کتاب ترلان
معرفی کتاب ترلان
کتاب ترلان نوشتهٔ فریبا وفی در نشر مرکز چاپ شده است. فریبا وفی به خاطر نوشتن رمان ترلان برندهٔ عنوان بهترین نویسندهٔ سال ۲۰۱۷ مؤسسه آلمانی لیتپروم “LITPROM” شد.
درباره کتاب ترلان
شخصیتهای اصلی رمان ترلان دو دختر به نامهای ترلان و رعنا هستند، دو دوست صمیمی و هممدرسه ای که تصمیم میگیرند پس از گذران یک دورهٔ سخت آموزشی پاسبان شوند. آنها به تهران میآیند و این کار را عملی میکنند. ترلان که دختری کتابخوان و اهل نوشتن است اتفاقات را روایت میکند. در این داستان محیط آموزشگاه با دخترانی که هرکدام از شهری آمدهاند سطربهسطر نشان داده میشود.
کتاب ترلان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
درباره فریبا وفی
فریبا وفی متولد اول بهمن سال ۱۳۴۱ در شهر تبریز است. رمانهای پرنده من و رؤیای تبت از مشهورترین آثار او است که برندهٔ چند جایزه معتبر ادبی در ایران شده است. درونمایه مشترک آثار وفی پرداختن به زنان و زندگی زنان است. داستانهایی از فریبا وَفی به زبانهای روسی، سوئدی، عربی، ترکی، ژاپنی، انگلیسی و آلمانی ترجمه شده است. او اولین داستان جدی خود را با نام «راحت شدی پدر» در سال ۱۳۶۷ در مجله آدینه چاپ کرد. نخستین رمان او «پرنده من» در سال ۱۳۸۱ منتشر شد که مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. از رمانهای او میتوان به کتابهای رازی در کوچهها، ماه کامل میشود، بعد از پایان و روز دیگر شورا اشاره کرد.
بخشی از کتاب ترلان
«از دستشویی زیرزمین استفاده کرد، از شیر پایین آب خورد و در زیرزمین به جستجو پرداخت. شاید تکه نانی پیدا میکرد فقط به خاطر این که بتواند به مبارزه ادامه بدهد. ولی در این خانه نان خشک هم ارزش داشت. مادر آنها را به سبزیفروش میداد و در عوض سبزی میگرفت.
بعدازظهر تورج آمد. روی تخت نشست. ترلان گوش تیز کرد. تورج ظاهرآ کاری به کار او نداشت. نه حامل پیامی از بالا بود و نه از او میخواست به اعتصابش پایان بدهد. از شبِ پیش، اعتصابْ کار دخترانهای شده بود و در قلمرو مردانه او نمیگنجید. روی تخت نشست و شروع کرد به شکستن استخوانهای کتف و گردنش؛ شَرَق شَرَق. بلند شد و به سوراخسنبههای زیرزمین سر کشید. ترلان در موقعیتی نبود که بپرسد دنبال چه میگردد. تورج حلبها را کنار کشید. شیشههای آبغوره را عقب و جلو برد. صندوقچه زهوار دررفته مادر را تکان داد و پشت آن را نگاه کرد. بعد دو زانو نشست و با تخت سینه صندوقچه را هل داد سرِ جایش. دستهایش را به هم مالید. یک گوشش را محکم کشید و لگد محکمی به تخت زد و دستخالی بیرون رفت.
ترلان همان شب رفت بالا. رنجیده از بیاعتنایی دنیا، بیسروصدا رختخوابش را پهن کرد و دراز کشید. تا آن روز، دنیا در نظرش دایره شکیل و چرخانی بود و میتوانست عوض شود؛ بخندد، غمگین باشد، مثل یک انسان حالتهای مختلف داشته باشد؛ اما امشب فقط دایره خاکی سخت و فشردهای بود که با بیاعتنایی در سکوتِ بیرحمانهای میچرخید و میچرخید.
روزی که در مدرسه پشت بلندگو ایستاد و برای تمام شاگردهای مدرسه شعری از ناظم حکمت را خواند، حس تازهای را تجربه کرد. سکوت عمیقی را در پیرامونش حس کرد که همهمههای مبهمِ ناشنیدنی داشت. سکوت عمیقی که فقط با صدای او میشکست.»
حجم
۱۰۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۰۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
دوسش نداشتم اصلا با سلیقه من جور در نیومد. 92.
اصلا توقع نداشتم انقدر بد باشه...خیلی پراکنده و الکی :/ اصلا باش نتپنستم ارتباط برقرار کنم