کتاب ظلمت در نیمروز
معرفی کتاب ظلمت در نیمروز
کتاب ظلمت در نیمروز نوشته آرتور کوستلر است که با ترجمه روان و جذاب مژده دقیقی منتشر شده است. ظلمت در نیمروز اصطلاحیست که از انجیل گرفته شده و به معنای آن است که کسی به گناه ناکرده دم تیغ برود.
درباره کتاب ظلمت در نیمروز
ظلمت در نیمروز یکی از زیباترین رمانهای سیاسی زمانه ماست. روایتی داستانی از واقعیتی تاریخی است به قلم یک عضو سابق حزب کمونیست با نگاهی منحصربهفرد به وضعیت سیاسی ناپایدار اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دهه ۱۹۳۰. ویژگیهای رهبران فکری انقلاب بلشویکی و سیاستمداران برجسته شوروی در شخصیت اصلی رمان به هم آمیخته است، و شرح زندان و اعترافات او بازتاب آرای سیاسی روز است: توتالیتاریسم، سوسیالیسم، کمونیسم و فردگرایی. کوستلر مضامین سیاسی و فلسفی را در روایت روانشناختی جذابی درهم میتند و، به کمک بحثهای منطقی و نمادهای مذهبی، سیاست را با روانشناسی و فردگرایی میآمیزد. شاید یکی از دلایل موفقیت گسترده این رمان نیز همین باشد.
ظلمت در نیمروز را میتوان بازسازی داستانی گفتوگو با مرگ دانست. صحنههای سلول و زندان در این رمان برگرفته از تجربه شخصی کوستلر در زندانهای اسپانیاست.
کتاب ظلمت در نیمروز داستان مردی به نام روباشوف است که یکی از رهبران انقلاب ۱۹۱۷ است اما بعد از روی کار آمدن استالین خودش در دام دادگاههای تشریفاتی او اسیر میشود.
خواندن کتاب ظلمت در نیمروز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات روسیه پیشنهاد میکنیم
درباره آرتور کوستلر
آرتور کوستلر در پنجم سپتامبر ۱۹۰۵ در بوداپست مجارستان به دنیا آمد. پدرش مجار بود و مادرش اهل وین. پدرش که نماینده فروش منسوجات آلمان و انگلستان در مجارستان بود، در زمان جنگ جهانی اول ورشکست شد و خانواده کوستلر در ۱۹۱۹ به وین نقل مکان کردند. آرتور در دانشگاه پلیتکنیک وین تحصیل کرد، ولی علایق سیاسی او و شرایط اجتماعی اروپا در اوایل قرن بیستم او را بهسوی حرفه روزنامهنگاری سوق داد. به پاریس و پس از آن به برلین رفت و در ۱۹۳۲ در این شهر به حزب کمونیست پیوست.
در سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷، کوستلر سه بار از طرف روزنامه نیوز کرانیکل برای گزارش وقایع جنگ داخلی اسپانیا به این کشور سفر کرد. در سفر آخر، نیروهای فرانکو او را به اتهام جاسوسی دستگیر کردند و به مرگ محکوم شد.
ولی پس از گذراندن چهار ماه در زندانهای مالاگا و سویل، با وساطت مقامات حکومت بریتانیا آزاد شد. در شهادتنامه اسپانیا (۱۹۳۷) شرح جانداری از این تجربه را به آلمانی نوشت که انتشارات پنگوئن آن را با عنوان گفتوگو با مرگ به انگلیسی منتشر کرد. این روایت از تجربه زندان بیتردید در نوشتن ظلمت در نیمروز بسیار به کارش آمد. پس از اعدام بوخارین و رادک (به ترتیب در ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹)، کوستلر از عضویت در حزب کمونیست استعفا داد.
در ۱۹۳۹، با آغاز جنگ جهانی دوم و حمله ارتش آلمان به فرانسه، کوستلر باردیگر دستگیر شد و مدت کوتاهی در اردوگاهی در فرانسه اسیر بود. کوستلر پس از جنگ بهعنوان رماننویس شهرت یافت. در فاصله سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۳ سه رمان سیاسی منتشر کرد که خودش آنها را تریلوژی میدانست: گلادیاتورها (۱۹۳۹)، ظلمت در نیمروز (۱۹۴۰)، و ازره رسیدن و بازگشت (۱۹۴۳).
کوستلر در مخالفت با حزب کمونیست نقش فعالی ایفا کرد. آثارش در نقد استالینیسم میلیونها مخاطب یافت و همراه با ۱۹۸۴ و مزرعه حیواناتِ جرج اورول احتمالا بیش از هر آموزش سیاسی یا تبلیغات ضدشوروی دیگری در سرزمینهای مختلف مانع از جذب افراد به کمونیسم شد. انتشار ظلمت در نیمروز در سال ۱۹۴۰ نخستین حمله روشنفکرانه مهم به کمونیسم محسوب میشد. کوستلر در دو جلد زندگینامه شخصی به دوره نخست زندگیاش میپردازد و با صداقت و بیرحمانه درباره خود داوری میکند. در ۱۹۸۳ در حالی که به سرطان خون مبتلا شده و پارکینسون نیز زمینگیرش کرده بود به همراه همسر سومش سینتیا داوطلبانه خودکشی کرد.
بخشی از کتاب ظلمت در نیمروز
روباشف روی تخت به بدنش کش وقوس داد و پتوی رویی را دور خودش پیچید. ساعت پنج بود و بعید بود که زمستانها در اینجا مجبور باشی زودتر از هفت بیدار شوی. خیلی خوابش میآمد. جوانب کار را که سنجید، به این نتیجه رسید که به احتمال زیاد تا سه چهار روز دیگر او را برای بازجویی نمیبرند. عینک رودماغیاش را برداشت و روی موزاییکهای کف سلول کنار تهسیگار گذاشت، لبخند زد و چشمهایش را بست. لای پتوی گرم ونرم احساس امنیت میکرد؛ پس از ماهها، اولین بار بود که از خوابهایش نمیترسید.
چند دقیقه بعد که زندانبان چراغ را از بیرون خاموش کرد و از سوراخ چشمی نگاهی به سلول روباشف انداخت، کمیسر سابق خلق پشت به دیوار خوابیده بود. سرش را گذاشته بود روی دست چپش که درازش کرده بود و سیخ از تخت
بیرون زده بود؛ فقط انگشتهای این دست، شُل وول، آویزان بود و در خواب تکان میخورد.
همین یک ساعت قبل که دو مأمور کمیساریای خلق در امور داخلی درِ خانه روباشف را میکوبیدند تا دستگیرش کنند، روباشف داشت خواب میدید که برای دستگیریاش آمدهاند.
صدای ضربهها بلندتر شده بود و روباشف تقلا میکرد که بیدار شود. در بیرونکشیدن خود از کابوس مهارت داشت، چون سالها بود که خوابِ اولین دستگیریاش مدام تکرار میشد و سیر خود را منظم مثل کوک طی میکرد. گاهی با نیروی اراده قوی موفق میشد این کوک را از کار بیندازد و خودش را بهزور از آن کابوس بیرون بکشد، ولی این بار هرچه میکرد موفق نمیشد. در این چند هفته اخیر، خیلی خسته شده بود. در خواب عرق میریخت و نفسنفس میزد؛ کوک تیکتیک میکرد و خواب ادامه مییافت.
مثل همیشه خواب میدید که درِ خانهاش را میکوبند و سه مرد بیرون ایستادهاند که دستگیرش کنند. از پشت درِ بسته میدیدشان که بیرون ایستادهاند و به چهارچوب در میکوبند. اونیفورمهای کاملا نو به تن داشتند، لباس برازنده گاردهای حکومت دیکتاتوری آلمان. نشانهایشان ــ همان صلیب شکسته منحوس ــ به کلاهها و آستینهایشان دوخته شده بود. در دست آزادشان تپانچههای بیقواره بزرگی بود و تسمهها و یراقهایشان بوی چرم تازه میداد. حالا توی اتاق بودند، کنار تختش. دو نفرشان بچهدهاتیهای غولپیکری بودند با لبهای کلفت و چشمهای ریز؛ سومی کوتاهقد و چاق بود. تپانچهبهدست کنار تختش ایستاده بودند و نفسنفس میزدند. همهجا ساکت بود و جز خِسخِس نفسهای آسمی مأمور کوتاهقد و چاق صدایی به گوش نمیرسید. آنوقت یک نفر در یکی از طبقات بالا درپوشِ راهآبی را کشید و آب بهآرامی در لولههای درون دیوارها جاری شد.
کوک داشت تمام میشد. صدای به درکوفتن بلندتر شد؛ دو مردی که بیرون ایستاده بودند و آمده بودند که دستگیرش کنند، یا به در میکوبیدند یا دستهای یخزده خود را با نفسشان گرم میکردند. ولی روباشف هرچه تلاش میکرد بیدار نمیشد، هرچند میدانست که حالا نوبت به صحنه خیلی دردناکی رسیده است: آن سه نفر هنوز کنار تختش ایستادهاند و او سعی میکند روبدوشامبرش را بپوشد. ولی آستینش پشت ورو شده و دستش توی آستین نمیرود. بیهوده تقلا میکند تا اینکه انگار فلج میشود؛ نمیتواند تکان بخورد، گواینکه همهچیز بستگی به این دارد که بتواند دستش را بهموقع توی آستین بکند. این درماندگی عذابآور چند ثانیهای طول میکشد.
حجم
۲۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
نظرات کاربران
شاهکار، شاهکار، شاهکار! چطور میشه اینقدر پرمغز، خواندنی و استادانه، یک رمان سیاسی نوشت بدون اینکه خواننده از ادامه دادنش دلسرد بشه؟ چطور میشه از یک سلول زندان، چند شخصیت و چند فلاش بک شاهکار ساخت؟ آیا میشه به کوستلر لقب پیامبر رو
لطفا به بی نهایت اضافه کنین، ممنونم
وقتی حرف از رمانِ سیاسی به میان می آید ناخودآگاه ذهنیت همگی به سمت اوروِل کشیده می شود، حال می توان نام آرتور کوستلر را هم در کنار او به یاد آورد. هدف وسیله را توجیه می کند، این جمله به
عالی... عالی... عالی... هیچ ایرادی به این کتاب نمیتونم بگیرم، جدا از جنبه سیاسی بی نظیر کتاب، از دیدگاه فلسفی هم این کتاب فوق العاده هست. ای کاش همه این کتاب رو بخونن...
به نظر من دوتا کتاب خوندنش برای همه لازم و اجباریه که یکیش همینه وقتی سطحسواد جامعه ای از لحاظ سیاسی و سیاست گذاری بالاتر بره مطمئنا اجازه نخواهند داد بهشون ظلم بشه و علاوه بر اون حرفهای هرکسی رو
یکی از زیباترین رمان های ضدکمونیستی است که خوانده ام. رمان عمیق، پرمغز و تکان دهنده ای است. نویسنده خود کمونیستی دواتشه بوده و بعد دادگاه های نمایشی استالین به ایدئولوژی سابقش پشت کرده و متاثر از تجربیات شخصی اش
خوندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم. مخصوصا به افراد علاقهمند به سیاست. ترجمهی بسیارخوب خانم دقیقی لذتی دوچندان به کتاب بخشیده.
ظلمت در نیمروز داستان بیشمار افرادیست که در متنِ انقلاب اکتبر حضور داشتهاند، برای شکل گیری و قدرت یافتن کمونیسم از هیچ تلاشی فروگذار نکردهاند و در نهایت به بیرحمانهترین شکل حذف و به تاریخ پیوستهاند.ظلمت در نیمروز داستان روباشف،
محشر است .
بهترین کتاب سیاسی که تا به حال خوندم