دانلود و خرید کتاب رودین ایوان تورگنیف ترجمه محمدهادی شفیعیها
تصویر جلد کتاب رودین

کتاب رودین

انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب رودین

کتاب رودین نوشتهٔ ایوان تورگنیف و ترجمهٔ محمدهادی شفیعیها است و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. رودین جوان سخنور و خوش‌مشربی است که در یک روز تابستانی وارد روستایی شده و در خانهٔ یکی از بیوه‌زنان اشرافی ناحیه ساکن می‌شود. رودین نمایندهٔ جامعهٔ روشنفکر زمان خودش است و تورگنیف در این رمان به نقد این طبقه می‌پردازد.

درباره کتاب رودین

رودین نخستین رمان تورگنیف است. این کتابْ داستان زندگی جوانی است به نام رودین که پرشور و هیجان است و می‌خواهد مردم را با عقاید خودش همراه کند. در یک ظهر تابستانی در روستایی، محفلی برگزار می‌شود که اشراف و زمین‌داران و جوان‌های تحصیل‌کرده در آن حضور دارند. رودین به جای یکی از دوستانش در مهمانی حاضر می‌شود. رودین جوانی خوش‌سخن و کاریزماتیک است و هنگام صحبت‌کردن همه را مجذوب خودش می‌کند. همین ویژگی او باعث می‌شود جای خودش را در دل اشراف‌زاده‌ها باز کرده و در محافل بعدی هم شرکت کند.

در یکی از این مهمانی‌ها بحثی با پیگاسوف سر می‌گیرد که رودین پیروز آن بحث می‌شود. پیگاسوف مردی سنتی است که کسی تحویلش نمی‌گیرد. همین قضیه به اعتبار و محبوبیت رودین می‌افزاید. کم‌کم رودین وارد خانواده‌ای اشرافی می‌شود و پایش به ماجرایی عشقی نیز باز می‌شود.

اینجاست که خواننده با نمایی دیگر از شخصیت رودین آشنا می‌شود؛ کسی که خوب حرف می‌زند اما در عمل درجا می‌زند و عملش با حرف‌هایش تناقض دارد. کسی که استقلال و ثبات ندارد و شخصیتش متزلزل است.

رودین در سال ۱۸۵۲ میلادی منتشر شد. مشابه‌ این شخصیت بارها در داستان‌های دیگر تورگنیف تکرار می‌شود؛ مردی ناتوان از عمل کردن، با اراده‌ا‌ی ضعیف و مالامال از غم و تنبلی اما همچنان درگیر ایدئال‌ها.

خواندن کتاب رودین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات روسیه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ایوان تورگنیف

ایوان تورگنیف، رمان‌نویس مشهور روسی، در سال ۱۸۱۸ در «اورال» به دنیا آمد. اجدادش از شخصیت‌های معروف روس بودند. گفته شده سنگین‌ترین مغز سالم جهان، متعلق به اوست که ۲۰۱۲ گرم وزن داشته است.

پدر وی در ارتش روس مقام سرهنگی داشت. این مرد در سال ۱۸۲۰ وقتی «ایوان» دوساله بود زن و سه پسرش را به اروپای غربی برد و به گردش در کشورهای این منطقه پرداخت. در بازگشت به روسیه «تورگنیف» مانند دیگر مَلاک زادگان روس در نزد استادان مجرب تعلیم‌وتربیت یافت. او زبان روسی را خیلی دوست می‌داشت و همیشه از این که استادانش، زبان مادری‌اش را به او یاد نمی‌دادند متأسف بود.

ایوان در شانزده‌سالگی به دانشگاه مسکو رفت. اما در سال ۱۸۳۵ او را به دانشگاه «سن‌پترزبورگ» منتقل کردند. آنجا در رشتۀ زبان‌شناسی به تحصیل پرداخت و در این زمان احساس کرد که می‌خواهد چیزی بنویسد و به نویسندگی بپردازد. او نخست با تقلید از یکی از آثار «بایرون» شاعر بزرگ انگلیسی، یک قطعه شعر خوب سرود اما استادش بدون آن که او را رسوا کند به او گفت: «فکر می‌کنم تو می‌توانی چیزی شوی!» و در این زمان تشجیع شد و در روزنامه‌ها آثار شعری خود از جمله «کاج کهن» را منتشر کرد.

