دانلود و خرید کتاب در رویای بابل ریچارد براتیگان ترجمه پیام یزدانجو
تصویر جلد کتاب در رویای بابل

کتاب در رویای بابل

معرفی کتاب در رویای بابل

کتاب در رویای بابل نوشته ریچارد براتیگان است که با ترجمه پیام یزدجو منتشر شده است. ریچارد براتیگان نویسنده‌ی مشهور آمریکایی داستان‌نویسی را آن‌چنان تغییر داد که شکل تازه‌ای از پست‌مدرن خلق شد که خاص خود او بود.

درباره کتاب در رویای بابل

کتاب در رویای بابل از موفق‌ترین آثار ریچارد براتیگان، نویسنده‌ی خلاق آمریکایی است. رمانی که حاصل تجربیات اعجاب انگیز نویسنده در عرصه‌ی خلاقیت ادبی است. کتاب در رویای بابل روایت طنز آمیز زندگی کارآگاهی خصوصی است. براتیگان در ابتدای رمان می‌نویسد: «به گمانم من، از جمله به این دلیل، هرگز کارآگاه خصوصی قابلی نشدم، که بیش از حد، در رویای بابل بودم.» این کتاب با نثر جذاب خودش خواننده را با خودش همراه می‌کند و لذت تازه ای از ادبیات را به او می‌چشاند.

خواندن کتاب در رویای بابل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب در رویای بابل

داخل یخچال را نگاه کردم و بلافاصله درش را بستم تا انبوه آماسیدهٔ کپک‌ها راه فرار پیدا نکنند. نمی‌دانم آدم چه‌طور می‌تواند مثل من زندگی کند. آپارتمان‌ام آن‌قدر کثیف است که تازگی تمام لامپ‌های هفتاد و پنج وات را با بیست و پنج وات عوض کرده‌ام تا مجبور نباشم اوضاع را واضح و آشکار ببینم. ول‌خرجی بود، اما باید این کار را می‌کردم. خوش‌بختانه، آپارتمان اصلا پنجره نداشت، و الا واقعآ توی دردسر می‌افتادم.

آپارتمان‌ام آن‌قدر کم‌نور بود که مثل سایه‌ای از یک آپارتمان به نظر می‌رسید. نمی‌دانم همهٔ عمرم این‌طور زندگی کرده‌ام یا نه. منظورم این است که حتمآ مادری بالای سرم بوده، کسی که بگوید نظافت کنم، مواظب خودم باشم، جوراب‌هام را عوض کنم. من هم این کارها را می‌کردم، اما فکر کنم بچگی‌ها یک‌جورهایی کند بودم و اصل مطلب را نمی‌گرفتم. حتمآ دلیلی داشته.

کنار یخچال ایستاده بودم، نمی‌دانستم چه کنم، که یک‌هو فکر بکری به ذهن‌ام رسید. چه چیزی از دست می‌دادم؟ پولی برای خرید گلوله نداشتم و گرسنه‌ام هم بود. باید چیزی برای خوردن پیدا می‌کردم.

پریدم بالای پله‌ها، رفتم دم در آپارتمان صاحب‌خانه.

زنگ در را زدم.

معرفی نویسنده
عکس ریچارد براتیگان
ریچارد براتیگان

ریچارد براتیگان در ۳۰ ژانویه‌ی ۱۹۳۵ در واشنگتن آمریکا به دنیا آمد و در همانجا رشد کرد تا زمانی که روزهای مایوس‌کننده‌ی جنگ جهانی دوم باعث شد تا به شهرهای دیگری مثل اورگان و یوجین برود. یکی از وقایع تاثیرگذار در زندگی ریچارد وقتی اتفاق افتاد که او هنوز متولد نشده بود. مادر و پدر او از یکدیگر جدا شدند و کمی بعد مادرش متوجه شد که باردار است. پدر او هیچگاه نفهمید که پسری به نام ریچارد دارد. ریچارد در چنین شرایطی رشد کرد و تجربیات او از زندگی آنقدر سهمگین بود که او در نوجوانی در شهر اورگان مرتکب جرمی (خرد کردن شیشه‌های پاسگاه پلیس با پرتاب خرده سنگ) شد. بعد از دستگیری به دلیل خلق و خوی ناآرامش به آسایشگاهی روانی فرستاده شد و پزشکان پارانویا و شیزوفرنی را در او تشخیص دادند. ریچارد بیچاره به مدت دو ماه در آسایشگاه بستری بود و روند درمان او به شکلی پیش رفت که چندین بار به او شوک الکتریکی داده شد.

Mohammad
۱۴۰۱/۰۸/۲۱

(۸-۲۲-[۱۹۹]) این کتاب یه داستان ساده، روان و سرگرم کننده داره؛ داستان در مورد کاراگاهیه که با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم میکنه و در به در به دنبال فرصتیه تا بتونه خودش رو ازین مخمصه نجات بده. براتیگان

- بیشتر
MTA
۱۴۰۰/۰۳/۲۶

داستانیه که هر سلیقه‌ای از خوندنش لذت نمی‌بره، نوشتار بسیار بسیار ساده‌ای داره و از هر آرایه ادبی و یا مسئله فلسفی و آموزنده و... خالیه. صرفا برای سرگرمی خوبه. البته باید این نکته رو بگم که تو سرگرم کردن

- بیشتر
ایمان
۱۴۰۰/۰۴/۲۳

اگر دنبال خوندن داستان جنایی پلیسی هستین سراغ این کار نیایید، اما اگر دنبال یک رمان شوخ طبع، طنز با بیان و روایتی متفاوت، بدیع و تازه هستین پیشنهاد میکنم بخونیدش. مثل بیشتر کارهای براتیگان رمان تشکیل شده از داستانک

- بیشتر
یونا
۱۴۰۰/۱۲/۱۸

حرف خاصی نداشت.یه سری رویا‌بافی و حوادث کارتونی.همین.وقت تلف کردم

همینگوی نسخه‌نویس
۱۳۹۹/۱۲/۲۸

کتابیه که تا تمومش نکنی دلت نمیاد بزاریش زمین.

sh kh
۱۴۰۲/۰۱/۱۲

داستان طنزه ولی نذاشت بفهمیم آخرش کی به کی بود؟ چقدر خوب سرکارمون گذاشت😁

jahan54 soouri
۱۴۰۰/۰۱/۰۸

داستان پرکشش ولی ترجمه ایراد های نگارشی دارد

shamotiyath
۱۴۰۱/۰۴/۰۴

من این کتاب رو به صورت شنیداری گوش کردم واقعا لذت بخش بود خیلی هم داستان قشنگی داره

محمد جواد اخباری
۱۴۰۰/۰۹/۲۰

کتابی بسیار عالی بود .کسانی که این کتاب را خوانده اند حتما پیشنهاد میکنم که کتاب عامه پسند چارلز بوکوفسکی را هم بخوانند چرا که او نیز عالی و این دو داستان شبیه به هم هستند .کسانی که یکی از

- بیشتر
دریا
۱۳۹۹/۰۹/۲۸

یک کتاب بی نظیر ، شاهکار ، بی نهاااااایت زیبا ...

چرا زندگی به همان سادگی‌ای که می‌توانست باشد نبود؟
Mohammad
بعضی‌ها قدر چیزهایی را که دارند، نمی‌دانند.
Mohammad
چرا زندگی به همان سادگی‌ای که می‌توانست باشد نبود؟
محمد جواد اخباری
نمی‌دانم. شاید یک روزی. شاید هیچ‌وقت.
LiLy !
بابل خیلی بهتر از این بود که پلیس باشم و مجبور باشم حاضر و آماده به جنگ جرم و جنایت بروم.
razavi1
کارآگاه خصوصی‌ای که پیاده خیابان‌ها را گز کند یا سوار اتوبوس‌های بی‌کلاس شود یک‌جای کارش می‌لنگد. مشتری‌ها خوش ندارند با کارآگاه خصوصی‌ای قرار ملاقات بگذارند که بلیت اتوبوس از جیب پیراهن‌اش زده بیرون.
razavi1
بخش بسیار شیرینِ هشت سال گذشته را صرف ساخت‌وپرداخت انواع موقعیت‌ها و شخصیت‌ها در بابل کرده بودم، بدبختانه تا حدی که به بهای از دست دادن زندگی واقعی‌ام، همانی که داشتم، تمام شده بود.
razavi1
داخل یخچال را نگاه کردم و بلافاصله درش را بستم تا انبوه آماسیدهٔ کپک‌ها راه فرار پیدا نکنند. نمی‌دانم آدم چه‌طور می‌تواند مثل من زندگی کند. آپارتمان‌ام آن‌قدر کثیف است که تازگی تمام لامپ‌های هفتاد و پنج وات را با بیست و پنج وات عوض کرده‌ام تا مجبور نباشم اوضاع را واضح و آشکار ببینم. ول‌خرجی بود، اما باید این کار را می‌کردم. خوش‌بختانه، آپارتمان اصلا پنجره نداشت، و الا واقعآ توی دردسر می‌افتادم.
razavi1
برای من، زن صاحب‌خانه از ژاپنیها هم تهدید بزرگ‌تری بود. همه منتظر بودند این ژاپنیها سر و کله‌شان در سان فرانسیسکو پیدا شود و توی اتوبوس برقی‌ها بپرند و بالا و پایین خیابان‌ها را گز کنند، اما من که خدایی‌اش طرف ژاپنیها را می‌گیرم تا بیایند و مرا از شر این زن خلاص کنند.
razavi1
نکنند. نمی‌دانم آدم چه‌طور می‌تواند مثل من زندگی کند. آپارتمان‌ام آن‌قدر کثیف است که تازگی تمام لامپ‌های هفتاد و پنج وات را با بیست و پنج وات عوض کرده‌ام تا مجبور نباشم اوضاع را واضح و آشکار ببینم.
LiLy !
من هنوزم عاشق‌ات ام.» می‌گوید: «اون هشت‌صد دلار چی می‌شه؟ با عشق تو یه بطر شیر و یه تیکه نون‌ام به‌ام نمی‌دن. از اینا گذشته، تو فکر می‌کنی کی هستی؟ دل منو می‌شکنی. هیچ‌وقت یه شغل آبرومندانه نداری. هشت‌صد دلار به من بدهکارای. کارآگاه خصوصی هستی. ازدواج نمی‌کنی. نوه‌دار نشده‌ام. حالا من باید چی کار کنم؟ چرا من باید اسیر این مصیبت بشم که بچه‌ام یه احمق از کار در بیاد؟»
razavi1
حالا «دوش‌گرفته»، «اصلاح‌کرده»، «تمیز»، و «لباس‌پوشیده» بودم
LiLy !
آب از صابون مهم‌تر است. یعنی که، صابون بدون آب چیست؟ هیچ. صابون با آب است که معنا پیدا می‌کند. پس منطقآ آب می‌تواند به‌تنهایی اوضاع را سر و سامان بدهد، و به هر حال این بهتر از هیچی است
LiLy !
یک جسد دیگر هم آن‌جا بود، پس خانم صاحب‌خانه در راه سفر به پزشکی قانونی تا پایین شهر همسفری هم داشت. به نظرم تنهایی حوصلهٔ آدم سر می‌رود.
LiLy !
من ته پاگرد ایستاده بودم و نعش‌کش‌ها را تماشا می‌کردم که جسدش را از پله‌ها پایین می‌آوردند: خیلی راحت و روان، تقریبآ بدون هیچ زحمتی، عینهو روغن زیتونی که از شیشه بریزد بیرون.
LiLy !
او یک تردست و شعبده‌باز حرفه‌ای بود. وقتی به دست‌اش نگاه کرد و دید که از جا پریده و همان نزدیکی روی زمین افتاده، همهٔ حرفی که توانست بزند این بود که: «این یه چشم‌بندی بود که هیچ‌وقت نمی‌تونم دوباره انجام‌اش بدم.»
LiLy !
تا این‌جا که شانس آورده بودم. لعنتی. ممکن بود الان لب‌خند همین‌جایی نشسته باشد که من نشسته‌ام، پشت فرمان ماشین خودش، با آن سه تا رفیق‌اش مشغول شوخی و خنده باشند و جسد زنیکه هم توی صندوق عقب‌شان باشد، و من هم ممکن بود به‌عنوان بخشی از یک برنامهٔ آشپزی ناتمام، دراز به دراز کف خیابان افتاده باشم. همهٔ چیزی که برای کامل کردن‌ام لازم بود یک خرده سیب‌زمینی، پیاز، و هویچ و یک برگ بو بود. از فکر آب‌گوشت شدن اصلا خوش‌ام نمی‌آمد.
همچنان خواهم خواند...
رینک گفت: «گمون‌ام این الاغه دیگه الان آمادهٔ آواز خوندنه. می‌خوام تا آخر خط‌اش برم. پزشکی قانونی که نباید این‌طور به‌هم‌ریخته باشه. اهالی سان فرانسیسکو نمی‌تونن اجازه بدن جسداشونو دزدا ببرن. این‌طوری اسم شهرشون بین مرده‌ها بد در می‌ره.»
همچنان خواهم خواند...
نمی‌دانستم پیرمرده از پنج سنتی خودش دارد استفاده می‌کند یا نه، شاید به‌شکلی کاملا ناعادلانه، به‌خاطر گیر کردن سکهٔ من، توانسته بود کار خودش را راه بیاندازد. تنها انتقامی که می‌توانستم در آن وضعیت بگیرم این بود که آرزو کنم، اگر با سکهٔ من زنگ زده به دکترش زنگ زده باشد و به‌خاطر عود وحشتناک بواسیرش از او کمک بخواهد.
همچنان خواهم خواند...
پام را که بیرون می‌گذاشتم، خوردم به یک چینی. همان‌وقت که من پام را بیرون گذاشتم، داشت از آن‌جا رد می‌شد. هردو از این برخورد جا خوردیم، اما او بیش‌تر از من جا خورد. وقتی با هم برخورد کردیم، بسته‌ای زیر بغل‌اش بود. با تردستی مختصری مانع از افتادن بسته روی زمین شد. تصادف ما اعصاب‌اش را به هم ریخته بود. نگاهی به من انداخت و گفت «ژاپنی نیستم» و در حالی که به‌سرعت داشت دور می‌شد، ادامه داد: «چینی ـ آمریکایی ام. عاشق میهن ام. عاشق عمو سام. مشکلی نیست. چینی ام. نه ژاپنی. وفادار ام. مالیات می‌دم. سرم توُ کار خودمه.»
همچنان خواهم خواند...

حجم

۱۷۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱۷۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان