کتاب نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی
معرفی کتاب نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی
نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی مجموعه ۹ داستان و سه نمایشنامه کوتاه تجربی نوشته ریچارد براتیگان است.
درباره نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی
در این مجموعه داستانهایی ساده با طنزی لطیف و گاهی غم انگیز و تلخ از ریچارد براتیگان میخوانید که بر خلاف سادگیشان، با غافلگیریهایی که دارند میتواند روح شما را قلقلک بدهند و حسی ناب را منتقل کنند. داستان دختربچهای که در کتابخانه از نویسنده میخواهد برایش قصه بگوید اما نه از قصههای سرگرمکننده معمولی بلکه یک داستان پیچیده که توش یه قتل جالب اتفاق بیفتد یا عاشقی که برای معشوقه مردهاش حرف میزند و او را در حالتهای مختلف میبیند و یا جوانک کندذهنی که برادرش او را دست انداخته و دنبال تخم سنجاب فرستاده است.
زبان داستانها سادهاند و موضوعاتشان هم. شاید ثبت لحظههای زودگذر واحساساتی ناپایدار اما به یادماندنی و گاهی زخمزننده موضوع داستانهای براتیگان در این قصهها است.
خواندن کتاب نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به داستان کوتاه به ویژه ادبیات غرب از خواندن این داستانها لذت خواهند برد..
درباره ریچارد براتیگان
ریچارد براتیگان نویسنده و شاعر معاصر امریکایی است. او در سال ۱۹۳۵ به دنیا امد و در سال ۱۹۸۴ درگذشت. براتیگان در طول زندگی اش ۹ رمان و چندین دفتر شعر نوشت که صید قزلآلا در آمریکا اولین و معروفترین رمان او است. براتیگان در ۴۹ سالگی با تفنگ شکاری کالیبر ۴۴ خودش را کشت.
او نویسنده خاصی بود که نمیتوان به راحتی به سبک یا مکتب خاصی منسوبش کرد جان مایه آثار براتیگان ترکیبی از سوررئالیسم فرانسوی و ندیشه های ضد بورژاوزی است و با پدرسارلاری در تضاد است. اغلب اثار او طنز سیاه دارند.
جملاتی از کتاب نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی
برام یه قصه بگو
پرسیدم: «تو دارکوبی؟»
گفت: «نه. من یه دخترکوچولواَم. چیکار داشتی میکردی، آقا؟»
در بخش ادبیاتِ کتابخانهٔ عمومی ایستاده بودم و کتابی از واتسون تی. اسمیت برانلی میخواندم که در آن به روشِ منطقی در موردِ این
بحث میکرد که تمامی نویسندگان و شاعران باید دست از نوشتن بردارند و در عوضِ آن بنایی کنند. غرقِ فضای کتاب شده بودم که احساس کردم کسی به پام ضربه میزند. این اولینباری بود که در کتابخانه مطالعه میکردم و کسی به پاهام میزد. کنجکاو بودم. پایین را که نگاه کردم دختربچهٔ کوچکی را دیدم با موهای بلوند و پیراهن سبز و چشمهای آبی که با انگشتِ اشارهاش به پاهام میزد.
پرسیدم: «مادرت کجاست، دخترکوچولو؟»
گفت: «رفته خرید.»
گفتم: «اینجا چیکار میکنی؟ میشه لطفاً اینقدر نزنی به پام؟»
«مادرم من رو اینجا گذاشته تا وقتی میره خرید مطالعه کنم. داشتم کتاب میخوندم.»
گفتم: «چرا برنمیگردی کتابت رو بخونی؟»
گفت: «خستهکنندهست.»
«خب من باید چهکار کنم؟»
گفت: «برام یه قصه بگو.»
«چی!»
گفت: «ساکت، وگرنه حواس همه رو پرت میکنی.»
گفتم: «دوست ندارم قصه بگم. میخوام کتابم رو بخونم.»
«چرا، میخوای برام قصه بگی.»
گفتم: «چرا من؟»
«چون نگاه کردم و دیدم تو دهنت از همه بزرگتره.»
پرسیدم: «اگه برات قصه نگم اون وقت چیکار میکنی؟»
باشیرینزبانی گفت: «خُب، هیچی. فقط تا اونجا که بتونم جیغ میکشم، بعد وقتی همه اومدن اینجا بهشون میگم که تو پدرمی. بهم گفتهن وقتی جیغ میکشم مثلِ این میمونه که دنیا به آخر رسیده. حتا ممکنه کسی رو بزنم: مثلاً یه پیرزنِ معصوم رو. تا حالا شده تو کشتی از پا آویزونت کنن، آقا؟»
فهمیدم دخلم آمده است، برای همین بابیمیلی کتاب را برگرداندم به قفسهاش. با لحنی شکستخورده گفتم: «بریم بیرون روی پلهها برات قصه بگم.»
گفت: «میدونستم قبول میکنی.»
در حالی از کتابخانه آمدم بیرون که دستِ کوچک دختربچهای را گرفته بودم که میدانستم بیتردید میتواند نظریهٔ نسبیتِ انیشتین را هم رد کند.
نشستم روی پلههای کتابخانه و او هم بیرودربایستی نشست روی پاهام. نگاهی انداختم به ساختمان شهرداری که با شاخههای تاک پوشیده شده بود و کبوترهایی روی سقفش نشسته بودند و بغبغو میکردند.
پرسیدم: «دوست داری دربارهٔ یه کبوتر برات قصه بگم؟»
در حالیکه به سقفِ شهرداری اشاره میکرد، گفت: «یکی از اون کبوترها؟»
گفتم: «آره.»
گفت: «نه.»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «اونها بهنظرم یه مشت ابله هستن.»
«پس چهجور قصهای دوست داری برات بگم؟»
«یه قصه که توش یه قتلِ پیچیدهٔ جالب اتفاق بیفته و مثلِ قصههای همینگوی کوتاه باشه. از قصههای کشدار متنفرم.»
حجم
۳۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۳۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
(۸-۱۸-[۱۹۵]) داستان های ساده ای داره؛ برای یه بار خوندن خوبه ولی اگر نخونید هم چیزی رو از دست نمیدید.
مجموعه ای از داستان های کوتاه که ساختار آوانگاردی رو ارائه داده بود. به نظرم بعضی داستان ها خوب در اومده بودن بعضی ها نه. اگر از داستان نویسی تجربی لذت می برید این کتاب را بخوانید به جز اون
از براتیگان، صید قزل آلا در آمریکا و در قند هندوانه رو بخونید، قطعا از بهترین های شما خواهد شد😊
داستانهای کوتاه و عجیب غریب و مخصوص خودِ ریچارد براتیگان امضای قلمش تو همین دیوونه بازی ها مشخص میشه. پدرم گفت همه چی درست میشه گفتم آره، اونها من رو میفرستن تیمارشتان. وهمه چی درست میشه...
باحاله :)
بعضیا این کتاب رو پیشنهاد ندادند این کتاب فقط برای کتابخوان های حرفه ای و سورئال جالبه
خوندن این کتاب رو به اون دسته از اهالی ادبیات که علاقهمند هستند تا فضاهای متفاوت نویسندگی رو تجربه کنن پیشنهاد میکنم.
ارزش خوندن نداره 😐
داستان های کتاب کاملا بی هدف نوشته شده! نویسنده هیچ هدف خاصی از نوشتن داستان نداشته؛ داستان ها نه آغاز جالبی دارن نه نقطه اوج مسحور کنندهای و نه پایان خاصی! صرفا نویسنده یک سری جمله رو کنار هم آورده و اسمش
کتابی سطح پایین، با داستانهای بی سر و ته و بیهوده