بخشی از کتاب رودین

«صبح روز بعد رودین تازه لباس پوشیده بود که مستخدم داریا میخایلوونا وارد شد و از طرف او خواهش کرد که لطف فرموده برای صرف چای به اتاق کار خانم تشریف ببرد. رودین او را در اتاقش تنها یافت. داریا سلام گرمی با او کرد، جویا شد که شب را خوب خوابیده است یا نه، و خودش یک فنجان چای برایش ریخت و حتی سؤال کرد قند به قدر کافی برداشته یا نه، و یکی دو بار هم تکرار کرد که خیلی متعجب است که تابه حال با او آشنا نشده بوده است. رودین ابتدا کمی دورتر نشست، ولی داریا صندلی کوچکی را که نزدیک صندلی خودش بود به او نشان داد و کمی به‌طرف رودین خم شد و شروع کرد از خانوادهٔ او، برنامه‌ها و تصمیماتش پرسیدن. داریا با بی‌توجهی حرف می‌زد و با پریشان‌حواسی گوش می‌داد. ولی رودین به‌خوبی می‌فهمید که داریا دارد با او مغازله می‌کند و حتی کم مانده است که تملقش را بگوید. او این دیدار صبحگاهی را بی‌جهت ترتیب نداده بود! بی‌جهت نبود که لباس ساده ولی مرتبی ــ a la madame Recamier  ــ پوشیده بود. طولی نکشید که داریا پرسش را کنار گذاشت و شروع کرد از خودش، از جوانی‌اش و از اشخاصی که با آن‌ها آشنایی داشته است صحبت‌کردن. رودین با ملاطفت به پرچانگی‌های خانم گوش می‌داد و متوجه نکتهٔ عجیبی شده بود: داریا از هر که صحبت می‌کرد خودش، تنها خودش، محور و مقصد اصلی بود و شخصی که از او صحبت می‌شد تدریجاً محو می‌شد و از بین می‌رفت. درعوض رودین کاملا مطلع شد که خانم دقیقاً به فلان شخص عالی‌مقام چه گفته و چه تأثیری روی بهمان شاعر عالی‌قدر داشته است. از فحوای کلام او می‌شد حدس زد که یگانه آرزوی اشخاص سرشناس بیست و پنج سال اخیر فقط وفقط ملاقات با او و دریافت الطاف و مراحمش بوده است. خیلی ساده و بدون شوق و تجلیل از آن‌ها صحبت می‌کرد. مثل اشخاص خودمانی آن‌ها را عجیب وغریب می‌خواند و طوری معرفی‌شان می‌کرد که گویی همهٔ آن‌ها طوقهٔ گرانبهایی بودند که نامشان به گرد یک نام اصلی زینت یافته و می‌درخشید و آن نام هم داریا میخایلوونا بود...»

M.MAHDI
۱۴۰۲/۰۴/۱۱

این کتاب رو تو برنامه کتاب باز عمو حاتم معرفی کرد و عجب داستانی...

Azilyn
۱۴۰۳/۰۶/۰۶

کتابی که انسان رو با لایه‌های زیرین شخصیت خودش آشنا میکنه، یک رمان نسبتا کوتاه ولی به تمام معنا عمیق؛ مثل بقیه آثاری که از تورگنیف خوندم.

فاطمه رجایی
۱۴۰۳/۰۵/۳۰

این کتاب منو با شخصیت خاصی رو به رو کرد که درک متفاوتی ازش داشتم...! . اول کتاب گفته میشه:« وطن بدون هریک از ما هم ممکن است باشد، ولی هیچ‌یک از ما بدون آن نمی‌توانیم باشیم. وای بر کسی که جز

- بیشتر
bahar
۱۴۰۳/۰۶/۱۵

من این کتاب رو خیلی دوست داشتم پیشنهاد میکنم بخونید

eurus
۱۴۰۳/۰۸/۲۸

کسی که با احساسش زیسته. از شبح روزهایی که باز نمی‌گردند به اظطراب می‌افتد و دیگر هیچ چیز شیفته اش نمی‌کند باز خاطرات و پشیمانی می‌آزرد‌ش. رمانی از شاهکار ادبیات روسیه شخصیت رودین، از نمونه‌های والای تیپ ادبی خاصی است که در

- بیشتر
داریا گفت: «پیگاسوف، می‌دانید چیست؟ بغض و کینهٔ شما نسبت به زن‌ها بی‌علت نیست! حتماً یکی از آن‌ها شما را...» پیگاسوف حرف او را برید: «می‌خواهید بگویید مرا آزرده است؟» داریا اندکی خجل شد، ازدواجی را که موجب بدبختی پیگاسوف شده بود به یاد آورد... فقط سرش را تکان داد. «راستش را بخواهید فقط یک زن مرا آزرده است؛ گرچه خیلی خوش‌قلب بود، خیلی مهربان...» «این زن که بود؟» پیگاسوف صدایش را اندکی پایین آورد و گفت: «مادرم!» «مادرتان؟ چکار کرده که شما را آزرده است؟» «مرا به دنیا آورده است...»
s.h
«من قاصدک به دنیا آمده‌ام، نمی‌توانم یک جا بمانم.»
نور
پی‌بردن به این‌که انسان آلتی در دست نیروهای آسمانی است باید جایگزین تمام شادی‌های دیگر انسان شود، زیرا آدمی زندگی و آشیانهٔ خود را در خود مرگ می‌یابد...»
M.MAHDI
پادشاهی با سپاهیان خود در دخمه‌ای تاریک و دراز گرد آتش نشسته بودند. شبی زمستانی بود. پرندهٔ کوچکی ناگهان از دریچه‌ای وارد شد و از دریچهٔ دیگری بیرون رفت. پادشاه گفت حکایت این پرنده حکایت انسان در دنیاست؛ از ظلمت آمده و به ظلمت هم پرواز می‌کند و در این میان مدت کمی در گرما و روشنایی می‌ماند... پیرترین سپاهی گفت: "سلطان، پرنده در ظلمت هم گم نمی‌شود و آشیانهٔ خود را پیدا می‌کند..." درست است که زندگی ما زودگذر و ناچیز است، ولی تمام کارهای بزرگ به دست مردم و در همین زندگی گذرا صورت می‌گیرد.
M.MAHDI
هیچ‌چیز بدتر و بیزارکننده‌تر از این نیست که خوشبختی دیر به دست آدم بیاید. این خوشبختی نمی‌تواند شما را راضی کند، ولی از یک حق محرومتان می‌کند، از گرانبهاترین حق که همان دشنام‌دادن و نفرین‌کردن تقدیر است.
Zahra Norouzi
کسی که با احساسش زیسته است از شبح روزهایی که بازنمی‌گردند به اضطراب می‌افتد و دیگر هیچ‌چیز شیفته‌اش نمی‌کند. بار خاطرات و پشیمانی می‌آزاردش.
Zahra Norouzi
کدام روح شریف و نجیبی است که میل به تحقیر خود را نچشیده باشد؟
مارکوس اورلیوس بی‌نوا
عزت نفس مثل اهرم ارشمیدس است که با آن می‌توان دنیا را از جایش تکان داد، ولی درعین حال تنها آن کسی لایق نام انسان است که عزت نفس خود را مهار کند؛ همان‌طوری که راکب بر مرکوب خود غلبه دارد.
کاربر ۳۵۸۲۱۸۳
مردم طبقات بالا وقتی به کسی احتیاج نداشته باشند نه‌تنها ترکش می‌کنند، بلکه اصلا دورش می‌اندازند؛ مثل دستکش بعد از رقص، مثل کاغذ شکلات و مثل بلیت لاتاری که برنده نشده باشد.
نور
راست گفته‌اند که هیچ‌چیز دردناک‌تر از این نیست که آدم تازه بفهمد چه حماقتی مرتکب شده است. پشیمانی رودین را عذاب م
نور
وطن بدون هریک از ما هم ممکن است باشد، ولی هیچ‌یک از ما بدون آن نمی‌توانیم باشیم. وای بر کسی که جز این فکر می‌کند و دوچندان وای بر کسی که حقیقتاً بدون آن زندگی می‌کند! جهان‌وطنی حرف پوچی است، شخص بی‌وطن صفر است، پایین‌تر از صفر. خارج از چارچوب ملیت هیچ‌چیز وجود ندارد؛ نه هنر، نه حقیقت و نه زندگی.
نور

حجم

۱۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان