کتاب رازی در کوچه ها
معرفی کتاب رازی در کوچه ها
کتاب رازی در کوچه ها نوشتهٔ فریبا وفی در نشر مرکز چاپ شده است.
درباره کتاب رازی در کوچه ها
کتاب گنگ وتلخ آغاز می شود و زمان داستان مدام بین گذشته و حال در نوسان است. در ابتدای داستان روایتی از عبوی در حال مرگ میبینیم و دختری که آمده تا پس از سالها چندساعت آخر زندگی پدرش را در کنار او باشد. اما تلخی سطرهای نخست نیز از جذابیت داستان نمیکاهد. رازی در کوچه ها دارای فضایی زنانه است و مانند اکثر نوشتههای فریبا وفی این زنها هستند که سکان کار را به دست میگیرند اما این قصه بیشتر از همه، قصهٔ ماهرخ است.
کتاب رازی در کوچه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این اثر به دوستداران رمانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
درباره فریبا وفی
فریبا وفی اول بهمن ۱۳۴۱ در تبریز به دنیا آمد. او رماننویس و نویسندهٔ داستان کوتاه مطرح ایرانی است. رمانهای پرندهٔ من و رؤیای تبت از آثار او، برندهٔ چند جایزهٔ ادبی معتبر در ایران شدهاند.
داستانهایی از فریبا وفی به زبانهای روسی، سوئدی، عربی، ترکی، ژاپنی، انگلیسی و آلمانی ترجمه شده است.
کتابهای او از این قرار هستند:
در عمق صحنه، ۱۳۷۵ / حتی وقتی میخندیم، ۱۳۷۸ / در راه ویلا، ۱۳۸۷ / همهٔ افق، ۱۳۸۹ / بیباد، بیپارو، ۱۳۹۵ / پرنده من، ۱۳۸۱ / ترلان، ۱۳۸۲ / رؤیای تبت، ۱۳۸۴ / رازی در کوچهها، ۱۳۸۶ / ماه کامل میشود، ۱۳۸۹ / بعد از پایان، ۱۳۹۲ / روز دیگر شورا، ۱۳۹۸
بخشی از کتاب رازی در کوچه ها
«عبو بيدار ولی ساكت است. هميشه او را در حال حرف زدن و داد و بيداد كردن ديده بودم. عبوی جديد، كمی غريبه و ناآشناست. سكوت مال ماهرخ بود و حرف مال عبو. ماهرخ زمانی از قدرت سكوت آگاه شد كه ديگر حوصله استفاده كردن از آن را نداشت. عبو در برابر سكوت عاجز بود. آن را نمیفهميد. اگر میديد كسی در خانه قهر كرده، يا به روی خودش نمیآورد يا خيلی زود بیاثرش میكرد. ولی ماهرخ سالهای آخر ديگر قهر نبود. حتی ساكت هم نبود. فقط بیحس بود. آن روزها نمیدانستم حسِ رفته به مهمان رنجيده میماند كه وقتی رفت با خواهش و تمنا هم برنمیگردد. چند هفته بعد از آن كتككاری بیدليل بود كه عبو ماهرخ را فرستاد سفر.
«هم زيارت است هم سياحت.»
تا به حال كسی چنين جسارت و سخاوتی در او نديده بود. خودش نخواست همراه ماهرخ برود. خرج سفر و كار مغازه را بهانه كرد. خودخواسته كنار میرفت تا بلكه بتواند دوباره به زندگی ماهرخ برگردد. عبو برای هميشه از زندگی او تبعيد شده بود.
عزيز غرغر میكرد. از كی زن، عزيزتر از مادر شده است؟ خودش جواب خودش را داد: از همان اول، از همان زمانی كه حوّا بود ولی مادر نبود. آرزويش رفتن به زيارت بود ولی عبو هيچ وقت پول نداشت. آرزوی عزيز، جوان مانده اما پاهايش پير شده بود. دورتر از قبرستان شهر نمیتوانست برود. هر بار، سنگ قبر پدربزرگ را گم میكرد. روی قبرها خم میشديم و دنبال اسم محمد میگشتيم. مواظب بودم پا روی قبرها نگذارم. بيشتر اسمها را نمیتوانستم بخوانم. با خط شكسته نوشته بودند.
محمد را پيدا میكرديم و سر قبرش مینشستيم. بفهمی نفهمی میدانستم دفعه قبل برای مرد ديگری گريه كرده بوديم ولی نمیشد اين را به عزيز گفت. نرسيده چادرش را میكشيد روی صورتش و گريه میكرد. از زير چادرش به قبر پدربزرگ تونل میزد و اخبار زندهها را به او میرساند.»
حجم
۱۲۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۲۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه