کتاب اومون را
معرفی کتاب اومون را
کتاب اومون را اولین رمان ویکتور اولگویچ پلوین (۱۹۶۲)، نویسنده روس اهل مسکو است که خیلی زود او را به شهرت و محبوبیت رساند. این کتاب با ترجمهٔ پیمان خاکسار در نشر چشمه چاپ شده است. ویکتور اولگویچ پلوین همزمان با زمزمههای فروپاشی شوروی نوشتن را آغاز کرد و داستانهای کوتاه زیادی در مجلات و مجموعه داستانهای مختلف منتشر کرد. پلوین جوایز ادبی متعددی از جمله بوکر روسی برای مجموعه «فانوس آبی» و جایزه ادبی ریچارد آلمان را در کارنامه دارد.
از دیگر آثار او میتوان به رمانهای پرفروش «زندگی حشرات»، «سرگردان» و «نسل پای وی» اشاره کرد. او در داستانهای کوتاه و رمانهایش از چشم اندازی نامتعارف، فراواقعی و درآمیخته با ابعاد عرفانی، تصویری از روسیه کنونی ترسیم میکند. پلوین در حال حاضر از محبوبترین نویسندگان کشور روسیه است.
درباره کتاب اومون را
نام رمان حاضر برگرفته از اسم «آمون» خدای بزرگ مصریان است که بعدها در اتحاد با رب النوع «را» بیا «رع» به «آمون را» تغییرنام داد. اومون نام قهرمان این داستان و البته نام نیروی ویژه پلیس روسیه است. اومون پسری است که علاقه زیادی به هوانوردی دارد. او در نوجوانی با یکی از دوستانش به نام میتیوک به مدرسه هوانوردی ارتش شوروی میرود اما در سر سودای فضانوردی میپروراند و تمام تلاش خود را میکند که به آکادمی فضانوردی وارد شود، ولی پس از مدتی با اتفاقات تلخی روبهرو میشود و درمییابد واقعیت با تصورات او بسیار متفاوت است.
این اثر فضایی پستمدرنیستی و نماین دارد اما اصلاً خواننده را سردرگم نمیکند. زبان اثر راحت و روان است و با خواننده ارتباطی صمیمانه برقرار میکند. از آنجایی که پلوین در این اثر ژانرهای گوناگون را باهم ترکیب کرده است؛ نمیتوان آن را در ژانر خاصی جای داد اما میتوان گفت مایههای انسانگرایانهی داستان بسیار پررنگتر از خطوط دیگر است.
کتاب اومون را را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات روسیه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب اومون را
محل زندگیام نزدیک سینما کاسموس بود. محلهٔ ما زیر سایهٔ ماکت یک موشک فلزی بود، ایستاده بر ستونی از دود که از تیتانیومِ پرداختشده بود، شبیه شمشیری که در زمین فرو رفته باشد. ولی خندهدار اینجاست که این موشک شروعِ شخصیت من نبود، شخصیت من از هواپیمایی چوبی آغاز شد که در زمین بازی کنار خانهمان قرار داشت. هواپیما که نمیشد بهش گفت، یکجور خانهٔ اسباببازی بود با دو پنجره، و یک نفر موقع بازسازیاش با تختهسهلا برایش بال و دم درست کرده بود و دستآخر رویش رنگ سبز زده بود و چند جایش هم ستارههای قرمز بزرگ نقاشی کرده بود. دو سه نفر داخلش جا میشدند، بالایش هم یک اتاقک کوچک بود با یک پنجرهٔ سهگوش که به دیوار سازمان نظاموظیفه باز میشد. براساس قانونی نانوشته، تمام بچهها این اتاقک را کابین خلبان به حساب میآوردند. هربار که مثلاً هواپیما مورد تهاجم قرار میگرفت اول آنهایی که در بدنهٔ هواپیما نشسته بودند بیرون میپریدند و بعد که زمین غرشکنان به پنجرهها نزدیک میشد خلبان، اگر فرصت میکرد، بیرون میپرید. من همیشه سعی میکردم خلبان باشم، واقعاً میتوانستم آسمان و ابرها و زمین را ببینم که زیرم شناورند، در حقیقت تمام اینها را همان جایی میدیدم که دیوار آجری اداری نظاموظیفه قرار داشت، درست جایی که بنفشههای پُرزدار و کاکتوسهای غبارگرفته با افسردگی از پنجرهها بیرون را نگاه میکردند.
حجم
۱۲۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
حجم
۱۲۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
نظرات کاربران
طنز انتقادی هوشمندانهای داره. اگر در مورد جنگ سرد و مسابقه فضایی شوروی و آمریکا اطلاعاتی داشته باشید، شوخیهای کتاب براتون ملموستر و جذابتر میشه.
«اومون» نوجوانیه که علاقهی زیادی به هوانوردی داره و همراه با دوستش «میتیوک» به مدرسه هوانوردی شوروی میره. ولی اون دو، در بدو ورود با اتفاقاتی مواجه میشن که نشون میده همه چیز با تصوراتشون بسیار متفاوت بوده و درگیر
ترجمه خیلی جاها افتضاح بود و بعضی قسمت ها هم مشخص بود کات شده ! در این مواقع خواننده بین زمین و آسمون می مونه که الان چی شد 😑 اگه ترجمه بهتری میداشت و متن کامل هم بود خیلی شیرین تر
اصلا جذاب نبود..اخرش نفهمیدم چیشد!!
ریتم رمان ثابت نبود اوایل تند پیش رفت و در ۲۰٪ پایانی سرعت خیلی خیلی نسبت به ابتدا کند شده بود بطور کلی دوستش داشتم طنز زیر پوستی زیبایی داشت و چقدر قشنگ فضای کشوری کمونیست رو شرح میداد(طبل تو خالی
در یک جمله نویسنده همه ما رو فریب داد😁😁😁😅😅😅
کتاب به ظاهر در مورد برنامه فضایی شوروی و ارسال مثلا اتوماتیک ها به ماه هست اما در اصل نویسنده به انتقاد و نقد از حکومت های ایدئولوژیک پرداخته که توی ابتدایی نیازهای مردمشون مونده اما تشنه دستاوردهای پرزرق و
نتونستم تاآخرش بخونم، خاطرات بود، دوپسرکه ازبچگی به رفتن به ماه علاقه داشتند.
زیاد جذاب نبود و برام پیچیده شد و سردرگم شدم