کتاب آب، بابا، ارباب
معرفی کتاب آب، بابا، ارباب
کتاب آب، بابا، ارباب نوشتهٔ گاوینو لدا و ترجمهٔ مهدی سحابی است. نشر مرکز این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک زندگینامه همراه با اشاره به موضوعات اجتماعی و تاریخی است.
درباره کتاب آب، بابا، ارباب
کتاب آب، بابا، ارباب گزارش یک مبارزهٔ طولانی و سهمگین است که در ۲ سطح متفاوت فردی - درونی و اجتماعی - تاریخی پیش میرود و ازهمپاشیدن مناسباتی پیچیده، عقبمانده و خشن را تصویر میکند. گاوینو لدا، نویسندهٔ این کتاب، در ادبیات قرن بیستم ایتالیا پدیدهای یگانه و شگرف بود؛ چوپان زادهای پشتکوهی که تا ۲۰سالگی بیسواد بود، اما تن به سرنوشت خویش نداد و نظم بیخلل دنیای چوپانی را زیر پا گذاشت. او در جهان تجریدی زبان و ادبیات پیش رفت و بدانجا رسید که همین اثرش، در جایگاه برجستهٔ کلاسیکهای معاصر ادبیات ایتالیا نشست و از محبوبیتی عظیم برخوردار شد. این کتاب نه فقط گزارش پیروزی یک مبارزهٔ طولانی غولآسا که قصهٔ خود این مبارزه روزبهروز و سالبهسال و بهتعبیری در طول تاریخ هم هست. خواننده نباید گول ظاهر ساده و بیپیرایه چوپانی (پاستورال!) اثر را بخورد، بلکه باید به مفهوم تاریخی و اجتماعی مبارزهای هم بیندیشد که در همهجای این زندگینامه جریان دارد و در نگاه اول بازگویندهٔ مناسبات خشن پدرسالاری و استثمار نهفته در ذات آن است، اما در حقیقت از کل نظامی سخن میگوید که بر استثمار و مناسباتی بسیار پیچیدهتر متکی است. نویسنده در عین «جانبداری» دردناک شخصیاش بهعنوان قربانی این مناسبات آنها را از دیدگاهی عام و علمی، یعنی بیطرفانه نیز مطرح میکند و از خواننده نیز میخواهد که چنین کند. ازهمینرو حساب ۲ زمینهٔ فردی و تاریخی را از هم جدا میکند و در عین خشنودی از پیروزی در مبارزهٔ نخستین، دربارهٔ نتیجهٔ دومین دودل میماند.
خواندن کتاب آب، بابا، ارباب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای زندگینامهای و تاریخی پیشنهاد میکنیم.
درباره گاوینو لدا
گاوینو لدا (Gavino Ledda) در ۳۰ دسامبر ۱۹۳۸ در سیلیگو در استان ساساری به دنیا آمد. او نویسندهای ایتالیایی است که برای رمان زندگینامهٔ خودش به نام «پدرسالار» یا «پدر و ارباب» (Padre padrone) معروف است که برادران تاویانی در سال ۱۹۷۷ فیلمی به همین نام بر اساس آن ساختند. ترجمهٔ فارسی این زندگینامهٔ شخصی، تاریخی و اجتماعی با نام «آب، بابا، ارباب» منتشر شده است.
درباره مهدی سحابی
مهدی سحابی ۱۴ بهمن ۱۳۲۲ در قزوین به دنیا آمد. او مترجم، نویسنده، روزنامهنگار، نقاش، مجسمهساز و عکاس ایرانی بود که بیشتر بهخاطر ترجمهٔ مجموعهٔ «در جستجوی زمان از دست رفته» نوشتهٔ مارسل پروست شناخته شده است. او بهدلیل تسلط به ۳ زبان انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی آثاری را نهتنها به فارسی برگرداند بلکه از فارسی به این ۳ زبان نیز ترجمه کرد. سحابی در کنار ترجمه، گزارش و خبر، گاهی با نام مستعار «سهراب دهخدا» برای صفحهٔ فرهنگی نقد فیلم مینوشت. او در سال ۱۳۵۱ بهصورت پارهوقت به استخدام «کیهان» درآمد و پس از طی ۲-۳ ماه بهصورت تماموقت در آنجا مشغول به کار شد. او در سال ۱۳۵۷ و بعد از ۶۴ روز اعتصاب مطبوعات به عضویت شورای سردبیری کیهان درآمد، ولی ۳ ماه بعد بههمراه ۲۰ تن از اعضای تحریریه ناچار به ترک آنجا شد.
سحابی در این بین به عکاسی روی آورد و در سال ۱۳۵۸ به همراه چند تن از نویسندگان و همکارانش در کیهان، روزنامهٔ «کیهان آزاد» را به انتشار رساند که بعد از ۱۰ شماره تعطیل شد و پس از تعطیلی آن «انتشارات الفبا» را تأسیس کرد که ۶ شماره از ماهنامهٔ پیروزی را منتشر کردند. در سال ۱۳۵۹ با امضای مستعار «یونس جوانرودی» کتاب «تسخیر کیهان» منتشر شد که تحولات «کیهان» را شرح میداد.
سحابی پس از این به جز چند همکاری کوچک با چند نشریه به ترجمه، نقاشی و مجسمهسازی روی آورد. نخستین ترجمهٔ او کتابی نوشته «ماریو دمیکلی» به نام «نقاشی دیواری و انقلاب مکزیک» در سال ۱۳۵۲ و بیگمان مهمترین آنها هم ترجمهٔ رمان عظیم مارسل پروست است. سحابی در سال ۱۳۶۶ و با ترجمه رمان «شرم» جایزه بهترین کتاب سال جمهوری اسلامی را بهدست آورد. او با نشریاتی مانند «صنعت حمل و نقل» و «پیام امروز» نیز همکاری داشت و در سال ۱۳۷۳ جلدهای مجموعهداستان «چشم دوم» از محمد محمدعلی را طراحی کرد.
مهدی سحابی ۱۸ آبان ۱۳۸۸ در پاریس درگذشت.
بخشی از کتاب آب، بابا، ارباب
«روز هفتم ژانویه ۱۹۴۴ اولینبار به مدرسه رفتم، در حالی که نسبت به بقیه همکلاسیهایم سه ماه تأخیر داشتم. از نظر قانونی شش ساله بودم هر چند که تازه پنج سالم تمام شده بود. اما چون در همان سال ۴۴ شش ساله میشدم آموزگار مجبور بود مرا در کلاسش بپذیرد. در روزهای اول همکلاسیها مسخرهام میکردند و به نفهمیام میخندیدند. همهشان، چه پسر و چه دختر، از من بزرگتر بودند. خیلیشان ردی بودند. برای من قیافه میگرفتند چون خواندن و نوشتن حروف باصدا و بیصدا را میدانستند... خوشبختانه، پسری به اسم پیتزنته همنیمکتیام شد که سن مرا داشت و با من در یک روز به مدرسه آمده بود. به خاطر ما دو تا خانم معلم مجبور شد آموزش حروف را از سر بگیرد. پیتزنته هم چند روزی مثل من کمرو و بیدست و پا بود اما خیلی زود با حالتی تقریبآ ستیزهجویانه واکنش نشان داد، رفتار شاگرد بازیگوشی را پیش گرفت که میخواست همه چیز یاد بگیرد غیر از خواندن و نوشتن.
چیزی که از او به یادم مانده این است که همیشه نامرتب بود: هیچ وقت نه پوشهای همراه میآورد و نه دفترچهای، به درس هم گوش نمیداد. از این بدتر، اغلب در حالی که خانم معلم بلندبلند و با حرکت لبها صدای حروف را به دیگران یاد میداد و من در گوشه خودم بیسروصدا مینوشتم پیتزنته شلوارش را باز میکرد و چیزش را به بچههای دور و برش نشان میداد. با این حرکتش میخواست به بقیه بفهماند که خیلی بیباک است، میخواست نشان بدهد که از هیچ چیز نمیترسد. کلاس به هم میریخت. خانم معلم هم چارهای نداشت جز این که کتکش بزند، و یا سرش داد بکشد و سرپا نگهش دارد. اما اگر فقط چند نفری قضیه را میدیدند و کلاس به هم نمیریخت ترجیح میداد به روی خودش نیاورد و چیزی نگوید. آن وقت بود که پیتزنته واقعآ حس میکرد از همه قویتر است.»
حجم
۲۳۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۳۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
میشه اینو بذارید بی نهایت