دانلود و خرید کتاب یکی مثل همه فیلیپ راث ترجمه پیمان خاکسار
تصویر جلد کتاب یکی مثل همه

کتاب یکی مثل همه

نویسنده:فیلیپ راث
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۲۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یکی مثل همه

کتاب یکی مثل همه نوشته فیلیپ راث است که با ترجمه پیمان خاکسار منتشر شده است. فیلیپ راث را به‌همراه تامس پینچون، کورمک مک‌کارتی و دان دلیلو جزء چهار نویسنده زنده بزرگ امریکا به حساب می‌آورند. 

درباره کتاب یکی مثل همه

کتاب یکی مثل همه با یک خاکسپاری شروع می‌شود، مردی مرده و حالا ما در تاریخ به گذشته‌ی او نگاه می‌کنیم. از روزی که کودک بود و به همراه برادرش در یک جواهرفروشی کار می‌کرد تا زمانی که بزرگ می‌شود و مرد جوانی می‌شود و سه ازدواج را پشت سر می‌گذارد. شخصیت داستان تاریخ تولد و شهر تولدش با نویسنده یکی است یعنی ۱۹۳۳ در نیوجرسی متولد شده است. کتاب با قهرمانش همراه می‌شود و تصمیم‌ها و اشتباه‌های او را هم بررسی می‌کند. روایت جذاب و خواندنی کتاب آن را برنده چندی جایزه از جمله ۱۹۶۰ جایزه ملی کتاب امریکا برای خداحافظ کلمب، ۱۹۸۶ جایزه ملی حلقهٔ منتقدان برای ضد زندگی است.

خواندن کتاب یکی مثل همه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب یکی مثل همه

دختربچهٔ گیج به‌آرامی گفت: «خب، این‌جوری شد دیگه. کار دیگه‌ای از دست ما برنمی‌آد پدر.» بعد یاد پند همیشگی پدرش افتاد و زیر گریه زد: «واقعیت را نمی‌شود از نو ساخت. همان‌طور که هست قبولش کن. سر جایت محکم بایست و با آن روبه‌رو شو.»

دومین نفری که باید خاک روی تابوت می‌ریخت هاوی بود، کسی که دوران بچگی مورد پرستش او بود و هاوی هم در عوض با نرمش و علاقه و صبر، دوچرخه‌سواری و شنا و ورزش‌هایی را که خوب بلد بود یادش می‌داد. با این‌که هفتاد و هفت سالش بود، باز هم به‌نظر سالم و سرحال می‌رسید. هاوی به عمرش در بیمارستان بستری نشده بود و با این‌که هر دو از یک پدر و مادر بودند، تمام عمرش را پیروزمندانه سالم مانده بود.

وقتی در گوش همسرش زمزمه کرد صدایش از بغض دورگه شده بود، «برادر کوچکم، اصلاً معنی نداره»، بعد همه را خطاب قرار داد. «ببینم از پسش برمی‌آم یا نه. حالا بریم سراغ این آدم، برادرم...» مکث کرد تا افکارش را جمع‌وجور کند تا خوب حرف بزند. شکل حرف زدن و طنین دلپذیر صدایش آن‌قدر شبیه برادرش بود که فیبی را به گریه انداخت و نانسی هم به‌سرعت بازوی مادرش را گرفت. خیره به قبر گفت: «این چند سال آخر خیلی مریض بود. گاه‌گداری باهم تلفنی حرف می‌زدیم. ولی این اواخر بدون هیچ دلیل مشخصی تماسش را با من قطع کرد. از دوران دبیرستان عاشق نقاشی کردن بود و بعد از این‌که از حرفهٔ تبلیغات، که در آن حسابی موفقیت کسب کرده و از مقام کارگردان هنری به مدیر ارتقا پیدا کرده بود، بازنشسته شد تمام روزهای باقی‌مانده از عمرش را به نقاشی گذراند. چیزی که ما دربارهٔ او می‌توانیم بگوییم بدون شک همانی است که عزیزان کسانی که این‌جا دفن شده‌اند پیش‌تر هم گفته‌اند: "او باید بیشتر عمر می‌کرد." قطعاً.»

Ramtin
۱۳۹۹/۱۰/۱۰

کتاب یکی مثل همه، کتابی تلخ از فیلیپ راث نویسنده مشهور و جایزه بِبَر آمریکاییه. اگه فیلیپ راث رو نمیشناسین، حتما وجود نام پیمان خاکسار شما رو به خوندن این کتاب ترغیب میکنه. البته که پیمان خاکسار‌ این کتاب پیمان خاکسار

- بیشتر
Mohammad
۱۴۰۱/۰۵/۱۸

(۵-۱۹-[۹۵]) داستانش در مورد تنهایی، ناتوانی و بی هدفی های ایام پیریه؛ تصمیم هایی که شخصیت اصلی در دوران جوانی و میان سالی گرفته به طور مستقیم روی ایام پیریش تاثیر گذاشته و در اوج تنهایی و ناتوانی به عقب نگاه

- بیشتر
سارا حقيقی
۱۴۰۰/۰۶/۱۸

من لذت بردم پیشنهاد میکنم بخونید «تنها زندگی کردن انتخاب خودش بود، ولی نه تا این اندازه تنها. بدترین جنبه‌ی تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی، یا تحمل میکنی، یا غرق می‌شوی. باید سخت تلاش کنی تا ذهنت گرسنه‌ات را از

- بیشتر
محمدرضا
۱۴۰۳/۰۱/۰۷

من جایی در کتاب «مرگ با تشریفات پزشکی» نوشته‌ی آتول گاواندی با این کتاب آشنا شدم اونجایی که نقل قولی از این کتاب آورده بود تحت این عنوان که «پیری نبرد نیست، قتل عام است» و هنگام خوندن این کتاب گاهی

- بیشتر
Ailin_y
۱۴۰۰/۰۷/۲۲

هنوز کامل نخوندم میخواستم بپرسم چرا تو ص 136 نوشتید،( بست نیست؟) (بس نیست) عبارت درسته، بست معنی نداره

neda
۱۴۰۰/۰۳/۲۸

کتاب تعریفی است از ماجرای پیری انسان. روندی گریزناپذیر در زندگی بشر که شخصیت این کتاب نیز مثل همگان با بیماری و تنهایی آن را سپری می‌کند. بماند که این شخصیت هنوز هم فیلش یاد هندوستان می کند و خود

- بیشتر
Fafa
۱۴۰۱/۱۰/۱۱

داستان زندگی یه آدم خیلی خیلی معمولی.حوصله سر بر. جز معدود کتابهایی که نیمه کاره رها کردم چون هر چی خوندم هیچ اتفاقی که روال داستان رو جذاب کنه نداشت.نه فرازی و نه فرودی

این‌که کسی قصد دلگرم کردن آدم را داشته باشد اصلاً چیز کمی نیست، خصوصاً اگر آدمی باشد که به‌طور معجزه‌آسایی هنوز دوستت دارد.
Mohammad
باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنه‌ات را از نگاه به گذشته باز داری تا نابود نشوی.
Mohammad
همان اوایل زندگی به این نتیجه رسیده بود که مذهب یک دروغ است و تمام مذاهب به‌نظرش برخورنده می‌آمدند، حاشیه‌های خرافات‌آمیزشان به‌نظرش بی‌معنا و بچگانه بود و نمی‌توانست این عدم بلوغ تمام‌وکمال را تحمل کند
Mohammad
هنوز مشتاق بود از زندگی سرشار شود، ولی با این وجود هرگز بیدار نشد.
Mohammad
وقتی جوان هستی این جلوهٔ بیرونی بدن است که اهمیت دارد، این‌که از بیرون چه‌طور به‌نظر می‌آیی. وقتی پا به سن می‌گذاری آن‌چه درون است اهمیت پیدا می‌کند و دیگر برای کسی مهم نیست چه شکلی هستی.
MJRH
وقتی جوان هستی این جلوهٔ بیرونی بدن است که اهمیت دارد، این‌که از بیرون چه‌طور به‌نظر می‌آیی. وقتی پا به سن می‌گذاری آن‌چه درون است اهمیت پیدا می‌کند و دیگر برای کسی مهم نیست چه شکلی هستی.
کاربر ۱۳۰۶۴۰۲
ما به دنیا آمده‌ایم که زندگی کنیم، ولی در عوض می‌میریم.
MJRH
نیاز مزخرف به تسلی داده شدن
Mitir
درد آدم رو خیلی تنها می‌کنه
Mitir
در بیست و چهار یا چهل و هشت ساعتی که میگرن او طول می‌کشید تحمل هیچ‌کس دیگر را در آن اتاق تاریک نداشت. تنها چیزی که تاب تحملش را داشت باریکه‌ای نور بود که از لابه‌لای پردهٔ کشیده به داخل می‌تابید. هیچ دارویی هم به او اثر نمی‌کرد. وقتی میگرن شروع می‌شد هیچ‌چیز جلودارش نبود.
Mitir
در حالی‌که به‌سمت تابوت برمی‌گشت، مشتی خاک برداشت و قبل از این‌که روی تابوت بریزد با حالت یک دختربچهٔ گیج به‌آرامی گفت: «خب، این‌جوری شد دیگه. کار دیگه‌ای از دست ما برنمی‌آد پدر.» بعد یاد پند همیشگی پدرش افتاد و زیر گریه زد: «واقعیت را نمی‌شود از نو ساخت. همان‌طور که هست قبولش کن. سر جایت محکم بایست و با آن روبه‌رو شو.»
Hamid Adibzadeh
چند شب قبل به من گفت: "دیگه خسته شدم"، دلش می‌خواست زندگی کنه، ولی برای زنده نگه داشتنش از هیچ‌کس و هیچ‌چیز کاری برنمی‌اومد. پیری یه مبارزه است عزیزم، با همه‌چیز. یه نبرد بی‌امانه، اونم درست وقتی تو ضعیف‌ترین حالتت هستی و هیچ نیرویی برای جنگیدن با چیزی تو وجودت نمونده.
Mitir
«اشتباه می‌کنی. نمی‌دونی. وابستگی، درماندگی، انزوا، وحشت، تمام این‌ها ترسناک و خجالت‌آورند. درد باعث می‌شه از خودت بترسی. بیگانگی کاملش خیلی برای آدم ترسناکه.»
Mitir
پیری نبرد نیست، قتل‌عام است.
MJRH
بدترین جنبهٔ تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی ــ یا تحمل می‌کنی، یا غرق می‌شوی
MJRH
به این خاطر سراغ نقاشی رفته بود که این واقعیت را فراموش کند: ما به دنیا آمده‌ایم که زندگی کنیم، ولی در عوض می‌میریم.
Ailin_y
زندگی درست مثل هر کس دیگر تصادفی و بدون هیچ‌گونه هدف قابل درکی، آن هم تنها یک‌بار نصیب او شده
Mitir
در آن یازده ماهِ پیش از مرگش به‌نظر می‌آمد سردرگمی درش رسوخ کرده، از این‌که رو به نابودی می‌رفت حیرت‌زده بود، همین‌طور از درماندگی‌اش.
Mitir
او صرفاً کارهایی را انجام می‌داد که بیشتر زنده نگاهش می‌داشت. مثل همیشه ــ و مثل بیشتر آدم‌های دیگر ــ دوست نداشت پایان کار حتا یک دقیقه زودتر از موعد مقرر سراغش بیاید.
Mitir
ما به دنیا آمده‌ایم که زندگی کنیم، ولی در عوض می‌میریم. ناگهان در هیچ گم شد، در آوای تک‌سیلابی‌یی که «هیچ» از «نیستی» کمتر داشت. گم شد و مثل ذره‌ای بر امواج شناور شد و وحشت در وجودش رخنه کرد. فکر کرد هیچ‌چیز بدون مخاطره نیست، هیچ‌چیز، هیچ‌چیـز ــ هیچ‌چیزی نیست که نتیجهٔ معکوس ندهد، حتا کشیدن نقاشی‌های مسخره!
کاربر ۱۳۰۶۴۰۲

حجم

۱۱۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

حجم

۱۱۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

قیمت:
۳۲,۵۰۰
۱۶,۲۵۰
۵۰%
تومان