دانلود و خرید کتاب شبانه‌ها کازوئو ایشی گورو ترجمه علیرضا کیوانی‌نژاد
تصویر جلد کتاب شبانه‌ها

کتاب شبانه‌ها

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۸از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شبانه‌ها

کتاب شبانه‌ها نوشته کازوئو ایشی گورو است که با ترجمه بی‌نظیر علیرضا کیوانی‌نژاد منتشر شده است. این کتاب داستان‌های این نویسنده است با حال و هوای موسیقی.

درباره کتاب شبانه‌ها

هر کدام از پنج داستان کتاب سرشار از موقعیت‌های جذابی است که خواننده را به فکر فرو می‌برد تا در نوای سکوتی که موسیقی در آن جریان دارد به پیچیدگی و درگیری انسان پی ببرد. این کتاب روایتی جذاب از انسان گم‌شده و ناپیدا در دنیای امروز است. کتاب مجموعه ۵ داستان کوتاه در باب موسیقی است. داستان آوازخوان: نوازنده‌ای که در یک کافه گیتار می‌زند و ناگهان نوازنده مشهور و مورد علاقه‌اش را می بیند و قرار می‌شود آن شب روی قایقی برای همسر او آهنگ بخوانند. داستان چه بارانی باشد، چه آفتابی: مردی که عاشق موسیقی است قرار است برای تعطیلات به لندن و خانه دوستش برود. همسر دوستش امی در موسیقی سلیقه‌ای همانند او دارد. داستان شبانه: ساکسیفون نواز بااستعدادی که صورت زشتی دارد جراحی زیبایی کرده تا به سوی موفقیت برود و در هتلی با یکی از ستارگان همسایه است. داستان نوازندگان ویلون سل: پسر جوانی که ویلن سل می‌زند با زنی آشنا می‌شود که ادعا می‌کند موسیقی‌دان مشهوری است و می‌خواهد به او کمک کند تا بهتر سازبزند. داستان تپه‌های مالورن‌: پسرک گیتارنواز دانشگاه را رها می‌کند تا به سوی موسیقی برود و به مهمان‌خانه خواهرش نقل مکان می‌کند و انجا با دو موسیقی‌دان سوئدی آشنا می‌شود.

خواندن کتاب شبانه‌ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب شبانه‌ها

پس می‌فهمید چرا وقتی تونی گاردنر را خیلی واضح در شش متری خودم دیدم هیجان‌زده شدم. اول باورم نشد خودش باشد و حتماً هنگام عوض کردن آکورد، نُتی را جا انداختم. تونی گاردنر؟ مادر عزیزم اگر این‌جا بود و می‌دید چه می‌گفت؟ به‌خاطر مادرم، به‌خاطر تمام خاطراتش، باید جلو می‌رفتم و چیزی می‌گفتم و مهم نبود که بقیهٔ نوازنده‌ها می‌خندیدند و می‌گفتند چرا مثل دهاتی‌ها رفتار کردی.

البته نمی‌توانستم میزها و صندلی‌ها را کنار بزنم و شیرجه بزنم طرفش. اواخر اجرای ما بود. وقتی مشغول زدن قطعهٔ سوم و چهارم بودیم آن‌جا این‌قدر به‌هم‌ریخته بود که هر لحظه با خودم می‌گفتم الان است که بلند شود و برود. اما او همان‌جا نشسته بود، تو خودش بود، و زل زده بود به فنجان قهوه‌ای که دستش بود، انگار چیزی که پیشخدمت برایش آورده بود گیجش کرده بود. شبیه هیچ‌کدام از توریست‌های امریکایی نبود. بلوز یقه‌دار مردانهٔ روشنی تنش بود با شلوار خاکستری گشاد. موهایش، که زمانی روی جلد این صفحه‌ها خیلی تیره و براق به‌نظر می‌رسید، حالا جوگندمی شده بود اما کماکان پرپُشت. و مدل موهایش مثل قدیم‌ها بود. اولین‌بار که دیدمش عینک آفتابی‌اش را گرفته بود توی دستش ــ شک دارم اگر عینک می‌زد می‌توانستم بشناسمش ــ اما همان‌طور که اجرای ما ادامه داشت، زیر نظر داشتمش. عینک می‌زد، برش می‌داشت و دوباره می‌زد. به‌نظر پریشان بود و من هم از این‌که به آهنگ‌های ما گوش نمی‌کرد دلخور بودم.

بالاخره اجرای ما تمام شد. هول‌هولکی و بدون آن‌که چیزی به دیگران بگویم آن‌جا را ترک کردم و خودم را به میز تونی گاردنر رساندم و دچار یکی از آن لحظات سخت شدم که آدم نمی‌داند چه‌طوری سر صحبت را باز کند. پشت سرش ایستاده بودم، اما انگار حس ششمش به او گفت برگردد و نگاهم کند ــ و فکر کنم این همان رفتاری بود که در تمام آن سال‌ها طرف‌دارانش با او داشته‌اند ــ و بعد خودم را معرفی کردم و برایش توضیح دادم که چه‌قدر تحسینش می‌کنم و جزء ارادتمندانش هستم، و این‌که من عضو همان گروهی بودم که داشت برنامه‌اش را می‌شنید و این‌که مادرم هم یکی از طرف‌داران پروپاقرصش بوده و همهٔ این‌ها را باعجله گفتم. او با چهره‌ای موقر به حرف‌هایم گوش کرد و سرش را چندبار تکان داد انگار که دکترم باشد. همین‌طور به حرف زدن ادامه می‌دادم و او هم هرازچندگاهی می‌گفت: «جدی؟» بعد از مدتی فکر کردم دیگر باید دست از سرش بردارم و همین که خواستم راه بیفتم گفت: «پس تو اهل یکی از همین کشورهای کمونیستی هستی. آن‌ها خیلی خشن بودند!» 

معرفی نویسنده
عکس کازوئو ایشی گورو
کازوئو ایشی گورو

کازوئو ایشی گورو نویسنده و نمایشنامه‌نویس انگلیسی ژاپنی‌تبار است. او ۸ نوامبر ۱۹۵۴ در ناکازاکی ژاپن به‌دنیا آمد و در خانه‌‌‌ای به سبک سنتی ژاپن، پنج سال اول زندگی خود را گذراند. ایشی گورو در مهدکودکی در ناکازاکی «هیراگانا» را که اولین و ساده‌ترین الفبای سه‌گانه ژاپنی است، آموخت. اما در آوریل ۱۹۶۰ با والدین و خواهر بزرگترش ژاپن را ترک کرد تا در بریتانیا زندگی کند. اگرچه خانواده ایشی گورو مرتباً به بازگشت به ژاپن فکر می‌کردند، اما تحقیقات پدرش در زمینه‌ی اقیانوس‌شناسی مورد حمایت دولت بریتانیا قرار گرفت و خانواده هرگز بازنگشت.‌

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۸/۲۷

مجموعه داستانی به‌نام شبانه‌ها که تنها مجموعه داستان کوتاه این نویسنده است. راوی هر پنج داستان در این کتاب اول شخص است و به نظر می‌رسد ایشی گورو در پی ایجاد احساس همدلی با خواننده است اگرچه زاویه دید اول

- بیشتر
حبیب اسدی
۱۴۰۲/۰۵/۱۳

داستان‌هایی که پس از مدتها خوندشون با یادآوری‌شون، احساس‌تون به لرزه در میاد!

اِلوچ
۱۴۰۱/۰۲/۲۷

من از خوندنش بسیار لذت بردم.

Shakiba
۱۴۰۳/۰۱/۰۹

اولین تجربه داستان کوتاهم بود،نوازنده ها و عاشقان موسیقی که هنوز به جایی نرسیدن اما با آدمایی روبه رو میشن که به مسیر هنریشون قوت میبخشن.همچنین پیچیدگی ارتباطات بین آدمارو نشون داده.

کتاب 1984
۱۳۹۹/۱۲/۱۱

بعد از غول مدفون، این دومین اثریه که از این نویسنده میخونم و هیچ کدوم جذابیت و کشش کافی رو نداشت. میخوام بگم این یه مجموعه داستانه که برای خوندن ادامش هیجانی نداری. داستان ها تا حدودی در مورد موسیقی هستن

- بیشتر
ماهی
۱۴۰۱/۰۷/۳۰

داستان‌های ساده و بدون پیچیدگی که ذهن رو درگیر نمیکنه و لذت کشف نمیده. چندان هم ربطی به موسیقی و شب نداشت. از عنوان کتاب فکر کردم باید منتظر تصاویر ناب و آرامش باشم اما هیچ!

دنبال آدمی مثل او بودم، کسی که بتواند منِ دیگر مرا بکِشد بیرون؛ منی که دارد دست‌وپا می‌زند...
کتاب 1984
همین فقط زندگی‌ات را خراب کرده ریموند. فقط، فقط، فقط. فقط دارم نهایت تلاشم را می‌کنم.‌ فقط چهل و هفت سال. خیلی زود می‌بینی که رسیدی به شصت و هفت سال و فقط داری دور خودت می‌چرخی و تلاش می‌کنی یک سقف لعنتی پیدا کنی که بالای سرت باشد.
کتاب 1984
«آرزوها اگر اسب بودند، گداها سواره می‌رفتند.»
ahmad
ریموند، تا حالا شده یک لحظه به خودت بیایی و بپرسی کی هستی؟ وقتی به توانایی‌هایت فکر می‌کنی شرمنده نمی‌شوی؟ ببین زندگی‌ات را چگونه پیش می‌بری؟ این... این واقعاً کفر آدم را بالا می‌آورد. آدم را خیلی عصبانی می‌کند.
کتاب 1984
چند سال زمان بُرد، ذره‌ذره، تا لیندی عاشقم شد. اولش جرئت نمی‌کردم باور کنم، اما بعد از مدتی چیزی جز این برای باور کردن وجود نداشت. تلنگری آرام روی شانه‌ام وقتی داشتیم از سر میز بلند می‌شدیم. یک لبخند ملیح، وقتی چیزی جز او که در اتاق این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت برای خندیدن وجود نداشت.
siavash fouladi
«تجربه، اسمی است که آدم‌ها روی شکست‌شان می‌گذارند.»
ahmad
پیتر گفت: «عاشق این بودم که ساز بزنم. تو خیلی خوش‌شانسی. دلم می‌خواهد یاد بگیرم. فکر کنم الان یک‌کم دیر شده.» تیبور گفت: «هیچ‌وقت نمی‌توانی بگویی خیلی دیر است.» ـ حق با توست. هیچ‌وقت نگو خیلی دیر است.
کتاب 1984
برای مردم مهم نیست که آهنگ موردعلاقه‌شان را یک‌بار دیگر بشنوند اما بیشتر وقت‌ها نمی‌توانی یک آهنگ را چندبار بزنی، چون فکر می‌کنند چیز دیگری بلد نیستی.
کتاب 1984
وقتی بچه بودم می‌خواستم رقاص یا آوازه‌خوان شوم. تلاش کردم و تلاش کردم، خدا شاهد است که تلاش کردم اما مردم فقط می‌خندیدند و من فکر می‌کردم که این دنیا خیلی بی‌انصاف است. اما بعد که کمی بزرگ‌تر شدم فهمیدم دنیا آن‌قدرها هم بی‌انصاف نبود. حتا اگر مثل من یکی از آن بدشانس‌ها باشی، هنوز هم شانسی وجود دارد، هنوز هم می‌توانی موقعیتی برای خودت پیدا کنی و مجبور نیستی یک جا بمانی تا محبوب شوی.
کتاب 1984
اگر ناامیدی سراغت بیاید، آرام به راهت ادامه می‌دهی. تو هم مثل او می‌گویی من خیلی خوشبختم.
کتاب 1984
آدم‌ها خیلی باهم فرق ندارند؛ کارمند بانک، موزیسین. آخرش خواسته‌های ما از زندگی، یکسان است.
کتاب 1984
کارم درست بود. الانم کارم درست است، عالی است. اما او فکر می‌کرد سرنوشت من این بوده که مالک تمام این دنیای لعنتی باشم.
کتاب 1984
«تجربه، اسمی است که آدم‌ها روی شکست‌شان می‌گذارند.»
Atena
یک‌بار، اوایل آشنایی‌ام با هلن، از من خواست باهم بدویم. یک صبح سرد زمستانی بود و من دوندهٔ خوبی نبودم اما به عشق او می‌دویدم
کتاب 1984
تو باید برایش متأسف باشی. درست وقتی که فکر می‌کرد می‌تواند از بازنشستگی‌اش لذت ببرد شوهرش او را به‌خاطر یک زن جوان ترک کرد.
کتاب 1984
خیلی از آدم‌های مشهور فکر می‌کنند فقط باید با آدم‌های معروف نشست‌وبرخاست داشته باشند. من هرگز این‌جوری نبوده‌ام. هر کسی را به‌عنوان یک دوست بالقوه می‌بینم.
کتاب 1984
من دو برابر بیشتر آدم‌های شهر بااستعداد بودم. اما انگار این روزها کسی چندان روی این قضیه حساب نمی‌کند. مهم این است که تصویر خوبی داشته باشی، در بازار، مجلات و شوهای تلویزیونی قابل عرضه باشی و کسی باشی که به مهمانی‌ها دعوتت کنند و بخواهند با تو سر یک میز بنشینند.
کتاب 1984
می‌آمدند و می‌پرسیدند بعد از ترک درس و دانشگاه «در جست‌وجوی شهرت و ثروت» اوضاع چه‌طور بود. مشکل این نبود که از گفتن این‌که مشغول چه‌کاری هستم ناراحت می‌شدم؛ مسئله این بود که به‌جز چندتاشان، بقیه نمی‌توانستند تشخیص بدهند که تعریف «موفقیت» برای من در آن چند ماه چه بوده است.
کتاب 1984
وقتی در یک مهمانی هستی، سرگرم رقصیدنی. شاید یک رقص آرام باشد و با کسی می‌رقصی که واقعاً دلت می‌خواهد با او باشی و انگار بقیهٔ افراد حاضر در سالن غیب‌شان می‌زند در حالی‌که این‌طور نیست. فقط این نیست. هیچ‌کس برای تو نصف او هم ارزش ندارد. و هنوز... خب، مردم همه‌جا هستند. آن‌ها دست از سرت برنمی‌دارند. داد می‌زنند و می‌لولند و کارهای احمقانه می‌کنند فقط برای این‌که نظر تو را جلب کنند
کتاب 1984
آخر چه‌طور می‌توانست نژادپرست باشد در حالی‌که عمه‌ای یهودی داشت که او را اندازهٔ مادرش می‌پرستید؟
کتاب 1984

حجم

۱۹۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

حجم

۱۹۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان