کتاب خانواده پاسکوآل دوآرته
معرفی کتاب خانواده پاسکوآل دوآرته
کتاب خانواده پاسکوآل دوآرته نوشتهٔ کامیلو خوسه سلا و ترجمهٔ فرهاد غبرایی است و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. این کتاب دربارهٔ دهقانی ساده به اسم پاسکوآل دوآرته است که در انتظار حکم اعدامش است.
درباره کتاب خانواده پاسکوآل دوآرته
خانواده پاسکوآل دوآرته رمانی از کامیلو خوسه سلا، برندهٔ نوبل ادبیات سال ۱۹۸۹ است.
دهقانی ساده به اسم پاسکوآل دوآرته در انتظار حکم اعدامش است. او خاطراتش را مینویسد و زندگی جنایتبارش را اعتراف میکند تا مگر آرامش ازدسترفتهاش را بهدست آورد. دوآرته تمایل عجیبی به خودویرانگری دارد و در کودکی هم اینطور بوده است. همین ویژگی او را تبدیل به یک قاتل میکند. پاسکوآل در طول این رمان به تمام جنایاتش اعتراف میکند؛ در حالی که این سوال بزرگ در ذهن مخاطب شکل میگیرد که چطور انسانی که پاک به دنیا میآید میتواتند چنین درنده و وحشیصفت شود؟
منتقدان این رمان را به دلیل اینکه راویاش در انتظار حکم اعدام خود است و در قالب اعتراف نوشته شده، همپایه رمان بیگانه آلبر کامو دانستهاند.
«از کجا معلوم که انتقام خدا به خاطر همهٔ گناههایی که مرتکب شده بودم و همهٔ گناهانی که میبایست مرتکب بشوم، نبوده باشد؟ از کجا معلوم که در طومارهای الهی نوشته نشده باشد که بدبختی تنها طالع من است و راه مصیبت تنها راهی است که قدمهای سمج من در تمام روزهای غمگرفتهام میتواند در آن سیر کند؟
هرگز نمیشود به بدبختی عادت کرد، باور کنید، چون ما همیشه مطمئنیم که بلای فعلی آخری است، گرچه بعدها، با گذشت زمان متقاعد میشویم ــ با چه احساس فلاکتی! ــ که هنوز بدتر از این در راه است ...»
هدف سلا در این کتاب بررسی روانکاوانهٔ ترس است. خشونتِ ترس و بددلی و احساس گناه نسبت به هردوی اینها.
خواندن کتاب خانواده پاسکوآل دوآرته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
درباره کامیلو خوسه سلا
کامیلو خوسه سلا، برندهٔ نوبل ادبیات سال ۱۹۸۹، متولد لاکرونیای اسپانیاست. او علاوه بر رمان، نمایشنامه و تعدادی داستان کوتاه و بلند نیز نوشته و عضو مؤثر بسیاری از مجامع ادبی اروپا بوده است. مهمترین رمانهای سلا عبارتاند از کندو، سن کامیلو، سفر به آلکاریا، فرهنگ مخفی.
سلا در کنار سلین و ملاپارته، سه نویسنده خشمگین و معترض همدوره بودند که سبک و سیاقشان در نویسندگی تقریبا یکی بود. آنها هر سه ضد فاشیست و مبارزانی انقلابی بودند، البته نه با گرایشهای کمونیسیتی. هیچیک از آنان خود را با «تودههای پست» نویسندگان انتزاعینویس «اجتماعی» درگیر نکردند، هیچکدامشان مساواتطلب و جمعگرا نبودند و هیچیک از آنها نمیتوانست دربارهٔ کارمندان یا حومهنشینان کلام ملایمی بنویسد. هر سه آنها نویسندگان غیرمعمول و رزمندهاند و نمیتوان آنها را با ضدانقلاب یکی دانست.
بخشی از کتاب خانواده پاسکوآل دوآرته
واقعیت این است که زندگی در خانوادهٔ من تعریفی نداشت. اما چون هیچکس از خودش اختیاری ندارد و سرنوشتمان از پیش رقم خورده ــ حتی پیش از تولدمان ــ که بعضی از ماها به راهی برویم و بعضی دیگر به راهی دیگر، تمام سعیام را کردم تا سرنوشتم را بپذیرم، که تنها راه اجتناب از یأس همین بود. وقتی خیلی جوان بودم، که سنی است که ذهن بیشتر از همیشه قابل دستکاری است، مدت کوتاهی مرا به مدرسه گذاشتند. پدرم میگفت که نبرد زندگی بسیار طاقتفرساست و لازم است که با تنها سلاح مفید به جنگش برویم، سلاح عقل. این نصیحتش را آنقدر تکرار میکرد که انگار از بر کرده بود. اینجور مواقع از خشونتِ صدایش کم میشد. صدایی میشد تودار و لحنی میگرفت که برای من کاملا تازگی داشت ... بعد، انگار از چیزی که گفته پشیمان شده باشد با صدای بلند قهقهه سرمیداد. همیشه هم آخرش با لحن محبتآمیزی به من میگفت:
«پسرجان، به حرفهایم اعتنا نکن ... من دارم پیر میشوم!»
مدتی به فکر فرومیرفت و آه میکشید و تکرار میکرد:
«دارم پیر میشوم!... پیر میشوم!»
مدرسهرفتنم مدت کوتاهی ادامه داشت. پدرم که در بعضی چیزها عصبانیمزاج و پرسروصدا بود، همانطور که گفتم در بعضی چیزهای دیگر ضعیف بود. خوب پیدا بود که از ارادهاش فقط در مسائل بیاهمیت استفاده میکند و چه از ترس و چه به دلایل دیگر، در مسائل بسیار مهمتر بهندرت موضع محکمی میگرفت. مادرم نمیخواست به مدرسه بروم و هروقت فرصتی پیدا میکرد و بیشتر وقتها حتی پایش را توی یک کفش میکرد و به من میگفت که تحصیل اگر قرار باشد در فقیربودن آدم تأثیری نکند فایدهای ندارد. حرفهایش خوب کارگر بود، چون من ذرهای از کلاسرفتن خوشم نمیآمد. دونفری و به کمک یککم گذشتِ زمان، بالاخره پدرم را قانع کردیم که به ترک تحصیل من رأی بدهد. تا آنموقع خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودم، جمع و تفریق را بلد بودم، بنابراین درواقع خوب میدانستم چهطور گلیمم را از آب بکشم بیرون. وقتی مدرسه را ترک کردم دوازده سالم بود. ولی بهتر است داستانم را باشتاب نگویم، چون هرچیزی نظمی دارد ــ فرقی نمیکند که تو چهقدر زود بلند شوی، سحر هیچوقت زودتر از موقعش سرنمیزند.
حجم
۱۲۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۹۳ صفحه
حجم
۱۲۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۹۳ صفحه
نظرات کاربران
پاسکوآل دوآرته یک شروع بود، برای من، وقتی بعد از چند هفته افسردگی و دعوا و درگیری و کشمکش، دوباره یک روز صبح زود، ساعت هشت صبح، سرحال از خواب بیدار شده بودم، رها از سردرد وحشتناک شب قبلش که
یک داستان بلند با صراحت و خشونت و زیبایی منحصر به فرد.
ماجرای یک شخصیت مرزی از کودکی تا واپسین روزهای مرگ به خوبی روایت شده است . یک ضدقهرمان که گاهی کارهایش را تایید و گاهی خارج از عقل و انصاف میپنداری.
داستان جالبیه. بخونیدش
یکی از شاهکارهای کوتاهی که خوندم
میتونم بگم کتاب روان و راحتی بود حتی برای کسی که خوندن رمان رو تازه شروع کرده. انگار که فیلمی با ژانر جنایی میبینید. در مجموع از خوندنش ضرر نمیکنید.
بی نظیر
داستانی تأمل برانگیز و شایان توجه بسیار البته ترجمه ای دیگری همه از این کتاب وجود داره وقتی هر دو تا ترجمه رو می خونی انگار دو راوی با دو لحن متفاوت دارن ماجرا رو تعریف می کنن.
کتاب درباره یه خانواده یکم غیر معموله،و چالش ها و نحوه برخوردشون با زندگی که به شیوه جالبی بیان شده
هیچ هدف خاصی نداشت