بلقیس سلیمانی
بلقیس سلیمانی نویسندهای است که تجربهها و ایدههای تاریخی، سیاسی و فلسفلیاش را در رمانها و داستانهایش به روشهای گوناگون اجرا میکند.
بیوگرافی
سال ۱۳۴۲ در یکی از روستاهای اطراف کرمان متولد شده است ولی نام کوچکش را سال ۱۳۴۶ بلقیس میگذارند و چهار سال بعد از تولدش صاحب شناسنامه میشود. با این نام و شناسنامه دنیایش شکل میگیرد. دنیایی متفاوت و منحصربهفرد که از عطر برنج و روغن حیوانی آشپزخانهی مادرش تا دور هم نشستنها و شاهنامهخوانیهای اهالی روستا و فعالیتهای انقلابیاش را شامل میشود و همهی آنها در نوشتههایش رخ مینماید. سال ۱۳۷۷ پس از تولد دخترش، در اضطراب و افسردگی و بیماری سقوط میکند. همان سال در کنار دستوپنجه نرم کردن با بیماری، نخستین سطر رمان «بازی آخر بانو» را مینویسد که در سال ۱۳۸۴ منتشر شده و برگزیدهی جایزهی ادبی مهرگان و جایزهی ادبی اصفهان میشود.
او در رشتهی کارشناسی ارشد فلسفه تحصیل کردهاست و مدیر گروه مطالعات فرهنگی و فرهنگ عامهی شبکهی رادیویی فرهنگ است. بیش از صد مقاله در مطبوعات نوشتهاست و برخی از کتاب های بلقیس سلیمانی به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی و عربی ترجمه شدهاند.
بهترین کتابهای بلقیس سلیمانی
به هادس خوش آمدید
نام رمانِ «به هادس خوش آمدید» برگرفته از افسانهی باکرهی زیرزمینی یکی از زیباترین افسانههای یونان باستان است. «هادس» الههی تاریکی و ربالنوع دوزخ، پرسفون دختر زئوس و دمتر (الههی حاصلخیزی) را میرباید و با خود به جهان زیرین میبرد. از همین نام میتوان متوجه شد که رمان اشارههایی به اساطیر و کهن الگوها دارد.
رودابه، به جای پسری که خانواده انتظارش را میکشیدند، در گوران (نواحی استان کرمان) به دنیا آمد و مادرش با توجه به عرف و عادت حاکم بر طایفه ـترجیح پسر بر دخترـ ناخرسند شد؛ اما پدرش او را پذیرفت. رودابه در سایهی لطف پدر رشد کرد و برای ادامهی تحصیل در رشتهی علوم سیاسی راهی دانشگاه تهران شد.
در تهران به منزل دوست خانوادگیشان یوسف شیخخانی میرود، مرد چهل و هفت ساله، الکلی و تنهایی که زن و بچهاش او را رها کرده و به خارج از کشور رفتهاند. در آنجا از سوی یوسف خان مورد تعرّض قرار میگیرد و ناامید از انتقام و متنفّر از همه، به دنیای آشفتهی درونش فرو میرود. او در سفر ذهنیاش به خاطرات کودکی، به دنبال طهارت و معصومیت ازدسترفتهاش میگردد. بلقیس سلیمانی قصهی این رمان را از دل جامعهای بیرون میکشد که آتش جنگ در همه جای آن شعلهور است.
من از گورانیها میترسم
ٰ«من از گورانیها میترسم» فضایی بومی و اقلیمی دارد و داستان کشمکش انسان با جامعه است. فرنگیس دخترِ حاج پیلهوری، کاسب پولدار شهرِ کوچک گوران بوده که برای تحصیل به تهران رفته و با بهرام ازدواج کرده است. آنها دختر و پسری دارند و اکنون چند سال است طلاق گرفتهاند. فرنگیس به گوران میآید تا مانند خواهر و برادرهایش، دو ماه مراقبِ پدر و مادر مریض و برادر عقبافتادهاش باشد. اکنون با دوستش ژاله خاطرات آن دوران و زندگی در شهرِ کوچک گوران را مرور میکنند. فرنگیس با سنتهای قدیمی مقابله میکند و سعی میکند بر ترسهای خود پیروز شود و با پرسشهای فلسفی مختلفی که در ذهن دارد، زندگی خود را ادامه دهد. ساختار داستان خطی است و در دههی ۶۰ و زمان حال میگذرد.
بلقیس سلیمانی با فلاشبکهای متعددِ گذشته، ترسهای فرنگیس را واکاوی میکند که با عشق و جنایت روبهروست و همانند انسان مدرن نمیداند چهطور تصمیم بگیرد. سلیمانی با تلفیق این دو مضمون آن قدر با توانایی ترسهای فرنگیس را شرح میدهد، آنقدر اتفاقها را در دسترس میگذارد و آنقدر مکان و زمان و آدمهای گوران را واقعی تصویر میکند که با گوشت و پوست میتوان این ترس و هراسها را احساس کرد و حتی به یادشان آورد.
بازی عروس و داماد
این کتاب در ۱۰۰ صفحه و با دربرداشتن ۶۳ داستان کوتاهِ کوتاه، نوشته شده است. پایانبندی داستانها شوکآور و غیرمنتظره هستند. سوژهی اصلی اکثر داستانها مرگ است. گاه اما قتل و جنایت جای مرگ را میگیرد و در آمیختن با بهانهای خانوادگی، اجتماعی یا سیاسی مفهومی روانشناسانه را تحویل میدهد و خشونتی غریب را تصویر میکند. بلقیس سلیمانی در این کتاب آنقدر به مرگ و شوخیهای آن میپردازد که گاهی مخاطب را به این گمان میاندازد، در زندگیاش چقدر با ابعاد آن برخورد داشته است:
«ما میدانستیم و مادرمان هم میدانست که میدانیم که او پدر ۸۵ سالهمان را کشته است. همهی ما منتظر چنین روزی بودیم، فقط نمیدانستیم کدام شان قاتل خواهد شد و کدام یک مقتول. اگر مادرمان موفق نشده بود، بهطور حتم پدرمان موفق میشد. همه روی مادر را بوسیدیم و در آغوشش گریه کردیم و در چشمهایش خواندیم که: کاری نمیتوانید بکنید .
یک پزشک آشنا گواهی فوت پدر را صادر کرد و مراسم پدر به بهترین صورت ممکن برگزار شد. تکیه کلام مادر در مراسم پدر این بود: بیهمدم شدم.»
داستان کوتاهِ کوتاه، فشردهترین و شعرگونهترین نوع داستانی است. یک داستان کوتاهِ کوتاه که طرح منسجم، زبان غنی و تصویرپردازی خوب داشته باشد، شاید دشوارترین نوع داستان باشد.
شب طاهره
داستان دلشورههای دختر جوانی است به نام طاهره که در دنیای بلقیس سلیمانی، یعنی گوران زندگی میکند. پدرش خیراله درگیر بیماری سرطان است. طاهره به عقد پسر عموی خود احمد در میآید اما طولی نمیکشد که احمد او را ترک میکند.
بلقیس سلیمانی در این کتاب به دو زمان حال و آیندهی زندگی طاهره پرداخته است. طاهره مدام در رفتوآمد ذهنی میان این دو زمان است. در زمان گذشته، احمد و گوران و تمام خانوادهی پدری هستند، و در زمان حال طاهره در کشاکشی عمیق با دو دخترش، الیاس شوهر دومش، مادر شوهرش و البته خودش در ستیز است. دلیل نقل یک موقعیت تراژیک است؛ طاهره برحسب تصادف یکی از دوستان قدیمی خود را هنگام انتخابات انجمن اولیا و مربیان مدرسهی دخترش میبیند و به ناگاه تمام خاطرات گذشتهاش برای او زنده میشود. اضطراب و دلشوره در قالب حملات عصبی، طاهره را از پا انداخته و او را وادار میکند خاطراتش را به سختی در پیش دیدگان خود مجسم کند.
پیاده
رمانی ناتورالیستی که از ابتدا تا انتها داستانِ انیس است؛ زن جوان سادهای از اهالی گوران که یک سال و نیم است با کرامت، ازدواج کرده و به تهران آمده است. روزی کرامت مردی به اسم هوشنگ را به خانه میآورد و میگوید قرار است مدتی مهمانشان باشد. انیس حس میکند حضور هوشنگ در خانه مشکوک است و وقتی مشغولِ زندگی میشود شوهرش و دوستِ او که چند روزی میهمان آنها بوده دستگیر میشوند و همین باعث میشود زن را تنها بگذارند. زنِ تنهای بیپول که توان بازگشت هم ندارد باید در تهرانِ خاکستری و مرموز سالهای شصت، خودش و جنین داخل شکماش را سیر کند.
گورانیها هم طردش میکنند، چون بدگماناند که بچهی او مال شوهرش نباشد. تنها کسانی که انیس را میفهمند و کمکش میکنند زن هستند. زن صاحبخانهشان حاج خانم صفی، بعد زهرا خانم صاحبخانهی جدید، ملیحه دانشجوی گورانی که انیس را پیدا میکند و سعی میکند کمکش کند و زنهایی که در خانهی افسر خانم سبزی پاک میکنند و با هم درد دل میکنند.
راوی دانای کل محدود است و بلقیس سلیمانی به این وسیله نگاه دقیق و عمیقی به شخصیت زن دارد. زن در رمان پیاده شخصیت محوری دارد و در تقابل با مرد نیست بلکه همسو و همجهت با اوست. سلیمانی قصد قهرمانپروری زن و دید فمنیستی نسبت به آن ندارد. انیس هرچند ناچار به تلاش برای زندهماندن میشود اما عملاً در دایرهای بسته دستوپا میزند و نمیتواند از آن خارج شود؛ قدرت انتخاب ندارد و دائماً قربانی مناسبات اجتماعی و سیاسی میشود. حتی وقتی برای دومینبار ازدواج میکند نیز اتفاقِ بهتری برایش رقم نمیخورد.