کتاب قمارباز
معرفی کتاب قمارباز
کتاب قمارباز نوشتهٔ فئودور داستایفسکی و ترجمهٔ پرویز شهدی است و انتشارات مجید آن را منتشر کرده است. شخصیت اصلی رمان قمارباز، الکسی ایوانویچ است. الکسی معلم سرخانهای است که وارد خانوادهای اشرافی میشود. پای الکسی بهواسطهٔ ماجرایی به قمار و قماربازی باز میشود و بعد از آن: «خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش/ بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر».
درباره کتاب قمارباز
بار دیگر داستایفسکی، این مرد هزارچهرهٔ شگفتانگیز که همهچیزش، از اخلاق، روحیه، رفتار و گفتارش گرفته تا زندگی شخصی، بیماریها، شهوتها و آزمندیهایش، چنان حیرتآورند که آدم انگشتبهدهان میماند.
این آدم شگفتآور همان اندازه که نبوغ و قدرت اندیشه و آفرینش داشت، نقطهضعفهای بیشماری را هم دارا بود: شهوت، آزمندی در قمار، دستزدن به خطرهای بزرگ و از همه بالاتر زندگی پرماجرا و رویدادهای هراسآوری که هریک از آنها برای از پادرآوردن شخص کفایت میکند.
کارهای بیخردانه هم زیاد میکرد، نابغهها اینگونهاند، دو روی مثبت و منفی یک سکه هستند با تضادهای بیشمار. نیاز به پول و شهوت قمار او را به هر کار بیخردانهای وامیداشت، ازجمله قراردادی است که با ناشرش، بهخاطر پیشپرداختهایی که برای آثار نوشته و ننوشتهاش گرفته و همه را هم در قمار ازدست داده بود، امضا کرده بود. بنا به این قرارداد، متعهد شده بود پیشاز اول نوامبر ۱۸۶۶، کتاب جدیدی به ناشر ارائه دهد وگرنه همهٔ حقوحقوق آثارش به او تعلق میگرفت. از آنجا که پیشپرداختی برای «جنایت و مکافات» و اثری جدید هم گرفته بود، باید به هر قیمتی شده اگرنه «جنایت و مکافات»، دستکم اثر جدید را تا آن تاریخ تحویل میداد.
در نامهای به تاریخ ۱۷ ژوئن ۱۸۶۶ به خانم کوروین کروکوسکائیا مینویسد: «باید دست به کاری بزنم که هیچ نویسندهای تاکنون در چنین شرایطی انجام نداده، یعنی ظرف چهار ماه دو رمان گوناگون را بنویسم؛ یکی را روزها و دیگری را شبها...»
برای نوشتن این اثر، یعنی قمارباز، بنا به توصیهٔ دوستانش، دختر جوانی را برای یادداشتکردن گفتههای شفاهیاش استخدام کرد تا در وقت صرفهجویی کرده باشد. این دختر همانطور که میدانیم آنا گریگوریونا اسنیتکین بود که داستایفسکی رمان «قمارباز» را از چهارم تا بیستونهم اکتبر ۱۸۶۶ به او دیکته کرد و چون ناشر در سفر بود، دستنوشته را به کلانتری محل تحویل داد و با ذکر تاریخ و مهر و امضا رسید گرفت. داستایفسکی در هشتم نوامبر از منشی جوانش خواستگاری و در ۱۵ فوریه ۱۸۶۷ با او ازدواج کرد.
این موجود عجیب، ظرف بیستوچهارپنج روز شاهکاری خلق کرده که تنه به همهٔ آثار بزرگ و جاودانی دیگرش میزند. او در چنتهٔ تمامنشدنیاش، صدها رویداد و اندیشه برای خلق شاهکارهایش داشت، کافی بود دستی در آن فروبرد، یکمشت رویدادهایی را که برای خودش اتفاق افتاده بودند، بیرون بکشد، کنار هم بگذارد و جفتوجورشان کند، تا شاهکار دیگری زاده شود.
همهٔ شخصیتهای آثار او وجهی از شخصیت و حالتهای جسمی و روحی خودش هستند. تا کسی اهل قمار نباشد و بلای این شهوت خانمانسوز بهجانش نیفتاده باشد، نمیتواند صحنههایی از کارهای مادربزرگ در اواسط داستان و از خودش در اواخر کتاب بیافریند که خواننده را انگار خودش پای میز قمار نشسته، از ترس، از هیجان، از آزمندی و از لذت سراپا نلرزاند.
خواندن کتاب قمارباز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به طرفداران آثار داستایفسکی پیشنهاد میکنیم.
درباره فئودور داستایفسکی
فیودار میخاییلوویچ فرزند دوم خانواده داستایِفسکی در ۳۰ اکتبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. پدرش پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۴۳ با درجهٔ افسری از دانشکدهٔ نظامی فارغالتحصیل شد و شغلی در ادارهٔ مهندسی وزارت جنگ به دست آورد. اما در سال ۱۸۴۹ به جرم براندازی حکومت دستگیر شد. حکم اعدام او مشمول بخشش شد و در عوض او چهار سال در زندان سیبری زندانی بود و بعد از آن نیز با لباس سرباز ساده خدمت میکرد. شهرت فئودور داستایفسکی به خاطر رمانهایش: ابله، قمارباز، برادران کارامازوف و جنایت و مکافات است. داستایفسکی در۵۹ سالگی در ۹ فوریه ۱۸۸۱ در سن پترزبورگ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب قمارباز
«کموبیش یک ماهی میشود که بهعلت آشفتگیهای روحی و درهم و برهمبودن شدید موقعیتم، به نوشتن این یادداشتها ادامه ندادهام. فاجعهای که نزدیکشدنش را پیشبینی میکردم رخ داد؛ اما صدبار دردناکتر و ناگهانیتر از آنچه تصورش را میکردم. همهٔ رویدادها عجیب، جنجالبرانگیز و حتا فاجعهبار بودند، یا دستکم تا آنجا که به من مربوط میشدند. چند ماجرای کموبیش معجزهآسا برایم پیش آمد؛ یا دستکم هنوز آنها را اینگونه میانگارم، اگرچه از دیدگاهی دیگر و بهویژه با درنظرگرفتن گردابی که در آن کشانده شدم، خیلی ساده، استثنایی بودند. اما معجزه برای من رفتار و روشی بود که میان این رویدادها درپیش گرفتم. هنوز از کارم درست سردرنمیآورم! همگی هم، حتا عشق سوداییام، انگار در عالم خواب و در رؤیاها رخ داده باشند؛ قدرتمند و واقعی بودند. اما این عشق سودایی اکنون کارش به کجا کشیده؟ راست است، گاهی فکری ناگهان به ذهنم راه مییابد: «آیا در آن زمان دیوانه نبودم و تمام این مدت را در تیمارستان نگذراندهام؟ شاید هم هنوز در آنجا هستم، شاید همهٔ اینها هنوز هم جز خیالهایی واهی نبوده و نیستند...»
یادداشتهایم را گردآوری و مرتب کرده و دوباره آنها را خواندهام. شاید برای اینکه یقین کنم آنها را در تیمارستان ننوشتهام! اکنون در دنیا تنها هستم. پاییز فرامیرسد، برگها زرد میشوند، هنوز در این شهر کوچک دلگیر هستم (آه که شهرهای کوچک آلمان چهاندازه غمانگیزاند!) و بهجای فکرکردن به آینده، زیر نفوذ احساسهایی هنوز محونشده، یا خاطرههای اخیر و یا دستوپا بسته دراختیار این توفانِ هنوز پابرجا که مرا با خود بهسوی گردابی کشانده و در آن انداخته است، زندگی میکنم. گهگاه باز هم احساس میکنم گرفتار این گرداب هستم، توفان بهزودی فراخواهد رسید، در گذرش مرا همراه خواهد برد و با ازدستدادن معیارها و تعادلم، همچنان در آن به چرخیدن ادامه خواهم داد، خواهم چرخید، خواهم چرخید...»
حجم
۱۸۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۸۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه بسیار روان و خوبیست نسبت به ترجمه اقای صالح حسینی
👌