کتاب آشیانه اشراف
معرفی کتاب آشیانه اشراف
آشیانه اشراف رمانی کوتاه از نویسنده سرشناس روسی، ایوان تورگنیف است که داستانی درباره، عشق، زندگی، خیانت در طبقه اشراف روسیه میگوید.
درباره کتاب آشیانه اشراف
ایوان تورگنیف رمان آشیانه اشراف را در آستانه چهل سالگی نوشت؛ رمانی کوتاه که افکار و احساسات نویسندهاش را درباره قشر مرفه روسیه بیان میکرد.
لاورتسکی یک نجیبزاده است که برای ادامه تحصیل به مسکو میرود. او در یک سالن تئاتر عاشق دختری زیبا مییشود و با او ازدواج میکند اما در سفری به پاریس متوجه خیانت همسرش میشود و سرخورده و دلشکسته به روسیه بازمیگردد تا در املاک میراث پدرش ساکن شود اما آنجا هم عشق دختری دیگر به سراغش میآید...
تورگنیف در این رمان درباره زندگی طبقهای در روسیه میگوید که به «آدمهای زیادی» معروف بودند. اشرافزادههای باسوادی که برای جامعه خود سودی نداشتند و تنها به دنبال خوشگذارنی و مفتخواری بودند.
خواندن کتاب آشیانه اشراف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای تاریخی و اجتماعی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
درباره ایوان تورگنیف
ایوان سرگئییویچ تورگنیف نویسنده و شاعر روسی، در سال ۱۸۱۸ در اریول روسیه به دنیا آمد و در سال ۱۸۸۳ در حوالی پاریس از دنیا رفت.او از از اولین نویسندگانی بود که غربیها را با ادبیات روسیه آشنا کرد.
آثار تورگنیف همیشه آمیخته با انتقاد از طبقات روشنفکر روسیه بود چرا که همیشه در آنها تصویری واقعگرایانه و پرعطوفت از دهقانان روس و بررسی تیزبینانهای از طبقه روشنفکر جامعه روسیه که در تقلای سوق دادن کشور به عصری نوین بودند، ارائه میداد.
تورگنیف یک لیبرال بود و تحمل حکومت ارتجاعی رومانفها را نداشت برای همین به فرانسه رفت و در آنجا به زندگی ادامه داد. او در سوم سپتامبر ۱۸۸۳ در سن شصت و پنج سالگی در فرانسه درگذشت.
بخشی از کتاب آشیانه اشراف
در اوج عیاشیهایش هم چشمهای قهوهای کوچک و زیرکش مدام دوروبر را میپایید و مراقب بود. این جوانک شجاع و رها هرگز نمیتوانست خود را یکسره در فراموشی و بیخبری غرق کند. در دفاع از او این را هم باید گفت که هیچگاه لاف فتوحاتش را نمیزد. به محض ورود به اُ...، پایش به خانهٔ ماریا دمیتریونا باز شد و خیلی زود با اهالی خانه صمیمی شد. ماریا دمیتریونا بسیار به او علاقه داشت.
پانشین مؤدبانه با همهٔ کسانی که در اتاق بودند تعظیمی ردوبدل کرد، دست ماریا دمیتریونا و لیزاوِتا میخایلوونا را فشرد، آرام دستی به شانهٔ گیدیونوفسکی زد و با چرخشی روی پاشنهها سر لنوچکا را گرفت و بوسهای به پیشانی او زد.
ماریا دمیتریونا از او پرسید: «از سواری با چنین اسب سرکشی نمیترسید؟»
«اختیار دارید، خیلی هم رام و مطیع است. ولی اگر اجازه بفرمایید، خدمتتان عرض میکنم از چی میترسم: از پرهفرانس بازیکردن با سرگِی پتروویچ میترسم. دیروز در خانهٔ بِلِنیتسین مرا به خاک سیاه نشاند.»
گیدیونوفسکی خندهٔ زیر و چاپلوسانهای سر داد؛ او همیشه در پی بهدستآوردن دل این کارمند جوان و پرفروغ پترزبورگی و سوگلی فرماندار بود. در گفتوگوهایش با ماریا دمیتریونا اغلب از تواناییهای جالب توجه پانشین یاد میکرد. میگفت آخر چطور میشود پانشین را تحسین نکرد؟ این مرد جوان هم در محافل بالا به جایگاه شایستهای رسیده و هم در کارش الگوست، ولی ذرهای هم خودش را نمیگیرد. البته پانشین را در پترزبورگ هم کارمند قابلی میدانستند که کار در دستانش مثل موم نرم بود. مثل آدمهای اشرافی که شایسته نیست زیاد زحماتشان را به رخ بکشند، صحبت دربارهٔ کارش را با شوخی و خنده برگزار میکرد، ولی «اهل کار» بود. رؤسا چنین زیردستانی را دوست دارند و خود او شکی نداشت که اگر بخواهد، با گذشت زمان وزیر هم میشود.
گیدیونوفسکی گفت: «فرمودید بنده حسابی از شما بردم... پس هفتهٔ قبل کی بود که دوازده روبل از من برد؟ تازه...»
پانشین با بیاعتنایی دوستانه، ولی اندکی هم تحقیرآمیز، حرف او را برید: «بدجنس، بدجنس.» و بیآنکه بیش از آن توجهی به او بکند، به لیزا نزدیک شد.
حجم
۲۰۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۲۰۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
قطعا ایراد گرفتن به ادبیات روس سخته کتاب تا حدی جالب و داستان پردازی زیبایی داشت اما مثل تمام داستان های روسی شاخ و برگ خیلی زیادی داشت که البته تا حدی خواننده رو به وجد میاره و گاهی هم
کتاب خوب و آموزنده