کتاب صبحانه در تیفانی
معرفی کتاب صبحانه در تیفانی
کتاب صبحانه در تیفانی نوشتۀ ترومن کاپوتی و ترجمۀ بهمن دارالشفایی است. نشر ماهی این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این رمان کوتاه، دربارۀ دختر جوانی به نام «هالی گولایتلی» است که در نیویورک زندگی میکند. این دختر، نه شغلی دارد، نه خانوادهای و زندگیاش را از طریق معاشرت با مردان در کافهها، بارها و رستورانها میگذراند. «هالی»، در قیاس با دختران دیگر، ویژگیهای متفاوتی دارد.
درباره کتاب صبحانه در تیفانی
کتاب صبحانه در تیفانی، رمانی کوتاه است که در سال ۱۹۵۸ منتشر شد. «هالی گولایتلی»، شخصیت اصلی این کتاب، مشهورترین شخصیتی است که ترومن کاپوتی، نویسندۀ امریکایی، خلق کرده است. این کاراکتر، در تاریخ ادبیات امریکا هم جزو معروفترین شخصیتها بهشمار میرود.
کتاب صبحانه در تیفانی، که تنها ۱۴۲ صفحه دارد، زندگی، باورها و احساسات دختری به نام هالی را روایت میکند. در این کتاب ما با یک راوی سر و کار داریم؛ راویای که با رفتوآمد به خانۀ هالی کمکم عاشق او میشود و دوست دارد ابعاد بیشتری از زندگی هالی را بداند.
ترومن کاپوتی، در کتاب صبحانه در تیفانی، نثری پخته دارد تا آنجا که این رمان کوتاه، موجب شد نورمن میلر، نویسندۀ همنسل کاپوتی، او را «کاملترین نویسندۀ نسل خود» بنامد.
آدری هپبورن در سال ۱۹۶۱ در فیلمی سینمایی و مشهور به کارگردانیِ «بلیک ادواردز» به همین نام، در نقش «هالی» بازی کرد؛ نقش و بازیای بهیادماندنی.
خواندن کتاب صبحانه در تیفانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و بهویژه داستانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
درباره ترومن کاپوتی
ترومن استرکفوس پرسونز، مشهور به ترومن کاپوتی، در سال ۱۹۲۴ در نیواورلئان به دنیا آمد. او نویسندهای امریکایی بود.
کاپوتی، نخستین داستان خود را با نام «میریام» در سن ۲۰ سالگی منتشر کرد.
مشهورترین اثر این نویسنده، کتاب غیرداستانیِ «در کمال خونسردی» است. ترومن کاپوتی بیش از ۶ سال را صرف نوشتن این کتاب کرد، البته این کتاب آنچنان شهرتی را برای این نویسنده رقم زد که ارزش صرف بیش از این ۶ سال را نیز داشت.
در سال ۲۰۰۵، از زندگی نامۀ این نویسنده امریکایی، فیلمی با نام «ترومن کاپوتی» به کارگردانیِ بنت میلر ساخته شده است که به زندگی او در زمان نوشتن کتاب «در کمال خونسردی» میپردازد. این فیلم توانست، نامزد جوایز مختلفی شود. فیلیپ سیمور هافمن در این فیلم، نقش کاپوتی را بازی میکند.
ترومن کاپوتی در ۲۵ اوت ۱۹۸۴ در لسآنجلس درگذشت.
بخشی از کتاب صبحانه در تیفانی
«و آن روز دوشنبهٔ ماه اکتبر، سال ۱۹۴۳. روزی زیبا به سبکبالی یک پرنده. با یک کوکتلِ منهتن در بار جو بل شروع کردیم. جو وقتی خبر خوش را شنید، یک بطری شامپاین مهمانمان کرد. بعد قدمزنان به سمت خیابان پنجم رفتیم. آنجا رژهای برپا بود. پرچمهایی که در باد تکان میخوردند، گرومپگرومپ دستههای موسیقی نظامی و قدمهای پیادهنظام، همه و همه، در نظر من هیچ ارتباطی با جنگ نداشت و صرفآ جشنی بود به افتخار موفقیت من.
ناهار را در کافهتریای پارک خوردیم. بعد، در مسیری که به باغوحش برنخوریم (هالی گفت تحمل دیدن هیچچیزی را داخل قفس ندارد)، غشغش خندیدیم، دویدیم، آواز خواندیم و خودمان را به آشیانهٔ چوبی قدیمی قایقها رساندیم که حالا دیگر وجود خارجی ندارد. برگها روی آب شناور بودند. در ساحل دریاچه، یکی از کارگران پارک داشت یک کپه از آنها را آتش میزد و دودی که مثل علائم سرخپوستها به آسمان میرفت، تنها لکهای بود که در آن هوای متلاطم دیده میشد. ماه آوریل هیچوقت معنای خاصی برای من نداشته. انگار پاییز برایم فصل آغاز است، بهار است. آن لحظه هم که با هالی روی نردههای ایوان آشیانهٔ قایقها نشسته بودم، همین حس را داشتم. به آینده فکر میکردم و از گذشته میگفتم، چون هالی میخواست از بچگیام بداند. او هم از بچگیاش گفت، اما همهٔ توصیفاتش مبهم، بینام و بیمکان بودند، روایتی امپرسیونیستی. البته برداشتی که از این روایت میشد عکس چیزی بود که او انتظار داشت. درواقع او شرحی تقریبآ شهوتانگیز از شنا و تابستان، درخت کریسمس، عموزادههای زیبا و مهمانیهای دلانگیز ارائه میداد؛ خلاصه روایتی شاد که واقعی نمینمود و قطعآ نمیتوانست گذشتهٔ کودکی باشد که از خانه فرار کرده.
ازش پرسیدم راست است که از چهارده سالگی تنها زندگی کرده؟ دماغش را مالید. «این راست است. بقیهاش نه. اما عزیزم، تو آنقدر ذکر مصیبت از بچگی خودت کردی که من حس کردم بهتر است وارد رقابت با تو نشوم.»
از نردهها پرید پایین. «بگذریم. این حرفها یادم انداخت که باید برای فرِد کرهٔ بادامزمینی بفرستم.» بقیهٔ بعدازظهرمان صرف این شد که از شرق به غرب شهر بچرخیم و قوطیهای کرهٔ بادامزمینی را از چنگ خواروبارفروشها دربیاوریم. کرهٔ بادامزمینی در زمان جنگ نایاب شده بود و آنها هم رغبتی به فروشش نداشتند. تا بتوانیم شش شیشه از گوشه وکنار شهر جور کنیم، هوا دیگر تاریک شده بود. آخریاش را از یک ساندویچفروشی در خیابان سوم گرفتیم. نزدیک همان عتیقهفروشی بودیم که آن قفس پرندهٔ محبوبم توی ویترینش بود، پس هالی را بردم آنجا تا ببیندش. از خیالپردازیهایم دربارهٔ آن خوشش آمد: «اما هر کارش کنی قفس است.»»
حجم
۱۱۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
حجم
۱۱۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
نظرات کاربران
خب، این کتاب و بخاطر تعریفی که از کاراکتر زنش شنیده بودم خوندم.پرداخت خوب و نثر لذت بخشی داشت.و پر از تشبیهات مطبوع و دیالوگ های هوشمندانه.شخصیت مرد داستان «بازداری هیجانی» داشت که گاهی به «محرومیت هیجانی» هم میرسید. اما
بیشتر نظرات خوندم گفتند که این چی بود!چرا مثلا انقدر معروف شده! باید به این توجه کنید که این کتاب دهه ۶۰میلادی ! یا دهه ۴۰شمسی نوشته شده و زنی بی پروا که خیلی راحت رگ خواب مردا رو پیدا میکرد
واقعا از قدرت نویسنده لذت بردم داستان کوتاهیه ولی به قول یکی از دوستان داستان تا همیشه گوشه ای از ذهن ادممیمونه خیلی خوب بود خیلی
کتاب درمورد زن جذاب و آزاد و بی پرواییه که به طور ناگهانی وارد زندگی یکی از همسایگانش میشه و به طور ناگهانی هم برای همیشه اون جا و اون مرد رو ترک میکنه.. شاید بشه گفت داستان کتاب تا حدی
یک قصهی کوتاه و در ذهن ماندگار؛ نویسنده خیلی خوب و ماهرانه ریتم داستان رو نگه میداره و این کمک میکنه با جملات کم و به اختصار شما وارد فضاها بشید و گاه در بکسری جزییات دقیق میشه تا خواننده
خیلی رنگی بود کتاب😍حس خوبی هم داد.ولی اگه فیلمو دیدید یا کتابو خوندید این نکته رو مد نظر قرار بدید که پایان های متفاوتی دارن،من پایان کتابو بیشتر دوس داشتم واقعی تر بود.خیلی دوس دارم کتابای شبیه اینو بخونم،کسی پیشنهادی
به نظرم کتاب ش چیزی نداشت اشتیاق منو زیاد کنه برای تموم کردنش ترجمه ی جالبی هم نداشت و بسیار کتابی. ضمن این که این کتاب می تونم بگم یه کتاب نیویورکی ه یعنی لوکیشن که نیویورک هست ولی رفرنس های
این رمان خیلی معروف آمریکاییه و یه فیلم خیلی معروف تر هم به همین اسم ازش ساختن که عکسش روی جلد کتابه. من انتظار خیلی بالایی هم از فیلم و هم از کتاب داشتم و هر دو متوسط و معمولی
اول کتابشو خوندم بعد فیلمشو واقعا عالی بود تو فیلمش که با بازی ادری هپبورن بود خیلی جذاب بود فیلمشو بیشتر دوس داشتم واقعا داستان عالی داره وبه خوبی نوشته شده یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم #چاپی
کتاب رو خوندم و فیلم اقتباس شده از روی کتاب رو هم دیدم. فیلم چندان خوبی نبود ، اما از خوندن کتاب لذت بردم