
دانلود و خرید کتاب صوتی آذرباد
معرفی کتاب صوتی آذرباد
کتاب صوتی «آذرباد» نوشتهٔ نسیم مرعشی با گویندگی مهسا حجازی و انتشار نشر صوتی رادیو گوشه، روایتی داستانی از زندگی پناهجویان ایرانی و افغان در کمپهای فرانسه است. این اثر که در مجموعهٔ کتابهای قفسه آبی نشر چشمه قرار دارد، با نگاهی دقیق و جزئینگر به تجربههای زیستهٔ مهاجران، روابط خانوادگی، دوستیها و چالشهای روزمرهٔ آنان میپردازد. «آذرباد» با زبانی صمیمی و روایتی نزدیک به ذهن نوجوانان و جوانان، تصویری ملموس از امیدها، ترسها و فرازونشیبهای زندگی در تبعید ارائه میدهد. نسخهی صوتی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب آذرباد
«آذرباد» اثری داستانی است که در قالب روایتی اولشخص، زندگی یک دختر نوجوان مهاجر و خانوادهاش را در کمپ پناهجویان فرانسه دنبال میکند. نسیم مرعشی در این کتاب، با تمرکز بر جزئیات زندگی روزمره، روابط میان اعضای خانواده و دیگر ساکنان کمپ، تصویری چندلایه از مهاجرت، انتظار، امید و ناامیدی ترسیم کرده است. روایت کتاب در فضایی محدود و بسته شکل میگیرد؛ جایی که آدمها با گذشتههای پرزخم و آیندهای نامعلوم، در کنار هم روزگار میگذرانند. ساختار کتاب مبتنی بر اپیزودهای کوتاه و پیوسته است که هرکدام بخشی از تجربهٔ زیستهٔ شخصیتها را بازگو میکند. «آذرباد» نهتنها به مسائل اجتماعی و سیاسی مهاجرت میپردازد، بلکه بهگونهای شاعرانه، دغدغههای هویتی، دلتنگیها و تلاش برای حفظ امید را در دل شرایط دشوار به تصویر کشیده است. این کتاب در دستهٔ رمانهای اجتماعی و مهاجرتی قرار میگیرد و با نگاهی انسانی و بیواسطه، تجربهٔ پناهجویی را روایت میکند.
خلاصه کتاب آذرباد
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «آذرباد» از زبان دختری نوجوان روایت میشود که همراه خانوادهاش پس از ترک وطن، در کمپ پناهجویان فرانسه زندگی میکند. روایت با لحظات روزمره آغاز میشود؛ از خواندن نامههای اداری و جریمههای پلیس تا تلاش برای فهمیدن زبان جدید و سازگاری با محیط ناآشنا. خانوادهٔ راوی، مانند بسیاری از ساکنان کمپ، با امید به آیندهای بهتر و درگیر با خاطرات تلخ گذشته، روزگار میگذرانند. مادر خانواده در تلاش است تا فضای کوچکی را به خانهای واقعی تبدیل کند، پدر با کارهای موقت و رؤیای تأسیس انجمن پناهجویان روزگار میگذراند و بابو، پدربزرگ، با ذکر و خاطرات سرزمین مادری، امید را زنده نگه میدارد. در کنار این خانواده، شخصیتهایی چون سهیل، سولیمان، تهمینه، پژار و دیگران هرکدام قصهای از رنج، امید و تلاش برای بقا دارند. روایت با جزئیات دقیق به روابط میان ساکنان کمپ، دوستیها، درگیریها، بیماریها و لحظات شادی و اندوه میپردازد. راوی، که با کندن ابروهایش و نوشتن دفترچهای از سرگذشت آدمها، سعی میکند با اضطرابها و غمهایش کنار بیاید، در دل این فضای خاکستری، لحظههایی از دوستی، عشق نوجوانانه و امید را تجربه میکند. داستان بدون افشای پایان، تصویری از زندگی معلق و موقت پناهجویان ارائه میدهد؛ جایی که هر روز با بیم و امید، انتظار و تلاش برای ساختن معنایی تازه از زندگی میگذرد.
چرا باید کتاب آذرباد را بشنویم؟
«آذرباد» با روایتی نزدیک و ملموس، تجربهٔ مهاجرت و پناهجویی را از زاویهٔ دید یک نوجوان به تصویر میکشد. این کتاب با پرداختن به جزئیات زندگی روزمره، روابط انسانی و چالشهای هویتی، مخاطب را با واقعیتهای کمتر دیدهشدهٔ زندگی پناهجویان آشنا میکند. روایت چندصدایی و حضور شخصیتهای متنوع از ملیتها و فرهنگهای مختلف، امکان همدلی و درک عمیقتری از وضعیت مهاجران فراهم میآورد. همچنین، کتاب به موضوعاتی چون خانواده، دوستی، امید و تابآوری در شرایط دشوار میپردازد و تصویری صادقانه از فرازونشیبهای زندگی در تبعید ارائه میدهد.
شنیدن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای اجتماعی، مهاجرتی و روایتهای معاصر مناسب است. همچنین، برای کسانی که دغدغهٔ شناخت تجربههای پناهجویی، مسائل هویتی و روابط خانوادگی در شرایط بحرانی دارند، شنیدن «آذرباد» پیشنهاد میشود. نوجوانان و جوانانی که به دنبال درک بهتر از زندگی در مهاجرت و چالشهای آن هستند، میتوانند با این اثر ارتباط برقرار کنند.
بخشی از کتاب آذرباد
«نامه را گرفتم. پسرها این سمت اتاق و پدر و مادرشان آن سمت، رو به من خشک شده بودند. اتاق مثل عکس شده بود و تنها چیزی که توی عکس تکان میخورد روغن ماهیتابهای بود که دست مادرشان بود و بالا میپرید. نامه را خواندم؛ جریمهٔ پلیس بود؛ پسرها از گیت مترو پریده بودند و بلیت نداده بودند. نگاهشان کردم. توی نگاه پسرها همهچیز بود؛ اضطراب و التماس و تهدید. توی نگاه پدر سؤال بود و امید، و توی نگاه مادر فقط وحشت. گفتم چیز مهمی نیست، بیمه است. نفس هر چهار نفرشان رها شد. مادر روسریاش را از سر برداشت. گفت «چیزی از پروندهمون ننوشته؟» پدر گفت «دیدم نوشته صد و پنجاه یورو، باید بگیریم یا بدیم؟» گفتم «شاید بگیرین. معلوم نیست.» توی نگاهش شادی آمد. دعایم کردند. نماندم تا دعایشان تمام شود. پسرها دنبالم بیرون دویدند. هیچوقت نفهمیدم کدامشان بزرگتر است؛ آن که قدش بلندتر است یا آن که صورتش چروک دارد. گفتم «چه مرضی دارین هر دفعه بلیت نمیدین؟ آخرینباره دروغ میگم.» دروغ میگفتم. راه افتادم.»
زمان
۷ ساعت و ۵۵ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۶۴٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۵۵ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۶۴٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد