دانلود و خرید کتاب به هوای دزدیدن اسب‌ها پر پترسون ترجمه فرشته شایان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب به هوای دزدیدن اسب‌ها

کتاب به هوای دزدیدن اسب‌ها

معرفی کتاب به هوای دزدیدن اسب‌ها

کتاب به هوای دزدیدن اسب‌ها نوشته پر پترسون است که با ترجمه فرشته تابان منتشر شده است. این کتاب اثر نویسنده مشهور نروژی است که دنیایی تازه را برای مخاطب می‌سازد.

درباره کتاب به هوای دزدیدن اسب‌ها

تروند ساندر ویرمرد ۶۰ ساله و تنهایی است که با سگش خارج از شهر در ییک کلبه زندگی می‌کند. او تنها است و گاهی برای سر زدن به بیرون می‌آید. ساندر همواره آرزوی این انزوا دارشته و حالا از آن لذت می‌برد. اما یک شب اتفاق عجیبی می‌افتد. او به خارج از خانه‌اش می‌آید و ناگهان به پنجاه سال قبل می‌رود. سفر او در زمان یادآور اتفاقات گذشته است.

رمان به هوای دزدیدن اسب‌ها چون با محوریت شکست زمان نوشته شده است. در ساختار خود هم زمان خطی را نگه نداشته است.

خواندن کتاب به هوای دزدیدن اسب‌ها را به چه کسانی یپشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب به هوای دزدیدن اسب‌ها

آهسته گفتم «سلام.» می‌دانستم نباید سکوت آن‌جا را به هم بزنم. رویش را برگرداند. یک لحظه چشم‌هایم جایی را ندید. او نور چراغ‌قوه‌اش را مستقیم انداخته بود روی صورت من. وقتی این را فهمید سر چراغ‌قوه را پایین آورد. چند ثانیه‌ای همان‌طور بی‌حرکت سرجایم ایستادم تا چشم‌هایم به تاریکی عادت کنند. بعد رفتم سمتش. هر دو کنار هم ایستاده بودیم، با چراغ‌قوه‌هایی که در امتداد ران‌مان نگه داشته بودیم و نورشان زمین آن حوالی را روشن کرده بود. هیچ‌چیز آن‌طور که در روشنایی روز به نظر می‌رسید، نبود. من به تاریکی خو گرفته‌ام. یادم نمی‌آید تابه‌حال از آن ترسیده باشم، اما حتماً ترسیده‌ام. ولی الآن تاریکی به نظرم طبیعی، امن، صریح و بی‌پرده می‌آید ــ صرف‌نظر از این‌که چه اندازه ترس و دلهره در دل آن پنهان است، که آن هم اهمیت چندانی ندارد. هیچ‌چیز نمی‌تواند با سبک‌بالی و رهایی جسم به مقابله برخیزد؛ نه ارتفاعات نامحدود، نه فاصله‌های بی‌حدوحصر. چرا که این‌ها ویژگی تاریکی نیستند، بلکه فقط فضاهایی لایتناهی‌اند که در درون پیموده می‌شوند.

مرد همسایه گفت «دوباره فرار کرده. پوکر را می‌گویم، سگم. معمولاً این کار را می‌کند. همیشه هم برمی‌گردد. اما وقتی این‌طور می‌گذارد می‌رود خواب به چشمم نمی‌آید. الآن جنگل پُر از گرگ است. ضمناً من هم نمی‌توانم در را ببندم.»

مریم قریانی
۱۳۹۹/۰۸/۲۳

بعد از رها کردن نصفه و نیمه چندین کتابِ مختلف، این کتابُ تو دو روز بی وقفه خوندم و تمومش کردم . قطعا همه مون تو ذهنمون به این فک کردیم که تنها بریم تو کلبه ای که دور از دنیای

- بیشتر
🍂پاییزه🍂
۱۳۹۹/۰۹/۱۰

توصیفات زیبایی از طبیعت نروژ با ترجمه ای روان

darkpole
۱۳۹۹/۰۷/۱۶

کتاب داستانی روان و سرشار از توصیفات محیطی دارد. وصف های بی پایان از جنگل و رودخانه. داستان سرگذشت زندگی فرد و رابطه او با پدرش در نوجوانی و کمی رابطه او با فرزندان و زنش در پیری است. برای

- بیشتر
haniye
۱۳۹۹/۰۸/۲۹

عالی بود واقعا پر از توصیفات زیبا.

Mavi
۱۴۰۰/۰۹/۲۹

روان و پر از جزئیات؛ بعد از خوندن این کتاب احساس میکنید داخل کلبه ای حوالی مرز نروژ و سوئد مهمان بودید اسب دزدی کردید، علف ها رو با داس بریدید، الوارها رو داخل رود انداختید، با صدای طوفان از

- بیشتر
bita zadmehr
۱۴۰۰/۰۱/۰۹

من واقعا فضا سازی این کتاب رو دوست دارم و اگر مثل اگر توصیف فضاهای در جنگل و برف و ارتفاع رو میپسندید توصیه میکنم بهترین کتاب از پر پترسون با ترجمه ی عالی خانم شایگان

محمدحسین
۱۳۹۹/۰۶/۲۱

فوق العاده بود! فضاسازی داستان انقدر جذاب بود که احساس می‌کنم نویسنده زندگی‌نامه خودش رو نوشته. با این که متن روایت کتاب ساده‌ست اما خیلی دلنشینه. ترجمه‌ی کتاب هم روان و یکدست بود. از برنامه طاقچه خیلی ممنونم که این

- بیشتر
Atena snf
۱۴۰۲/۰۱/۱۹

به هوای دزدیدن اسب‌ها داستان‌ خاصی بود. با فضاسازی منحصربه‌فرد، روایت غیرخطی و صحنه‌پردازی‌های متفاوت. توی این داستان با تراند، شخصیت اصلی ۶۷ساله‌ی داستان، همراه می‌شیم و گاهی‌ در زمان حال سیر می‌کنیم و گاهی به گذشته‌ها می‌ریم؛ وقتی که

- بیشتر
مهرو
۱۳۹۹/۱۱/۲۸

همین الان کتاب رو تموم کردم و خیلی خیلی از خوندنش لذت بردم.اینقدر که دلم می خواد به یه کلبه در کنار یه رودخونه پناه ببرم و مدت ها فقط و فقط آرامش رو تجربه کنم. علاقه ام به کشور

- بیشتر
دانیال
۱۳۹۹/۱۰/۲۷

در مترو کتاب بخوانیم؟ کتاب ۲۲ تومنی؟ ما با مترو میریم که هزینه ها کمتر شه بعد تو مترو اینو بخونیم؟

لحظه‌ای پیش از مُردن، وقتی می‌فهمی که همه‌چیز تمام شده، آن موقع چه حسی داری؟
سیّد جواد
خوب می‌دانستم که مُردن اصلاً شبیه هیچ حسی نیست. وقتی بمیری مُرده‌ای. اما لحظه‌ای پیش از مُردن، وقتی می‌فهمی که همه‌چیز تمام شده، آن موقع چه حسی داری؟
Tna
بگذار گرگ‌ها آن بیرون زوزه بکشند، این‌جا در جوار آتش جای من امن است.
yellow girl
خب زندگی همین است.
Aysan
و این خود ما هستیم که معین می‌کنیم خار ناملایمات کی بر روح و تن‌مان بنشیند.
🍂پاییزه🍂
گفتم «خیلی وقت است منتظری؟» «تازه رسیده‌ام.» همیشه همین را می‌گفت و من هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم راست می‌گوید یا نه.
محمدحسین
این خود ما هستیم که معین می‌کنیم خار ناملایمات کی بر روح و تن‌مان بنشیند.
Yasaman
«همیشه با خودم فکر می‌کردم جملات آغازین این رمان قدری ترسناک‌اند چون نشانگر این حقیقت‌اند که ما لزوماً شخصیت‌های اصلی زندگی خودمان نیستیم. نمی‌توانستم چگونگی‌اش را مجسم کنم. خیلی ترسناک بود؛ یک‌جور زندگی شبح‌وار که در آن من هیچ‌کاره بودم و شخص دیگری جای مرا گرفته بود. شاید عمیقاً از او متنفر بودم یا به او حسادت می‌کردم چون مرا در زمان نامعلومی از زندگی‌ام انداخته بودند بیرون توی خلأ، مثل بیرون افتادن از هواپیما ــ من این‌طور پیش خودم تصورش می‌کنم ــ و آن‌جا از این‌سو به آن‌سو کشیده می‌شدم و نمی‌توانستم برگردم، و در این اثنا کسی دیگر صندلی مرا غصب کرده بود، درحالی‌که آن صندلی مال من و بلیتش در دست من بود.»
Yasaman
او به من یاد داده بود که بی‌پروا باشم. که اگر خودم را رها کنم و با فکروخیالِ بیش‌ازاندازه از سرعت فعالیت‌هایم نکاهم به موفقیت‌هایی دست پیدا می‌کنم که پیش از آن در نظرم محال و ناشدنی می‌آمده‌اند.
خاطره
مردم دوست دارند بخش‌های درخوری از تجربیاتت را فروتنانه و با لحنی صمیمی با آن‌ها در میان بگذاری، آن‌ها فکر می‌کنند این‌طوری می‌توانند تو را بشناسند، اما نمی‌توانند، فقط با این حرف‌ها کمی بیش‌تر درباره‌ات می‌فهمند چون چیزهایی را که برای‌شان فاش می‌کنی بخشی از حقایق زندگی تواند نه احساساتت، نه عقایدت، نه توصیف چگونگی اتفاقی که برایت افتاده، نه تحلیل این‌که تصمیماتی که گرفته‌ای چگونه تو را به آدمی که الآن هستی تبدیل کرده‌اند. آن‌ها احساسات و عقاید و فرضیات خودشان را دربارهٔ تو به کار می‌گیرند و در ذهن‌شان زندگی‌ای برایت می‌سازند که کم‌ترین ارتباطی به حقیقت زندگی تو ندارد و همین تو را از مخمصه نجات می‌دهد. هیچ‌کس نمی‌تواند در زندگی شخصی‌ات دخالت کند مگر این‌که خودت این اجازه را بدهی، تو فقط باید مؤدب باشی و لبخند بزنی و افکار بدبینانه را از خودت دور کنی چون آن‌ها به هرحال از تو حرف خواهند زد و برای‌شان مهم نیست که تو چه‌قدر رنجیده‌خاطر خواهی شد، این مسئله اجتناب‌ناپذیر است، خود تو هم همین کار را در حق دیگران انجام می‌دهی.
مهسا حامدیان
«خیلی وقت است منتظری؟» «تازه رسیده‌ام.» همیشه همین را می‌گفت و من هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم راست می‌گوید یا نه. م
shirin
مردم دوست دارند بخش‌های درخوری از تجربیاتت را فروتنانه و با لحنی صمیمی با آن‌ها در میان بگذاری، آن‌ها فکر می‌کنند این‌طوری می‌توانند تو را بشناسند، اما نمی‌توانند، فقط با این حرف‌ها کمی بیش‌تر درباره‌ات می‌فهمند چون چیزهایی را که برای‌شان فاش می‌کنی بخشی از حقایق زندگی تواند نه احساساتت، نه عقایدت، نه توصیف چگونگی اتفاقی که برایت افتاده، نه تحلیل این‌که تصمیماتی که گرفته‌ای چگونه تو را به آدمی که الآن هستی تبدیل کرده‌اند. آن‌ها احساسات و عقاید و فرضیات خودشان را دربارهٔ تو به کار می‌گیرند و در ذهن‌شان زندگی‌ای برایت می‌سازند که کم‌ترین ارتباطی به حقیقت زندگی تو ندارد و همین تو را از مخمصه نجات می‌دهد.
فایزه . ح!
چرا نباید خسته شوم؟ مگر در زندگی‌ام چی دارم که بخواهم توان و نیرویم را برایش نگه دارم؟
پویا پانا
هیچ‌کس نمی‌تواند در زندگی شخصی‌ات دخالت کند مگر این‌که خودت این اجازه را بدهی، تو فقط باید مؤدب باشی و لبخند بزنی و افکار بدبینانه را از خودت دور کنی چون آن‌ها به هرحال از تو حرف خواهند زد و برای‌شان مهم نیست که تو چه‌قدر رنجیده‌خاطر خواهی شد، این مسئله اجتناب‌ناپذیر است، خود تو هم همین کار را در حق دیگران انجام می‌دهی.
Yasaman
مردم دوست دارند بخش‌های درخوری از تجربیاتت را فروتنانه و با لحنی صمیمی با آن‌ها در میان بگذاری، آن‌ها فکر می‌کنند این‌طوری می‌توانند تو را بشناسند، اما نمی‌توانند، فقط با این حرف‌ها کمی بیش‌تر درباره‌ات می‌فهمند چون چیزهایی را که برای‌شان فاش می‌کنی بخشی از حقایق زندگی تواند نه احساساتت، نه عقایدت، نه توصیف چگونگی اتفاقی که برایت افتاده، نه تحلیل این‌که تصمیماتی که گرفته‌ای چگونه تو را به آدمی که الآن هستی تبدیل کرده‌اند. آن‌ها احساسات و عقاید و فرضیات خودشان را دربارهٔ تو به کار می‌گیرند و در ذهن‌شان زندگی‌ای برایت می‌سازند که کم‌ترین ارتباطی به حقیقت زندگی تو ندارد و همین تو را از مخمصه نجات می‌دهد.
Tna
تو فقط باید مؤدب باشی و لبخند بزنی و افکار بدبینانه را از خودت دور کنی چون آن‌ها به هرحال از تو حرف خواهند زد و برای‌شان مهم نیست که تو چه‌قدر رنجیده‌خاطر خواهی شد، این مسئله اجتناب‌ناپذیر است، خود تو هم همین کار را در حق دیگران انجام می‌دهی.
Bud
من آدمِ خوشبختی بوده‌ام. اما حتی همان موقع هم، مثلاً در گرماگرم عشقبازی، زمانی که حرف‌هایی که دوست داشتم بشنوم زیر گوشم زمزمه می‌شد، ناگهان تمنای بودن در سکوت مطلق به سراغم می‌آمد.
شیرین
بگذار گرگ‌ها آن بیرون زوزه بکشند، این‌جا در جوار آتش جای من امن است.
پویا پانا
با خودم فکر کردم هر طور که زندگی با من تا کند و به هر کجای دنیا که سفر کنم، این‌جا، همین‌طوری که الآن هست، برای همیشه در خاطرم باقی خواهد ماند و دلتنگش خواهم شد
Ailin_y
مردم دوست دارند بخش‌های درخوری از تجربیاتت را فروتنانه و با لحنی صمیمی با آن‌ها در میان بگذاری، آن‌ها فکر می‌کنند این‌طوری می‌توانند تو را بشناسند، اما نمی‌توانند، فقط با این حرف‌ها کمی بیش‌تر درباره‌ات می‌فهمند چون چیزهایی را که برای‌شان فاش می‌کنی بخشی از حقایق زندگی تواند نه احساساتت، نه عقایدت، نه توصیف چگونگی اتفاقی که برایت افتاده، نه تحلیل این‌که تصمیماتی که گرفته‌ای چگونه تو را به آدمی که الآن هستی تبدیل کرده‌اند. آن‌ها احساسات و عقاید و فرضیات خودشان را دربارهٔ تو به کار می‌گیرند و در ذهن‌شان زندگی‌ای برایت می‌سازند که کم‌ترین ارتباطی به حقیقت زندگی تو ندارد و همین تو را از مخمصه نجات می‌دهد.
Mavi

حجم

۲۳۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

حجم

۲۳۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰
۳۰%
تومان