کتاب پرنده من
معرفی کتاب پرنده من
کتاب پرنده من نوشتهٔ فریبا وفی است و در نشر مرکز منتشر شده است. این کتاب برندهٔ دومین دورهٔ جایزهٔ ادبی یلدا بهعنوان بهترین رمان سال ۱۳۸۲، تقدیرشده در سومین دورهٔ مراسم جایزهٔ مهرگان ادب سال ۱۳۸۲، شایستهٔ تقدیر در مراسم جایزهٔ ادبی اصفهان در بخش رمان سال ۱۳۸۲ و برندهٔ جایزهٔ سومین دورهٔ بنیاد هوشنگ گلشیری بهعنوان بهترین رمان سال ۱۳۸۲ بوده است.
درباره کتاب پرنده من
داستان دربارهٔ یک زن خانهدار است. خواننده کتاب پرنده من بعد از صفحات آغازین کتاب انتظار دارد داستان زندگی یک زن خانهدار را بخواند که خوشحال است توانسته مالک خانه شود و از لحظههای شیرینی که پیش میآید، لذت ببرد.
فرزندان خانواده، مادر و خواهرهای زن در داستان حضور دارند و مسیر گرههایی میسازند. اما شخصیتهای مرد داستان اتفاقات اصلی را میسازند. پدر زن بیمسئولیت و زنباره که مفهومی به نام خانواده برایش معنی نداشته و برای فرزندانش ارزشی قائل نبوده است. آنها با شرایط بسیار دشوار بزرگ شدهاند و عقدههایی که در مسیر داستان خودش را نشان میدهد. زن در داستان تلاش میکند خانه را روشن نگه دارد اما همیشه این اتفاق ممکن نیست.
خواندن کتاب پرنده من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره فریبا وفی
فریبا وفی متولد اول بهمن سال ۱۳۴۱ در شهر تبریز است. رمانهای پرنده من و رؤیای تبت از مشهورترین آثار او است که برندهٔ چند جایزه معتبر ادبی در ایران شده است. درونمایه مشترک آثار وفی پرداختن به زنان و زندگی زنان است. داستانهایی از فریبا وَفی به زبانهای روسی، سوئدی، عربی، ترکی، ژاپنی، انگلیسی و آلمانی ترجمه شده است. او اولین داستان جدی خود را با نام «راحت شدی پدر» در سال ۱۳۶۷ در مجله آدینه چاپ کرد. نخستین رمان او «پرنده من» در سال ۱۳۸۱ منتشر شد که مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. از رمانهای او میتوان به کتابهای رازی در کوچهها، ماه کامل میشود، بعد از پایان و روز دیگر شورا اشاره کرد.
بخشی از کتاب پرنده من
«خانه ما پنجاه متر مساحت دارد. اندازه باغچه یک خانه متوسط در بالای شهر است. برای همین امیر میگوید «اینقدر خانهام خانهام نگو».
این جا نهمین خانهای است که به آن نقلمکان کردهایم و احساسی داریم که در هیچکدام از اسبابکشیهای قبلی نداشتهایم. امیر عارش میآید این احساسات را داشته باشد چه برسد به این که بخواهد از آن چیزی بگوید.
ولی من دلم میخواهد از خانهمان حرف بزنم. خانهای که در آن، مستأجر هیچ صاحبخانهای نیستیم. صاحبخانه شیطان نیست ولی همان اندازه میتواند روح آدم را تسخیر بکند.
حالا آزادیم اثاثمان را بدون ترس از درودیوار خوردن، جابجا کنیم. بچهها آزادند با صدای بلند حرف بزنند. بازی کنند. جیغ بزنند و حتی بدوند. من میتوانم عادت هیسهیس کردن را مثل یک عادت فقیرانه برای همیشه کنار بگذارم.
احساس آزادی میکنم و از آن حرف میزنم ولی امیر اجازه نمیدهد کلمه به این مهمی را در مورد چنین حسهای کوچک و ناچیزی به کار برم. آزادی در بُعد جهانی معنی دارد. در بُعد تاریخی هم همینطور. ولی در یک خانه قناس پنجاهمتری در یک محله شلوغ و در یک کشور جهان سومی... آخ چطور میتوانم اینقدر نادان باشم؟
تا وقتی امیر در خانه است اجازه ندارم نادان باشم. برای همین صبر میکنم تا او بیرون برود.
حیاط خلوت پر از بوی شنبلیله است. همسایه بالایی دستگاه سبزیخردکنی دارد که با آن کیلوکیلو سبزی خرد میکند. چند هفته طول کشید تا به این بو عادت کردم. پردههای خانه زودتر از من عادت کردند؛ به جای بوی پارچه بوی شنبلیله میدهند.
روی صندلی آشپزخانه مینشینم و به حیاط خلوت که هیچوقت خلوت نیست ـ پر از بو و صدا و پشه ـ نگاه میکنم. دیوارهایش سیمانی است و سه پنجره همشکل بالای در شیشهای آشپزخانه دارد. حیف که آسمان دور است. باید گردنت از پشت چین بخورد تا بتوانی ذرهای از آن را ببینی. برای زیبا شدن حیاط خلوت کارهای زیادی کردهام. سایبان کوچکی از ایرانیت زدهام. مهتابی پرنوری به بالای درِ شیشهایاش نصب کردهام. چند تا گلدان گذاشتهام و بچهها یک عالمه زلمزیمبو به دیوارهایش آویزان کردهاند.
باید بلند شوم و چراغ را روشن کنم. روشنایی، توی خانه ناجور تقسیم شده است؛ آشپزخانه از حالا شب است. هال، عصر است و اتاق خواب روز. شادی و شاهین را صدا میزنم. کجا غیبشان زده؟ بعد از هفتههای اول کتکخوری و غریبی، حالا دیگر توی خانه بند نیستند. با رفتن آنها انگار تمام صداها رفته است. کم پیش میآید این موقع عصر، خانه خالی از صدا بشود. این تنهایی همانی نیست که هر روز حسرتش را میخورم. بیشتر شبیه بیکسی است. انگار همه تو را اینجا گذاشته و رفتهاند.»
حجم
۱۰۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۰۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
حس من در خواندن این کتاب عالی بود.سبک و قلم فریبا وفی را دوست دارم گاه چنان برایم جالب بود که پاراگرافی را دو یا سه بار می خواندم.فریبا در این کتاب دردمندی های یک زن در جامعه کنونی را
داستان زیبایی بود اما ابهام هم در بخشهایی داشت که خواننده را گیج میکرد
با اینکه از همون ابتدای داستان متوجه میشی قرار نیست به نتیجه یا تغییر خاصی منتهی بشه اما باهاش همراه میشی و داستان با اینکه اوج و فرودی نداره اما تو رو تا انتها همراه خودش میکشه. توصیفات به قدر
کتابی که شاید تو ۳ ساعت بتونی بخونیش ولی با جزئیات منحصر به فردی که داره ممکنه همیشه ذهنتون رو درگیر کنه. پیشنهاد میکنم حتما دو خط از کتاب رو بخونید. انقدررر روات پیش میره داستان که به خودتون میآید و
قبل از خواندن کتاب ، با تعاریفی که ازش قید شده بود و دریافت جایزه اش ، حس خوبی داشتم . اما اواسط کتاب ، ابهامات زیاد باعث دلسرد شدنم شد . اما تا آخر خوندم که تمومش کرده باشم
این کتاب حس عجیبی داره . حکایت زنی که با اینکه همش خونه س و جایی نمیره،ولی ذهنش و افکارش خیلی روشن و قشنگه و داره آسمون و سیر میکنه
از توصیفاتش خوشم اومد کتاب روان وخوش خوانی بود
داستانی زیبا و جذاب
عالی و دیگر هیچ...
کتابی پر از سیاهی های بی سرو ته! به چه چیز این کتاب جایزه داده اند؟؟