کتاب کیمیاگر
معرفی کتاب کیمیاگر
کتاب کیمیاگر نوشتهٔ پائولو کوئیلو با ترجمهٔ سیده مریم کشفی در انتشارات عطر کاج چاپ شده است.
درباره کتاب کیمیاگر
«وقتی واقعاً چیزی را میخواهیم، تمام جهان هستی برای محققکردن رؤیای ما دستبهکار میشود.» این جمله بارها مثل یک ذکر مذهبی در کتاب کیمیاگر تکرار شده است. این موضوع چقدر میتواند درست باشد؟ آیا خواستن همان توانستن بیقیدوشرط است؟ بار مثبت این جمله چنان نیرومند است که ناخودآگاه تصاویری از فضا و کهکشان راه شیری و بهشت را به خاطرمان میآورد. شاید همین موضوع است که باعث میشود به این جمله با دیدهٔ شک بنگریم. بااینحال اگر واقعیت همین باشد چه؟ چه چیزی باعث میشود کوئلیو از یک جملهٔ کلیشهای بارها استفاده کند و نتیجهٔ آن شاهکاری ادبی و داستانی ماندگار شود؟
کوئلیو در شاهکارش، کیمیاگر حول همین موضوع صحبت میکند؛ اینکه تا وقتی نتوانیم هدفمان را در زندگی بفهمیم، چیزی را که حقیقتاً خوشحالمان میکند پیدا نمیکنیم.
کتاب کیمیاگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای نمادین پیشنهاد میشود.
درباره پائولو کوئیلو
پائولو کوئلیو در سال ۱۹۴۷ به دنیا آمد. وی نویسندهٔ معاصر برزیلی است. رمانهای او بین مردم در کشورهای مختلف دنیا پرطرفدار است. او از سال ۲۰۰۷ سفیر صلح سازمان ملل در موضوع فقر و گفتگوی بینفرهنگی است. بسیاری از آثار این نویسنده، داستانهایی هستند که با رویکردها و درونمایههای روانشناسانه طراحی و نوشته شدهاند.
کوئیلو در اغلب کتابهایش به موضوع عشق و ایمان میپردازد. رمان کیمیاگر، مشهورترین کتاب او و یکی از رمانهای بسیار پرفروش دههٔ پایانی قرن بیستم در جهان است.
بخشی از آثار پائولو کوئیلو عبارتاند از:
تئاتر برای آموزش، بایگانی جهنم، خاطرات یک مغ، کیمیاگر، بریدا، عطیه برتر، والکیریها (دیدار با فرشتگان)، مکتوب، کنار رود پیدرا نشستم و گریستم، کوه پنجم، نامههای عاشقانه یک پیامبر، مبارزان راه روشنایی (راهنمای جنگجوی نور)، ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، کلمات اساسی، شیطان و دوشیزه پریم، داستانهایی برای پدران، فرزندان و نوهها، جن و گلهای رز، سفرها، هستی (زندگی) و... .
گفتنی است کتاب کیمیاگر توسط مترجمان بسیاری به فارسی برگردانده و منتشر شده است. ترجمه حسین نعیمی از کتاب کیمیاگر یکی از مشهورترین ترجمههای فارسی است.
بخشی از کتاب کیمیاگر
«به بازرگان گفت: «باید مقداری پشم بفروشم.»
مغازه شلوغ بود و بازرگان از چوپان خواست تا عصر صبر کند. پسر روی پیادهروی جلوی مغازه نشست و از خورجینش کتابی بیرون آورد.
صدای زنانهای در کنارش گفت: «نمیدانستم چوپانها هم میتوانند کتاب بخوانند.»
دختری با چهرهٔ دختران منطقهٔ آندلس، با موهای سیاه و انبوه، و چشمهایی که به گونهای مبهم یادآور فاتحان مغربی بود.
جوان پاسخ داد: «خوب، من از گوسفندان بیشتر یاد میگیرم تا از کتابها.»
بیشتر از دو ساعت با هم صحبت کردند. دخترک گفت که دختر بازرگان است و از زندگی در دهکده که همهٔ روزهایش شبیه هم هستند تعریف کرد.
چوپان از دشتهای آندلس و از جدیدترین چیزهایی که در شهرهای سر راهش دیده بود حرف زد. از اینکه مجبور نبود همیشه با گوسفندها صحبت کند خوشحال بود.
دخترک متکبرانه پرسید: «خواندن را از کجا یاد گرفتی؟»
جوان پاسخ داد: «مثل همهٔ مردم در مدرسه.»
«پس اگر خواندن بلدی، چرا چوپانی؟»
مرد جوان بهانهای آورد تا به آن سؤال جواب ندهد. مطمئن بود دخترک هرگز نمیفهمد. به تعریف کردن داستانهای سفرهایش ادامه داد و آن چشمهای کوچک مغربی از شدت هیجان باز و بسته میشدند. بعد از مدتی پسر آرزو کرد ای کاش آن روز هرگز تمام نشود و پدر دختر سرش شلوغ باشد و تا سه روز دیگر منتظرش بماند. او چیزی را احساس میکرد که قبلاً هرگز تجربه نکرده بود: آرزوی ماندن در آنجا برای همیشه با آن دختر موسیاه، جایی که تمام روزهایش شبیه هم بودند.
اما بالاخره بازرگان آمد و از او خواست پشم چهار گوسفند را بچیند. بعد دستمزدش را داد و از او خواست که سال بعد هم به آنجا بیاید.»
حجم
۷۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۷۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه