کتاب رودین
معرفی کتاب رودین
کتاب رودین نوشتهٔ ایوان تورگنیف و ترجمهٔ محمدهادی شفیعیها است و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. رودین جوان سخنور و خوشمشربی است که در یک روز تابستانی وارد روستایی شده و در خانهٔ یکی از بیوهزنان اشرافی ناحیه ساکن میشود. رودین نمایندهٔ جامعهٔ روشنفکر زمان خودش است و تورگنیف در این رمان به نقد این طبقه میپردازد.
درباره کتاب رودین
رودین نخستین رمان تورگنیف است. این کتابْ داستان زندگی جوانی است به نام رودین که پرشور و هیجان است و میخواهد مردم را با عقاید خودش همراه کند. در یک ظهر تابستانی در روستایی، محفلی برگزار میشود که اشراف و زمینداران و جوانهای تحصیلکرده در آن حضور دارند. رودین به جای یکی از دوستانش در مهمانی حاضر میشود. رودین جوانی خوشسخن و کاریزماتیک است و هنگام صحبتکردن همه را مجذوب خودش میکند. همین ویژگی او باعث میشود جای خودش را در دل اشرافزادهها باز کرده و در محافل بعدی هم شرکت کند.
در یکی از این مهمانیها بحثی با پیگاسوف سر میگیرد که رودین پیروز آن بحث میشود. پیگاسوف مردی سنتی است که کسی تحویلش نمیگیرد. همین قضیه به اعتبار و محبوبیت رودین میافزاید. کمکم رودین وارد خانوادهای اشرافی میشود و پایش به ماجرایی عشقی نیز باز میشود.
اینجاست که خواننده با نمایی دیگر از شخصیت رودین آشنا میشود؛ کسی که خوب حرف میزند اما در عمل درجا میزند و عملش با حرفهایش تناقض دارد. کسی که استقلال و ثبات ندارد و شخصیتش متزلزل است.
رودین در سال ۱۸۵۲ میلادی منتشر شد. مشابه این شخصیت بارها در داستانهای دیگر تورگنیف تکرار میشود؛ مردی ناتوان از عمل کردن، با ارادهای ضعیف و مالامال از غم و تنبلی اما همچنان درگیر ایدئالها.
خواندن کتاب رودین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات روسیه پیشنهاد میکنیم.
درباره ایوان تورگنیف
ایوان تورگنیف، رماننویس مشهور روسی، در سال ۱۸۱۸ در «اورال» به دنیا آمد. اجدادش از شخصیتهای معروف روس بودند. گفته شده سنگینترین مغز سالم جهان، متعلق به اوست که ۲۰۱۲ گرم وزن داشته است.
پدر وی در ارتش روس مقام سرهنگی داشت. این مرد در سال ۱۸۲۰ وقتی «ایوان» دوساله بود زن و سه پسرش را به اروپای غربی برد و به گردش در کشورهای این منطقه پرداخت. در بازگشت به روسیه «تورگنیف» مانند دیگر مَلاک زادگان روس در نزد استادان مجرب تعلیموتربیت یافت. او زبان روسی را خیلی دوست میداشت و همیشه از این که استادانش، زبان مادریاش را به او یاد نمیدادند متأسف بود.
ایوان در شانزدهسالگی به دانشگاه مسکو رفت. اما در سال ۱۸۳۵ او را به دانشگاه «سنپترزبورگ» منتقل کردند. آنجا در رشتۀ زبانشناسی به تحصیل پرداخت و در این زمان احساس کرد که میخواهد چیزی بنویسد و به نویسندگی بپردازد. او نخست با تقلید از یکی از آثار «بایرون» شاعر بزرگ انگلیسی، یک قطعه شعر خوب سرود اما استادش بدون آن که او را رسوا کند به او گفت: «فکر میکنم تو میتوانی چیزی شوی!» و در این زمان تشجیع شد و در روزنامهها آثار شعری خود از جمله «کاج کهن» را منتشر کرد.
بخشی از کتاب رودین
«صبح روز بعد رودین تازه لباس پوشیده بود که مستخدم داریا میخایلوونا وارد شد و از طرف او خواهش کرد که لطف فرموده برای صرف چای به اتاق کار خانم تشریف ببرد. رودین او را در اتاقش تنها یافت. داریا سلام گرمی با او کرد، جویا شد که شب را خوب خوابیده است یا نه، و خودش یک فنجان چای برایش ریخت و حتی سؤال کرد قند به قدر کافی برداشته یا نه، و یکی دو بار هم تکرار کرد که خیلی متعجب است که تابه حال با او آشنا نشده بوده است. رودین ابتدا کمی دورتر نشست، ولی داریا صندلی کوچکی را که نزدیک صندلی خودش بود به او نشان داد و کمی بهطرف رودین خم شد و شروع کرد از خانوادهٔ او، برنامهها و تصمیماتش پرسیدن. داریا با بیتوجهی حرف میزد و با پریشانحواسی گوش میداد. ولی رودین بهخوبی میفهمید که داریا دارد با او مغازله میکند و حتی کم مانده است که تملقش را بگوید. او این دیدار صبحگاهی را بیجهت ترتیب نداده بود! بیجهت نبود که لباس ساده ولی مرتبی ــ a la madame Recamier ــ پوشیده بود. طولی نکشید که داریا پرسش را کنار گذاشت و شروع کرد از خودش، از جوانیاش و از اشخاصی که با آنها آشنایی داشته است صحبتکردن. رودین با ملاطفت به پرچانگیهای خانم گوش میداد و متوجه نکتهٔ عجیبی شده بود: داریا از هر که صحبت میکرد خودش، تنها خودش، محور و مقصد اصلی بود و شخصی که از او صحبت میشد تدریجاً محو میشد و از بین میرفت. درعوض رودین کاملا مطلع شد که خانم دقیقاً به فلان شخص عالیمقام چه گفته و چه تأثیری روی بهمان شاعر عالیقدر داشته است. از فحوای کلام او میشد حدس زد که یگانه آرزوی اشخاص سرشناس بیست و پنج سال اخیر فقط وفقط ملاقات با او و دریافت الطاف و مراحمش بوده است. خیلی ساده و بدون شوق و تجلیل از آنها صحبت میکرد. مثل اشخاص خودمانی آنها را عجیب وغریب میخواند و طوری معرفیشان میکرد که گویی همهٔ آنها طوقهٔ گرانبهایی بودند که نامشان به گرد یک نام اصلی زینت یافته و میدرخشید و آن نام هم داریا میخایلوونا بود...»
حجم
۱۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب رو تو برنامه کتاب باز عمو حاتم معرفی کرد و عجب داستانی...
کتابی که انسان رو با لایههای زیرین شخصیت خودش آشنا میکنه، یک رمان نسبتا کوتاه ولی به تمام معنا عمیق؛ مثل بقیه آثاری که از تورگنیف خوندم.
این کتاب منو با شخصیت خاصی رو به رو کرد که درک متفاوتی ازش داشتم...! . اول کتاب گفته میشه:« وطن بدون هریک از ما هم ممکن است باشد، ولی هیچیک از ما بدون آن نمیتوانیم باشیم. وای بر کسی که جز
من این کتاب رو خیلی دوست داشتم پیشنهاد میکنم بخونید