کتاب بیچارگان
معرفی کتاب بیچارگان
کتاب بیچارگان نوشتهٔ فیودور داستایفسکی و ترجمهٔ خشایار دیهیمی است. نشر نی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. بیچارگان رمان روسی کوتاهی در قالب مکاتبه است که در زمستان سال ۱۸۴۵ - ۱۸۴۴ نوشته و بازنویسی شد.
نشر نی در سال ۱۳۶۳ تأسیس شده و تاکنون در حوزههایی چون ادبیات، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، حقوق، اقتصاد، مدیریت، دین، فلسفه، تاریخ، روانشناسی، علوم طبیعی و هنر بیش از ۱۵۰۰ عنوان کتاب راهی بازار نشر کرده است.
درباره کتاب بیچارگان
بیچارگان اولین رمان فیودور داستایفسکی است که در ۲۰سالگی آن را نوشته است. این رمان او را وارد مجالس روشنفکری و همنشین اشخاص روشنفکر آن دوران کرد؛ بهطوریکه زمینههای موفقیت او را رقم زد و در سالهای بعد شهرت زیادی کسب کرد. داستان اینکه منتقدان چگونه رمان یا کتاب بیچارگان از فیودور داستایوفسکی را کشف کردند، یکی از ماجراهای مشهور در تاریخ ادبیات روسیه است.
در ماه مه بود که فیودور داستایفسکی نسخهٔ دستنویس رمان بیچارگان را به «گریگاروویچ» امانت داد. گریگاروویچ دستنویس را نزد دوستش «نکراسوف» برد. هر ۲ با هم شروع به خواندن دستنویس کردند و سپیدهدم آن را به پایان رساندند و ساعت ۴ صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند. نکراسوف آن را با این خبر که «گوگول تازهای ظهور کرده است» نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور پس از لحظهای تردید بر حکم نکراسوف مُهر تأیید زد. روز بعد بلینسکی با دیدار داستایفسکی فریاد زد: «جوان، هیچ میدانی چه نوشتهای؟… تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی». داستایفسکی ۳۰ سال بعد این صحنه را «شعفانگیزترین لحظهٔ حیاتش» خواند.
بیچارگان داستان زندگی انسانهای بدبخت و درماندهای است که از فرط بیچارگی به مرگ راضی شدهاند. این رمان کوتاه در قالب نامهنگاری میان ۲ نفر نوشته شده است. هر یک از بخشهای این کتاب را تاریخ نگارش یکی از این نامهها در بر گرفته است. این نامهها را دختری جوان و مرد مسنی از خویشاوندان دخترک نوشتهاند. این ۲ در ۲ مجتمع در کنار هم زندگی میکنند. آنها ترجیح میدهند بهجای دیدار حضوری، بهجهت شایعات همسایگان، از طریق مستخدمهای با هم نامهنگاری کنند. موضوع داستانْ روایت فقر است.
خواندن کتاب بیچارگان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی روسیه و قالب رمان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره فیودور داستایفسکی
فیودور میخایلوویچ داستایوسکی در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. وی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصربهفرد آثار او، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. بسیاری، او را بزرگترین نویسندۀ روانشناختی جهان به شمار میآورند.
داستایوفسکی ابتدا برای امرارمعاش به ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد؛ سپس به نگارش داستان و رمان پرداخت.
اکثر داستانهای داستایوفسکی، همچون شخصیت خودش، سرگذشت مردمی عصیان زده، بیمار و روانپریش هستند. در بیشترِ داستانهای او، مثلث عشقی دیده میشود؛ به این معنی که زنی در میان عشق دو مرد یا مردی در میان عشق دو زن قرار میگیرد. در این گرهافکنیهاست که بسیاری از مسائل روانشناسانه (که امروز تحت عنوان روانکاوی معرفی میشوند) بیان میشوند.
منتقدان، این شخصیتهای زنده، طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آنها را ستایش کردهاند.
رمانها و رمانهای کوتاه این نویسنده عبارتاند از:
(۱۸۴۶) بیچارگان (رمان کوتاه)
(۱۸۴۶) همزاد (رمان کوتاه)
(۱۸۴۷) خانم صاحبخانه (بانوی میزبان) (رمان کوتاه)
(۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)
(۱۸۵۹) رؤیای عمو (رمان کوتاه)
(۱۸۵۹) روستای استپان چیکو
(۱۸۶۱) آزردگان (تحقیر و یا توهین شدگان)
(۱۸۶۲) خاطرات خانه اموات
(۱۸۶۴) یادداشتهای زیرزمینی (رمان کوتاه)
(۱۸۶۶) جنایت و مکافات
(۱۸۶۷) قمارباز (رمان کوتاه)
(۱۸۶۹) ابله
(۱۸۷۰) همیشه شوهر (رمان کوتاه)
(۱۸۷۲) جنزدگان
(۱۸۷۵) جوان خام
(۱۸۸۰) برادران کارامازوف
داستانهای کوتاه او نیز عبارت هستند از:
در پانسیون اعیان
(۱۸۴۶) آقای پروخارچین
(۱۸۴۷) رمان در نُه نامه
(۱۸۴۸) شوهر حسود
(۱۸۴۸) همسر مردی دیگر
(۱۸۴۸) همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت (تلفیقی از دو داستان قبلی)
(۱۸۴۸) پولزونکوف
(۱۸۴۸) دزد شرافتمند
(۱۸۴۸) درخت کریسمس و ازدواج
(۱۸۴۸) شبهای روشن (داستان کوتاه)
(۱۸۴۹) قهرمان کوچولو
(۱۸۶۲) «یک داستان کثیف» یا «یک اتفاق مسخره»
(۱۸۶۵) کروکدیل
(۱۸۷۳) بوبوک
(۱۸۷۶) درخت کریسمس بچههای فقیر
(۱۸۷۶) نازنین
(۱۸۷۶) ماریِ دهقان
(۱۸۷۷) رؤیای آدم مضحک
دلاور خردسال
مجموعه مقالهها او عبارتاند از:
Winter Notes on Summer Impressions (۱۸۶۳)
یادداشتهای روزانه یک نویسنده (۱۸۷۳–۱۸۸۱)
ترجمههای او عبارت هستند از:
(۱۸۴۳) اوژنی گرانده (انوره دو بالزاک)
(۱۸۴۳) La dernière Aldini (ژرژ ساند)
(۱۸۴۳) Mary Stuart (فریدریش شیلر)
(۱۸۴۳) Boris Godunov (الکساندر پوشکین)
داستایوفسکی، نامههای شخصی و نوشتههایی نیز که پس از مرگ وی منتشر شدهاند را در کارنامۀ نوشتاری خویش دارد.
فئودور داستایوفسکی در ۹ فوریهٔ ۱۸۸۱ درگذشت.
بخشهایی از کتاب بیچارگان
«واروارا آلکسییونای گرانبهای من،
دیروز خوشبخت بودم ــ بیاندازه و بیش از تصور خوشبخت بودم! چون، تو دخترک لجبازم، برای یک بار هم که شده، کاری را کردی که من خواسته بودم. شب، حدود ساعت هشت، بیدار شدم (مامکم، میدانی که بعد از انجامدادن کارهایم چقدر دوست دارم یکی دو ساعتی چرتی بزنم). شمعی پیدا کردم و دستهکاغذی برداشتم، و داشتم قلمم را میتراشیدم که یکدفعه تصادفاً چشم بلند کردم ــ و راست میگویم دلم از جا کنده شد! پس تو بالاخره فهمیده بودی این دل بیچاره من چه میخواهد! دیدم گوشه پرده پنجرهات را بالا زدهای و به گلدان گل حنا بستهای، دقیقاً، دقیقاً همانطوری که بار آخری که دیدمت گفته بودم؛ فوراً چهره کوچولویت در برابر پنجره برای لحظهای از نظرم گذشت که از آن اتاق کوچولویت مرا این پایین نگاه میکردی و به فکر من بودی. و آه، کبوترکم، چقدر دلم گرفت که نتوانستم چهره دوستداشتنی کوچولویت را درست ببینم! مامکم، روزگاری من هم چشمم خوب میدید. امّا سنوسال شوخی سرش نمیشود، عزیزکم! حتی همین حالاهایش هم چشمم همیشه پر از آب است؛ آدم سر شب کمی کار میکند، چیزکی مینویسد، و صبح روز بعد چشمهایش طوری قرمز هستند و چنان اشک از آنها سرازیر است که آدم خجالت میکشد. امّا فرشته کوچولویم، در خیال من آن لبخند شیرینت درخشید ــ آن لبخند مهربان و پر از عطوفت تو، و من همان احساسی را داشتم که آن روزی که بوسیدمت، وارنکا، یادت هست، فرشته کوچولوی من؟ میدانی، کبوترکم، حتی خیال کردم از آن بالا انگشتت را برای من تکان میدهی! این کار را کردی، نکردی دخترک بازیگوش من؟ همه اینها را برایم با جزئیاتش بنویس، حتی یکی را هم جا نینداز. خُب، به نظرت این قرار و مدارمان راجع به پرده تو چطور بود، وارنکا؟ خیلی شیرین بود، نه، وارنکا؟ هر کاری که میکنم ــ مینشینم سر کارم، میروم به رختخواب، یا بیدار میشوم، میدانم که تو آن بالا داری به من فکر میکنی، به یاد من هستی، و خودت هم خوب و سرحال هستی. وقتی پرده را بیندازی، یعنی «شببهخیر، ماکار آلکسییویچ، وقت خواب است!» اگر پرده را بالا بزنی، «یعنی صبحبهخیر، ماکار آلکسییویچ، خوب خوابیدی؟» یا «امروز حالت چطور است، ماکار آلکسییویچ؟ از حال من اگر بخواهی، شکر خداوند، خوب و خوشحال هستم!» میبینی، عزیزکم، چه قرار و مدار معرکهای است؟ حتی لازم نیست دیگر برایم نامه بدهی! زیرکانه است، نه؟ و تازه، این فکر خودم بود. من اینجور چیزها را خوب بلدم، واروارا آلکسییونا، مگر نه؟»
حجم
۱۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
حجم
۱۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
نظرات کاربران
بیچارگان «یکی داستان است پر آب چشم» بیچارگان نخستین داستان فئودور داستایوسکی، در قالب مکاتبه هایی جذاب میان ماکار دووشکین آلکسیْیِویچ، کارمند دون پایهٔ پیرِ مفلوک و وارنکا دابراسیلُوا آلکسییِوِنا، دختر یتیم، بیمار، تنها و بینوایی که آخرین تصویر زیبای زندگی
بیچارگان، رمانی در قالب نامه نگاری بین دو نفر ( عاشق؟) است که احوالات درونی و احساسات آنها را در مورد اتفاقات پیرامونشان کاملا نمایان و ملموس می کند ، گاهی از خودم میپرسم آدم تنها و بیچاره و بی
شیوه ی نامه نگاری بین دو شخصیت خیلی جذاب و گیرا بود و تفاوت بین مردم فقیر و بورژوا به خوبی در این رمان توصیف شده و درد و رنج هایی که مختص این طبقه هست به زیبایی و بیان