- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب رودین
- بریدهها

بریدههایی از کتاب رودین
۴٫۴
(۱۵)
«راستش را بخواهید فقط یک زن مرا آزرده است؛ گرچه خیلی خوشقلب بود، خیلی مهربان...»
«این زن که بود؟»
پیگاسوف صدایش را اندکی پایین آورد و گفت: «مادرم!»
«مادرتان؟ چکار کرده که شما را آزرده است؟»
«مرا به دنیا آورده است...»
mary
مردم طبقات بالا وقتی به کسی احتیاج نداشته باشند نهتنها ترکش میکنند، بلکه اصلا دورش میاندازند؛ مثل دستکش بعد از رقص، مثل کاغذ شکلات و مثل بلیت لاتاری که برنده نشده باشد.
negar🦋
پادشاهی با سپاهیان خود در دخمهای تاریک و دراز گرد آتش نشسته بودند. شبی زمستانی بود. پرندهٔ کوچکی ناگهان از دریچهای وارد شد و از دریچهٔ دیگری بیرون رفت. پادشاه گفت حکایت این پرنده حکایت انسان در دنیاست؛ از ظلمت آمده و به ظلمت هم پرواز میکند و در این میان مدت کمی در گرما و روشنایی میماند... پیرترین سپاهی گفت: "سلطان، پرنده در ظلمت هم گم نمیشود و آشیانهٔ خود را پیدا میکند..." درست است که زندگی ما زودگذر و ناچیز است، ولی تمام کارهای بزرگ به دست مردم و در همین زندگی گذرا صورت میگیرد.
M.MAHDI
پیبردن به اینکه انسان آلتی در دست نیروهای آسمانی است باید جایگزین تمام شادیهای دیگر انسان شود، زیرا آدمی زندگی و آشیانهٔ خود را در خود مرگ مییابد...»
M.MAHDI
«من قاصدک به دنیا آمدهام، نمیتوانم یک جا بمانم.»
نور
داریا گفت: «پیگاسوف، میدانید چیست؟ بغض و کینهٔ شما نسبت به زنها بیعلت نیست! حتماً یکی از آنها شما را...»
پیگاسوف حرف او را برید: «میخواهید بگویید مرا آزرده است؟»
داریا اندکی خجل شد، ازدواجی را که موجب بدبختی پیگاسوف شده بود به یاد آورد... فقط سرش را تکان داد.
«راستش را بخواهید فقط یک زن مرا آزرده است؛ گرچه خیلی خوشقلب بود، خیلی مهربان...»
«این زن که بود؟»
پیگاسوف صدایش را اندکی پایین آورد و گفت: «مادرم!»
«مادرتان؟ چکار کرده که شما را آزرده است؟»
«مرا به دنیا آورده است...»
s.h
پادشاهی با سپاهیان خود در دخمهای تاریک و دراز گرد آتش نشسته بودند. شبی زمستانی بود. پرندهٔ کوچکی ناگهان از دریچهای وارد شد و از دریچهٔ دیگری بیرون رفت. پادشاه گفت حکایت این پرنده حکایت انسان در دنیاست؛ از ظلمت آمده و به ظلمت هم پرواز میکند و در این میان مدت کمی در گرما و روشنایی میماند... پیرترین سپاهی گفت: "سلطان، پرنده در ظلمت هم گم نمیشود و آشیانهٔ خود را پیدا میکند..." درست است که زندگی ما زودگذر و ناچیز است، ولی تمام کارهای بزرگ به دست مردم و در همین زندگی گذرا صورت میگیرد. پیبردن به اینکه انسان آلتی در دست نیروهای آسمانی است باید جایگزین تمام شادیهای دیگر انسان شود، زیرا آدمی زندگی و آشیانهٔ خود را در خود مرگ مییابد...»
mary
زبانش دشمن اوست... ولی خوب، درعین حال در خدمت او هم هست
mary
هر ضربهای هم که بر انسان وارد شود، همان روز یا حداکثر روز بعد ــ ببخشید از این جسارت کلام ــ آدم غذایش را میخورد و همین هم اولین مایهٔ تسکین برای اوست...
mary
کسی که با احساسش زیسته است از شبح روزهایی که بازنمیگردند به اضطراب میافتد و دیگر هیچچیز شیفتهاش نمیکند.
بار خاطرات و پشیمانی میآزاردش.
reader
رودین با تلخخند محزونی گفت: «من قاصدک به دنیا آمدهام، نمیتوانم یک جا بمانم.»
reader
عقیدهٔ من، همهٔ این چیزهایی که بحثهای کلی، فرضیه، سیستم... نامیده میشوند ــ مرا ببخشید که شهرستانیام و حقایق را صریح توی چشم میگویم ــ به هیچ دردی نمیخورند. تمام اینها فضلفروشی و فقط برای تحمیق مردم است. آقایان، صاف و پوستکنده حقایق را به ما بگویید و بقیهاش مال خودتان.
sety seyfi
وطن بدون هریک از ما هم ممکن است باشد، ولی هیچیک از ما بدون آن نمیتوانیم باشیم.
وای بر کسی که جز این فکر میکند و دوچندان وای بر کسی که حقیقتاً بدون آن زندگی میکند! جهانوطنی حرف پوچی است، شخص بیوطن صفر است، پایینتر از صفر. خارج از چارچوب ملیت هیچچیز وجود ندارد؛ نه هنر، نه حقیقت و نه زندگی.
نور
راست گفتهاند که هیچچیز دردناکتر از این نیست که آدم تازه بفهمد چه حماقتی مرتکب شده است.
پشیمانی رودین را عذاب م
نور
مردم طبقات بالا وقتی به کسی احتیاج نداشته باشند نهتنها ترکش میکنند، بلکه اصلا دورش میاندازند؛ مثل دستکش بعد از رقص، مثل کاغذ شکلات و مثل بلیت لاتاری که برنده نشده باشد.
نور
عزت نفس مثل اهرم ارشمیدس است که با آن میتوان دنیا را از جایش تکان داد، ولی درعین حال تنها آن کسی لایق نام انسان است که عزت نفس خود را مهار کند؛ همانطوری که راکب بر مرکوب خود غلبه دارد.
کاربر ۳۵۸۲۱۸۳
کدام روح شریف و نجیبی است که میل به تحقیر خود را نچشیده باشد؟
جود
کسی که با احساسش زیسته است از شبح روزهایی که بازنمیگردند به اضطراب میافتد و دیگر هیچچیز شیفتهاش نمیکند.
بار خاطرات و پشیمانی میآزاردش.
Zahra Norouzi
هیچچیز بدتر و بیزارکنندهتر از این نیست که خوشبختی دیر به دست آدم بیاید. این خوشبختی نمیتواند شما را راضی کند، ولی از یک حق محرومتان میکند، از گرانبهاترین حق که همان دشنامدادن و نفرینکردن تقدیر است.
Zahra Norouzi
زنها سر سه تا کلاف را به دست دارند و تا بیدار هستند آنها را ول نمیکنند.»
«این سه تا کلاف کدام است؟»
«غیبت، طعنه و سرزنش.»
mary
«فکر میکنم سه طبقهٔ خودپرست در عالم وجود دارند: خودپرستهایی که خودشان زندگی میکنند و نمیگذارند دیگران زندگی کنند؛ خودپرستهایی که خودشان زندگی نمیکنند، ولی میگذارند دیگران زندگی کنند؛ و بالاخره خودپرستهایی که نه خودشان زندگی میکنند و نه میگذارند دیگران زندگی کنند. قسمت اعظم زنها جزو این دستهٔ سوماند.»
mary
مردم طبقات بالا وقتی به کسی احتیاج نداشته باشند نهتنها ترکش میکنند، بلکه اصلا دورش میاندازند؛ مثل دستکش بعد از رقص، مثل کاغذ شکلات و مثل بلیت لاتاری که برنده نشده باشد.
mary
«میدانید وقتی دن کیشوت از کاخ دوشس بیرون میآمد به نوکرش چه گفت؟ گفت: "دوست عزیزم، سانچو، آزادی یکی از گرانبهاترین فضایل انسانی است. خوشا به حال کسی که خداوند لقمهنانی به او داده است که مجبور نیست به خاطر آن مدیون دیگران باشد."
mary
فرمانروایی صرف بر عقل آدمها بیدوام و بیهوده است.
mary
شما هنوز جوانید. سعی کنید تا آخر عمرتان هم به ندای قلبی خود جواب مثبت بدهید. نه از عقل خود و نه از عقل دیگران هرگز تبعیت نکنید. باور کنید هرچه حلقهای که زندگی در آن جریان دارد سادهتر و تنگتر باشد بهتر است. موضوع این نیست که انسان در زندگی مدام در جستوجوی جنبههای تازه باشد، بلکه همهٔ تغییرات زندگی باید بهموقع انجام شود. "خوشا به حال کسی که در جوانی جوانی کرده است..."
mary
«به نظر من فاجعه در عشقی است که به ناکامی منجر میشود.»
«ابداً چنین نیست! درواقع این بیشتر جنبهٔ مضحک عشق است... اصولا این مسئله را باید نوع دیگری مطرح کرد... عشق را عمیقتر بررسی و درک
کرد... عشق! همهچیزش مرموز است: از بهوجودآمدن و بسطیافتنش گرفته تا ازبینرفتنش. یا بهوضوح مثل یک بامداد نشاطانگیز ناگهان تجلی میکند، یا مدتی مثل آتش زیر خاکستر سوسو میزند و همین که همهچیز تمام شد تازه راه خودش را در روح آدمی باز میکند؛ گاهی مثل ماری در قلب آدمی میخزد و گاهی دفعتاً آن را رها میکند و بیرون میرود... بله، بله، این مسئله مسئلهٔ مهمی است. در روزگار ما کیست که عاشق شود و کیست که یارای عاشقی داشته باشد؟»
sety seyfi
حجم
۱۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان