بریدههایی از کتاب شبانهها
۳٫۸
(۱۷)
دنبال آدمی مثل او بودم، کسی که بتواند منِ دیگر مرا بکِشد بیرون؛ منی که دارد دستوپا میزند...
کتاب 1984
همین فقط زندگیات را خراب کرده ریموند. فقط، فقط، فقط. فقط دارم نهایت تلاشم را میکنم. فقط چهل و هفت سال. خیلی زود میبینی که رسیدی به شصت و هفت سال و فقط داری دور خودت میچرخی و تلاش میکنی یک سقف لعنتی پیدا کنی که بالای سرت باشد.
کتاب 1984
«آرزوها اگر اسب بودند، گداها سواره میرفتند.»
ahmad
چند سال زمان بُرد، ذرهذره، تا لیندی عاشقم شد. اولش جرئت نمیکردم باور کنم، اما بعد از مدتی چیزی جز این برای باور کردن وجود نداشت. تلنگری آرام روی شانهام وقتی داشتیم از سر میز بلند میشدیم. یک لبخند ملیح، وقتی چیزی جز او که در اتاق اینطرف و آنطرف میرفت برای خندیدن وجود نداشت.
siavash fouladi
ریموند، تا حالا شده یک لحظه به خودت بیایی و بپرسی کی هستی؟ وقتی به تواناییهایت فکر میکنی شرمنده نمیشوی؟ ببین زندگیات را چگونه پیش میبری؟ این... این واقعاً کفر آدم را بالا میآورد. آدم را خیلی عصبانی میکند.
کتاب 1984
کارم درست بود. الانم کارم درست است، عالی است. اما او فکر میکرد سرنوشت من این بوده که مالک تمام این دنیای لعنتی باشم.
کتاب 1984
آدمها خیلی باهم فرق ندارند؛ کارمند بانک، موزیسین. آخرش خواستههای ما از زندگی، یکسان است.
کتاب 1984
اگر ناامیدی سراغت بیاید، آرام به راهت ادامه میدهی. تو هم مثل او میگویی من خیلی خوشبختم.
کتاب 1984
وقتی بچه بودم میخواستم رقاص یا آوازهخوان شوم. تلاش کردم و تلاش کردم، خدا شاهد است که تلاش کردم اما مردم فقط میخندیدند و من فکر میکردم که این دنیا خیلی بیانصاف است. اما بعد که کمی بزرگتر شدم فهمیدم دنیا آنقدرها هم بیانصاف نبود. حتا اگر مثل من یکی از آن بدشانسها باشی، هنوز هم شانسی وجود دارد، هنوز هم میتوانی موقعیتی برای خودت پیدا کنی و مجبور نیستی یک جا بمانی تا محبوب شوی.
کتاب 1984
برای مردم مهم نیست که آهنگ موردعلاقهشان را یکبار دیگر بشنوند اما بیشتر وقتها نمیتوانی یک آهنگ را چندبار بزنی، چون فکر میکنند چیز دیگری بلد نیستی.
کتاب 1984
پیتر گفت: «عاشق این بودم که ساز بزنم. تو خیلی خوششانسی. دلم میخواهد یاد بگیرم. فکر کنم الان یککم دیر شده.»
تیبور گفت: «هیچوقت نمیتوانی بگویی خیلی دیر است.»
ـ حق با توست. هیچوقت نگو خیلی دیر است.
کتاب 1984
«تجربه، اسمی است که آدمها روی شکستشان میگذارند.»
ahmad
تو باید برایش متأسف باشی. درست وقتی که فکر میکرد میتواند از بازنشستگیاش لذت ببرد شوهرش او را بهخاطر یک زن جوان ترک کرد.
کتاب 1984
یکبار، اوایل آشناییام با هلن، از من خواست باهم بدویم. یک صبح سرد زمستانی بود و من دوندهٔ خوبی نبودم اما به عشق او میدویدم
کتاب 1984
«تجربه، اسمی است که آدمها روی شکستشان میگذارند.»
Atena
آخر چهطور میتوانست نژادپرست باشد در حالیکه عمهای یهودی داشت که او را اندازهٔ مادرش میپرستید؟
کتاب 1984
وقتی در یک مهمانی هستی، سرگرم رقصیدنی. شاید یک رقص آرام باشد و با کسی میرقصی که واقعاً دلت میخواهد با او باشی و انگار بقیهٔ افراد حاضر در سالن غیبشان میزند در حالیکه اینطور نیست. فقط این نیست. هیچکس برای تو نصف او هم ارزش ندارد. و هنوز... خب، مردم همهجا هستند. آنها دست از سرت برنمیدارند. داد میزنند و میلولند و کارهای احمقانه میکنند فقط برای اینکه نظر تو را جلب کنند
کتاب 1984
من دو برابر بیشتر آدمهای شهر بااستعداد بودم. اما انگار این روزها کسی چندان روی این قضیه حساب نمیکند. مهم این است که تصویر خوبی داشته باشی، در بازار، مجلات و شوهای تلویزیونی قابل عرضه باشی و کسی باشی که به مهمانیها دعوتت کنند و بخواهند با تو سر یک میز بنشینند.
کتاب 1984
حجم
۱۹۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۱۹۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان