اگر با او کار دارید بروید ته انبار.»
من هم مثل خودش داد زدم: «کسی توی منزل نیست که در را باز کند؟»
«کسی نیست جز خانم، که او هم در را باز نمیکند، حتی اگر تا شب اینجا بایستید و قیلوقال کنید.»
«چرا؟ نمیتوانی به او بگویی من که هستم؟ هان، جوزف؟»
گفت: «من؟ نه! به من ربطی ندارد.» بعد کلهاش را برد تو.
برف سنگینتر شده بود. دستگیره را گرفتم تا یک بار دیگر هم امتحان کنم، اما همین موقع مرد جوانی از حیاط پشتی پیدایش شد که کت و پالتو تنش نبود و دوشاخهای روی دوشش گذاشته بود. علامت داد بروم دنبالش، و بعد از عبور از یک رختشویخانه و یک محوطه سنگفرش که انبار زغال سنگ و تلمبه و کبوترخانه داشت بالاخره رسیدیم به همان اتاق بزرگ و گرم و نرمی که قبلا در آن از من پذیرایی شده بود.»
حجم
۴۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۳۸ صفحه
حجم
۴۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۳۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب فوق العاده ایی بود یکم کار داشت ولی به دلیل مرگ نوسنده حل نشدن ولی در کل خیلی کتاب خوبی بود
🌪 کتاب خوبیه و داستان قشنگی داره چند صفحه اولش ممکنه کمی کسل کننده باشه اما بعدش داستان اصلی شروع میشه. البته من بعد از خوندن جین ایر فکر میکردم این کتابم به همون اندازه خوب باشه اما خب حالا که
very good 👍 ❤️💋
کتابی بود که اسمشو زیاد شنیده بودم و همیشه دوست داشتم بخونمش...نمیشه گفت ناامیدم کرد اما راضیمم نکرد...شخصیت ها بسیار سطحی و غیرقابل باور بودن و به نظرم زمان بیشتری نیاز بود تا شکل بگیرن اما متاسفانه عمر نویسنده تموم