دانلود و خرید کتاب مردن آرتور شنیتسلر ترجمه علی اصغر حداد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب مردن اثر علی اصغر حداد

کتاب مردن

معرفی کتاب مردن

کتاب مردن نوشته آرتور شنیتسلر است که با ترجمه علی‌اصغر حداد منتشر شده است. مردن داستانی است درباره پایان عشق، پایان دوستی و درواقع مرگ یک رابطه و در نهایت شگفتی و حیرتی که برای ما از چگونه رخ دادن این پایان باقی می‌ماند.

درباره کتاب مردن

در آستانه قرن بیستم میلادی روانکاوی به ویژه در وین رواج پیدا کرد و این موضوع همزمان با آغاز فعالیت ادبی آرتور شنیتسلر تحت تاثیر این جریان بود. رمان مردن پس از تیل سوزنبان اثر گرهارد هاپتمن دومین اثر داستانی است که به زبان آلمانی با نگاهی روانکاوانه نوشته شده است.

شنیتسلر، رمان مردن را اولین بار در سه شماره از مجله نویه دویچه روند شائو و در سی‌سالگی اش منتشر کرد. آن زمان کسی هنوز او را نویسنده‌ای صاحب سبک نمی‌دانست تا این که انتشارات فیشر در سال ۱۹۹۴ این اثر روان کاوانه را به عنوان نخستین اثر مستقل شنیتسلر منتشر کرد.

فلیکس به دلیل یک بیماری، تنها یک سال دیگر فرصت دارد زندگی کند و این مسئله تبدیل به چالشی روحی و روانی برای او و محبوبش ماری می‌شود. دکتر به آن دو پیشنهاد می‌کند برای تمدد اعصاب و بازیافتن آرامششان به سفری برورند و آنها قبول می‌کنند. در طول سفر فلیکس حس و حال‌های مختلفی را تجربه می‌کند و ماری مدام به او می‌گوید که پس از رفتنش زنده نخواهد ماند. این موضوع فلیکس را دچار حالتی روانی می‌کند. آیا ماری واقعا مرا دوست دارد؟ چرا این همه محبت می‌کند؟

 این مسائل باعث می‌شود در آخرین روزهای زندگی، فلیکس بخواهد تصمیم عجیبی بگیرد.

خواندن کتاب مردن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به رمان روان‌کاوانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مردن

«واقعآ خنک نیست. اصلا امروز هوا گرم است. نمی‌شود برگردیم خانه. خیلی زود است. دوست ندارم توی شهر شام بخورم، چون امروز دلم نمی‌خواهد توی چاردیواری رستوران بنشینم، دود سیگار هم برایم خوب نیست. دوست هم ندارم آدم‌های زیادی دوروبرم باشند، سروصدا اذیتم می‌کند!» اول تندتند و بلندتر از معمول حرف زده بود. اما آخرین کلمات را کامل ادا نکرد. ماری بازوی او را محکم‌تر گرفت. نگران بود. دیگر حرفی نزد، چون حس کرد صدایش بغض‌آلود شده است. اشتیاق فلیکس برای رفتن به پراتر، نشستن در آن مهمانخانهٔ دنج، اشتیاق گذراندن شبی بهاری در محیطی سبز و خرم و ساکت به او هم سرایت کرد. پس از آن‌که هر دو چند لحظه‌ای ساکت ماندند، ماری حس کرد لبخندی گنگ و بی‌رمق روی لب‌های فلیکس نشسته است. بعد وقتی سر به سوی او گرداند، فلیکس کوشید لبخندش را با حسی از شادی همراه کند. اما ساختگی‌بودن لبخندش از چشم ماری که او را خوب می‌شناخت پنهان نماند.

به پراتر رسیدند. اولین خیابانی که از راه اصلی منشعب می‌شد و تقریبآ به طور کامل در تاریکی فرورفته بود، آن دو را به مقصد رساند. مهمانخانهٔ ساده آن‌جا بود. در صحن باغ بزرگ مهمانخانه چراغ‌های معدودی می‌سوختند. صندلی‌ها را به میزهای چیده‌نشده تکیه داده بودند. کنار میزها، در فانوس‌هایی مدور که روی ستون‌هایی باریک و سبز قرار داشتند، نوری کم‌سو و سرخگون می‌لرزید. چند مشتری توی باغ نشسته بودند، مهمانخانه‌دار هم میان آن‌ها بود. ماری و فلیکس از کنار آن‌ها گذشتند. مهمانخانه‌دار بلند شد و دست به کلاه خود برد. درِ سالن را باز کردند. داخل سالن، تعدادی چراغ گازسوز با شعله‌ای پایین‌کشیده فس‌فس‌کنان می‌سوختند. پیشخدمتی کم‌سن وسال گوشه‌ای نشسته بود و چرت می‌زد. به‌سرعت بلند شد. با عجله شیر چراغ‌ها را چرخاند که بهتر بسوزند. بعد کلاه و بارانی مهمان‌ها را از دستشان گرفت. آن دو در گوشه‌ای دنج و نیمه‌روشن نشستند و صندلی‌هایشان را کاملا به هم نزدیک کردند. بی‌آن‌که انتخاب غذا را خیلی طول بدهند، غذا و نوشیدنی سفارش دادند. بعد تنها شدند. فقط از کنار در ورودی نور کدر فانوس‌ها سوسو می‌زدند. گوشه‌های سالن همه نیمه‌تاریک بودند.

هر دو ساکت نشستند، تا آن‌که سرانجام ماری، نگران، با صدایی لرزان به حرف آمد: «فلیکس، چت شده؟ حرف بزن. خواهش می‌کنم به من بگو.»

دوباره همان لبخند روی لب‌های فلیکس نقش بست. گفت: «دخترجان چیزی نیست. شروع نکن. تو که خلق وخوی مرا می‌شناسی. یا آن‌که هنوز هم مرا نشناختی؟»

نظرات کاربران

Mohammad
۱۴۰۱/۰۸/۱۲

(۸-۱۳-[۱۹۰]) اگر می دونستیم چه وقت میمیریم، پیش آگاهی از این مسئله باعث ایجاد دلهره و بر هم خوردن نظم زندگی می شد. داستانِ این کتاب در مورد ترس های وجودی و چگونگی رویارویی انسان با تنهاییِ دمِ مرگه؛ تلاش هایی

- بیشتر
آوا
۱۴۰۱/۰۲/۰۲

داستان درباره ی مرد جوان بیماری ست که امیدی به زندگی ندارد و در انظار مرگ نشسته است. کلیات داستان درباره ی رویارویی انسان با مرگ و سختی گذشتن از عشق ها و تعلقاتش از دنیاست. برای من بسیار تلخ

- بیشتر
Omid r kh
۱۳۹۹/۰۷/۲۷

مگر نه این‌که مُردن، باید به تناسب مرگ، از هول هر لحظه سررسیدن مرگ اشباع شده باشد؟ یا این‌که مرگ در نظر شنیتسلر چیزی نیست بیش از ملال، ملال، و ملال. تا آن‌جا که ترس را فراموش کنی، و برضد

- بیشتر
mahi
۱۴۰۲/۰۷/۱۱

اصلا جذبم نکرد،داستان یکنواخت بود فقط دلت میخواد تموم شه.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۶)
آدم‌ها حالم را به‌هم می‌زنند.
Mohammad
ترسش از مرگ زایل شده بود، زیرا دیگر مرگ را باور نداشت.
Mohammad
آخرین انتظارش از ارادهٔ خود این بود که از هرچه به گذشته و آینده مربوط می‌شد، رهایی بیابد.
نازنین بنایی
می‌خواست خوشبخت باشد، یا دست‌کم سرمست. ناگهان، به‌گونه‌ای کاملا نامنتظر، حسی نو در درونش سربرداشت؛ حسی که معجزه‌آسا برایش رهایی به ارمغان می‌آورد: این‌که در این لحظه برای خودکشی به تصمیمی خاص نیاز نداشت. بله، همان لحظه، و هر زمان که بخواهد؛ و این‌که لحظاتی از این دست آسان به دست می‌آمد. موسیقی و کمی مستی، و همنشینی با دختری به این زیبایی.
نازنین بنایی
«عزیزم، مگرنه؟» ماری خود را بیش‌تر به او فشرد. «چه می‌خواهی بدانی؟» «همه‌چیز علی‌السویه است، مگرنه؟» ماری گفت: «بله، همه‌چیز، جز این‌که من تا ابد دوستت دارم.»
نازنین بنایی
«می‌دانی، من جزو آدم‌هایی نیستم که برایشان معجزه اتفاق می‌افتد.»
rain_88

حجم

۹۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

حجم

۹۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان