دانلود و خرید کتاب زندانی لاس لوماس کارلوس فوئنتس ترجمه عبدالله کوثری
تصویر جلد کتاب زندانی لاس لوماس

کتاب زندانی لاس لوماس

انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زندانی لاس لوماس

کتاب زندانی لاس لوماس رمانی جذاب نوشته کارلوس فوئنتس است که با ترجمه عبدالله کوثری منتشر شده است. 

درباره کتاب زندانی لاس لوماس

کارلوس فوئنتس نویسنده‌ای است که در آثار داستانی‌اش بسیار به انتقاد از قشر تازه به دوران رسیده و نوخاسته‌ای پرداخته که پس از انقلاب مکزیک و از دهه پنجاه به بعد میلادی ظاهر شدند. کسانی که با انقلاب به نان و نوایی رسیدند و تبدیل به غول‌های اقتصادی شدند و به دلیل رابطه خوب با آمریکا سیلاب کالاها و موادفرهنگی آمریگایی را روانه مکزیک کردند. یکی از نمونه‌های بارز آثار انتقادی فوئنتس در این‌باره «مرگ آرتمیو کروز» است که به سرگذشت و کابوس‌های قهرمان سابق انقلابی و مفسد اقتصادی امروزی پرداخته است.

رمان زندانی لاس‌لوماس نیز از داستان‌های انتقادی فوئنتس و کندوکاوی دیگر در احوال مردم مکزیک و به‌خصوص همان قشر ثروتمند و نوکیسه است که از برکت نابسامانی سیاسی و اقتصادی به گنج بی‌زحمتی دست پیدا کردند و سرازپانشناخته دست به کارهایی زدند که پیامدهایش هم دامان خودشان و هم جامعه را گرفت.

نیکولاس سارمینتو، میرزابنویس دارالوکاله‌ای نه‌چندان معتبر، که با دست‌یافتن به اسرار زندگی یک نفر، یک‌شبه وارث ثروتی هنگفت شده به خیال خود با این ثروت بادآورده می‌تواند به هرچه می‌خواهد برسد. او زنان زیباروی زیادی در اطراف خود جمع می‌کند، روابط پنهان اقتصادی زیادی با آمریکا دارد و تنها تفاوت او با آرتمیو کروز کسی که رازهایش را در دست دارد این است که یک نسل جلوتر است و سلطه خود را تا سال ۱۹۸۰ حفظ می‌کند.

درباره کارلوس فوئنتس

کارلوس فوئنتس متولد ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ – درگذشته ۱۵ مه ۲۰۱۲ است. او نویسنده مکزیکی و یکی از سرشناس‌ترین و مشهورترین نویسندگان اسپانیایی زبان بود. مادرش برتا ماسیاس ریواس و پدرش رافائل فوئنتس بوئه‌تیگر است. پدر کارلوس از دیپلمات‌های مشهور مکزیک بود و به همین دلیل در کودکی در کشورهای مختلفی زندگی کرد. در سال ۱۹۳۶ خانواده اش در شهر واشینگتن دی سی ساکن شدند و این باعث شد که با زبان انگلیسی آشنا شود.دورهٔ دبیرستان را در سانتیاگو، شیلی و بوئنوس آیرس گذراند. نخستین مجموعه داستان‌های کوتاه فوئنتس در سال ۱۹۵۴ منتشر شد. فوئنتس که در دانشگاه‌های مطرحی چون پرینستون، هاروارد، پنسیلوانیا، کلمبیا، کمبریج، براون و جورج میسون سابقهٔ تدریس داشت. نویسندهٔ بلندآوازهٔ مکزیکی در مراسمی با حضور گابریل گارسیا مارکز و نادین گوردیمر - دو نویسندهٔ برندهٔ نوبل ادبیات - و فیلیپ کالدرون، رئیس‌جمهور مکزیک و رهبران پیشین شیلی و اسپانیا، هشتادمین سال‌روز تولدش را جشن گرفت. او در روز سه‌شنبه، ۱۵ مهٔ ۲۰۱۲ در ۸۳ سالگی درگذشت.

بخشی از کتاب زندانی لاس لوماس

همان‌طور که گفتم، طرف ژنرال بود. این را دیگر می‌دانید. من وکیل جوانی بودم که تازه مدرکم را گرفته بودم؛ محض اطلاع شما و خودم عرض شد. من از همه‌چیز او خبر داشتم. او چیزی از من نمی‌دانست. بنابراین وقتی درِ نیمه‌باز اتاق خصوصی او را با فشاری باز کردم و وارد شدم، مرا به‌جا نیاورد، اما حالت دفاعی هم نگرفت. درست است که مسئلهٔ امنیت را در بیمارستان‌های مکزیک خیلی ساده می‌گیرند، اما ژنرال دلیلی نداشت از من بترسد. روی تخت دراز کشیده بود، از آن تخت‌ها که به‌راستی به اریکهٔ مرگ می‌مانند، اریکه‌ای سراسر چنان سفید که انگار پاکیزگی تاوان مردن آدم است. نام او، نیه‌وس، به معنی برف است، اما توی آن‌همه ملافهٔ سفید درست مثل مگسی بود توی کاسهٔ شیر. ژنرال پوستی بسیار تیره داشت، سرش را تراشیده بودند، دهانش شکافی پهن و به‌هم‌فشرده بود و چشم‌هاش پوشیده زیر دو ابروی پهن و پرپشت. اما اصلا چرا شکل وشمایلش را توصیف می‌کنم؟ این آدم کمی بعد رفت پی کار خودش. می‌توانید عکسش را در بایگانی کاساسولا ببینید.

از کجا بدانم چرا به حال مرگ افتاده بود؟ به خانه‌اش رفتم و به من گفتند:

«ژنرال حالشان خوب نیست.»

«آخر خیلی پیر شده‌اند.»

آن آدم‌ها را درست ندیدم. آن‌که اول حرف زد به آشپزها شبیه بود، دومی مستخدمهٔ جوانی بود. انگار یکی شبیه سرپیشخدمت‌ها را هم توی خانه دیدم. بیرون ساختمان هم باغبانی داشت به گل سرخ‌ها می‌رسید. حواستان که به من هست، فقط در مورد باغبان مطمئن بودم و می‌توانستم با خیال راحت بگویم طرف باغبان است. بقیه هرکدامشان به کسی شبیه بودند. اصلا برای من وجود خارجی نداشتند.

اما ژنرال وجود داشت. روی تخت بیمارستان راست نشسته بود و دوروبرش حفاظی از بالش. جوری به من نگاه کرد که لابد به سربازانش نگاه کرده بود، آن روز که دست تنها حیثیت واحد خودش، یعنی لشکر شمال شرق، را نجات داده بود، حتی می‌شود گفت حیثیت انقلاب یا حتی حیثیت مملکت را ــ چرا نگوییم مملکت؟؛ بله، در نبرد لاساپوترا، وقتی آن سرهنگ آندرس سولومیوی وحشی، که کشتار آدم‌ها را با عدالت به خطا گرفته بود، کارخانهٔ شکر سانتا ائولالیا را تصرف کرده بود و ارباب و رعیت را با هم سینهٔ دیوار، مقابل جوخهٔ آتش، به خط کرده بود و گفته بود نوکرها هم در خباثت دست‌کمی از ارباب‌هاشان ندارند.

«کسی که شاخ گاو را می‌گیرد، به اندازهٔ کسی که قربانی‌اش می‌کند جنایت کرده.»

ایران
۱۴۰۱/۰۳/۱۰

کتاب از نظر فنون ادبی و سبک و ساختار خوبه اما از نظر محتوا حتی نزدیک آثار برجسته نویسندگان شهیر آمریکای لاتین هم نمیشه. در کل گویا سبک نویسندگی فوئنتس به محتوا اهمیت چندانی نمیده و یا شاید برای یک خواننده

- بیشتر
AS4438
۱۴۰۱/۰۳/۲۹

داستان جالبی ازانقلاب مکزیک، درآخرمصاحبه ای بانویسنده داشت که ازخود کتاب هم برای آشنائی با انقلاب وجامعه مکزیک فوق العاده لازم وجالب بود،درکل کتاب بسیارجالبی بود.

arshpub
۱۴۰۰/۰۳/۰۶

داستان بسیار عالی از فوئنتس آخرش هم یک مصاحبه با نویسنده داره

مصطفی
۱۳۹۹/۰۸/۲۰

داستان جالبی بود و متفاوت. با ادبیات آمریکای جنوبی بیشتر آشنا شدم مخصوصا کشور مکزیک

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۱۱/۱۳

زندانی لاس لوماس داستانی است از احوال جامعه مکزیک و انقلاب مکزیک و بازتاب آن در جامعه. فوئنتس از جمله نویسندگانی است که به خوبی به کنه انقلاب آشنا است. او هیچ‌گاه از موافقان انقلاب نبود چرا که به خوبی

- بیشتر
پابلو نرودا می‌گفت هر نویسندهٔ امریکای لاتین راه که می‌رود یک پیکر سنگین را به دنبال می‌کشد، پیکر مردمش، گذشته‌اش و تاریخ میهن‌اش. ما ناچاریم ثقل عظیم گذشته‌مان را به گردن بگیریم تا یادمان نرود چه چیزی به ما زندگی بخشیده. اگر گذشته‌ات را فراموش کنی می‌میری. تو برخی کارکردها را به عهده می‌گیری به خاطر جمع، چون این‌ها وظایف توست در مقام شهروند، نه در مقام نویسنده. اما، به‌رغم این‌ها، آزادی زیبایی‌شناختی و امتیازات زیبایی‌شناختی خودت را حفظ می‌کنی. این البته تنش‌زاست، اما فکر می‌کنم تنش‌داشتن بهتر است از این‌که اصلا تنشی نداشته باشی
ایران
ما کل گذشته‌مان را داریم که باید درباره‌اش حرف بزنیم؛ گذشته‌ای که خاموش بوده، مرده بوده و حالا باید به کمک زبان زنده‌اش بکنی. بنابراین، برای من نوشتن اساسآ همین نیاز به تثبیت هویت و برقراری پیوندی با وطن و زبان من است که من ــ و بسیاری از نویسندگان هم‌نسل من ــ احساس می‌کنیم باید با سیلی بیدارش کنیم.
ایران
بار دیگر که داشتم شبانه از بالکن فرار می‌کردم، توی زمین و آسمان آویزان بودم که دیدم زیر پایم عده‌ای جمع شده‌اند و برایم تولدت مبارک می‌خوانند؛ آخر روز تولدم بود و خودم خبر نداشتم. صد سال به این سال‌ها، دن نیکو. این سال‌ها، قربان، از آن سال‌هایی‌ست که...! پاک درمانده شده بودم.
ایران
اصلا تعجب نمی‌کنم اگر قلتشنی با کلاه لبه‌پهن مکزیکی توی فرودگاه شارل دوگل از جمبوجت پیاده شود و وسط پاریس همان‌طور که قاه‌قاه می‌خندد با آن قمه‌اش که همیشه به کمرش آویزان است، قیمه‌قیمه‌ام کند. چقدر از این مارکو آئورلیو بدم می‌آمد! اصلا این ناکوهای جعلق چطور جرئت می‌کنند این‌جور خودمانی از ژنرال دوگل حرف بزنند!
ایران
«شما نویسنده‌های امریکای لاتین چطور می‌توانید این رمان‌های مفصل را بنویسید؟ چطور می‌توانید این‌همه موضوع را توی رمان‌های بلندتان جا بدهید؟ در امریکای لاتین کمبود کاغذ ندارید؟» جواب من به او این بود که مشکل ما این است که احساس می‌کنیم باید دربارهٔ همه‌چیز بنویسیم. باید چهار قرن سکوت را تلافی کنیم. باید از زبان همهٔ چیزهایی که تاریخ وادار به سکوت کرده حرف بزنیم.
ایران
خودم را به مردن زدم؛ عین چوب خشک روی تخت درازبه دراز افتادم تا این راه را هم امتحان کرده باشم. مارکو آئورلیو یک سطل آب سرد روی سرم ریخت و فریادم به هوا رفت و او همان‌طور که روبه‌رویم ایستاده بود، گفت: دن نیکو، اگر تا وقتی من این‌جا هستم بمیرید، خودم اولین کسی هستم که خبرتان می‌کنم، به‌تان قول می‌دهم. مارکو آئورلیو، آن‌وقت برای من گریه هم می‌کنی، حرامزاده؟
ایران
روی تخت دراز کشیده بود، از آن تخت‌ها که به‌راستی به اریکهٔ مرگ می‌مانند، اریکه‌ای سراسر چنان سفید که انگار پاکیزگی تاوان مردن آدم است. نام او، نیه‌وس، به معنی برف است، اما توی آن‌همه ملافهٔ سفید درست مثل مگسی بود توی کاسهٔ شیر.
ایران
زنجیرهامان باز شده بود ارباب، آزاد بودیم، به آزادی هوا، و حالا ببینید عاقبتمان به کجا کشیده؛ هنوز هم داریم برای این و آن جان می‌کنیم، یا توی زندانیم.»
نورا
«کسی که شاخ گاو را می‌گیرد، به اندازهٔ کسی که قربانی‌اش می‌کند جنایت کرده.»
نورا
اما چیزی که به من نمی‌چسبد فضولی در کار دیگران است. فکر می‌کنم همین اسباب نجات من شده. حدس می‌زنم همین باعث شده زن‌ها دوستم داشته باشند. من ازشان توضیح نمی‌خواهم، توی گذشته‌شان کندوکاو نمی‌کنم.
نورا
هرچیزی به ما نارو می‌زند: جسم یک علامت می‌دهد و حالت چهره یک چیز دیگر را نشان می‌دهد؛ کلمات ضد خودشان می‌شوند؛ ذهن به‌مان کلک می‌زند؛ مرگ مرگ را اغفال می‌کند... حواستان باشد!
adelnia60

حجم

۱۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

حجم

۱۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان