بریدههایی از کتاب خانواده پاسکوآل دوآرته
۳٫۸
(۳۲)
نه عشق کار یکی دو روز است و نه نفرت.
pejman
هیچ نفرتی بالاتر از نفرت خانوادگی نیست، نفرت از یک آدم همخون.
pejman
کارهای آدم فانی عجیب است. از هرچه که دارد بدش میآید، ولی بعد برای همانها افسوس میخورد!
pejman
این هردو کتاب دربارهٔ قتلِ بیهدف است.
Gholamreza Hafezi
کارهای آدم فانی عجیب است. از هرچه که دارد بدش میآید، ولی بعد برای همانها افسوس میخورد!
re8za8
«چه منظرهٔ غمانگیزی است تماشای مردمی که منتظرند خدا همهٔ کارها را درست کند!»
حسین منجزی
«اگر خدا همهٔ کارها را درست کرد، چه؟»
«اینقدرها هم دوستمان ندارد...»
re8za8
«چه منظرهٔ غمانگیزی است تماشای مردمی که منتظرند خدا همهٔ کارها را درست کند!»
re8za8
آرامش روح مثل برکت خداوند است، گرانبهاترین برکتی است که فقرا و پریشانها میتوانند به آن امید داشته باشند.
re8za8
مردم شهر به حقیقت پشت میکنند و خیلیوقتها حتی خبر ندارند که یکی دو فرسخ آنطرفتر، وسط دشت، یک نفر دهاتی ممکن است وقتی که خرت وپرتش را جمع میکند و قلاب ماهیگیریاش را میبندد و سبد کوچک بوریاییاش را با شش هفت مارماهی برمیدارد، شاید راجع به آنها فکر میکند.
حسین منجزی
فرقی نمیکند که تو چهقدر زود بلند شوی، سحر هیچوقت زودتر از موقعش سرنمیزند.
حسین منجزی
هیچ نفرتی بالاتر از نفرت خانوادگی نیست، نفرت از یک آدم همخون.
حسین منجزی
نه عشق کار یکی دو روز است و نه نفرت.
حسین منجزی
هرکه با شمشیر زندگی کند، با شمشیر هم کشته خواهد شد...
حسین منجزی
اما نور همین خورشید که زالها را کور میکند، سیاهان را حتی وانمیدارد که پلکی بزنند.
حسین منجزی
وقتی خیلی جوان بودم، که سنی است که ذهن بیشتر از همیشه قابل دستکاری است، مدت کوتاهی مرا به مدرسه گذاشتند. پدرم میگفت که نبرد زندگی بسیار طاقتفرساست و لازم است که با تنها سلاح مفید به جنگش برویم، سلاح عقل. این نصیحتش را آنقدر تکرار میکرد که انگار از بر کرده بود. اینجور مواقع از خشونتِ صدایش کم میشد. صدایی میشد تودار و لحنی میگرفت که برای من کاملا تازگی داشت ... بعد، انگار از چیزی که گفته پشیمان شده باشد با صدای بلند قهقهه سرمیداد. همیشه هم آخرش با لحن محبتآمیزی به من میگفت:
«پسرجان، به حرفهایم اعتنا نکن ... من دارم پیر میشوم!»
نسترن
در مورد حرف مفت مردم ... بهترین کار نشنیدهگرفتنشان است!
re8za8
چه سّری است در عشق که درست در آن دم که بیش از همه به آن نیازمندیم، از ما میگریزد؟
re8za8
هنوز بدتر از این در راه است ...
re8za8
حقیقت این است که آدمیزاد به رسم ورسوم بسته است، مثل خر به افسار.
re8za8
آدم بدی نیستم، قربان، گرچه انصافآ برای بدبودن بهانه کم ندارم. همه لُخت دنیا میآییم، بااینحال بزرگ که شدیم، سرنوشت طوری شکلمان میدهد که انگار از مومیم. بعد همهٔ ما را روی راههای گوناگون بهطرف یک مقصد واحد ــ مرگ ــ روانه میکند. بعضیها دستور دارند از راههای گلکاریشده بگذرند، از بعضی هم خواسته میشود روی جادههای پر از تیغ و خار راه بروند. گروه اول با آرامش به اطراف نگاه میکنند، و در میان عطر شادیشان لبخند میزنند، لبخند آدمهای بیگناه، درحالیکه گروه دوم در زیر آفتاب سوزان دشت به خود میپیچند و ابروهاشان مثل آدم بدعنق به هم گره میخورد. بین آرایش تن با سرخاب و ادوکلن، و آرایش خالکوبی که هرگز پاک نمیشود تفاوت از زمین تا آسمان است ...
مرضیه
وقتی فکر میکنم که چهقدر همیشه ترسخورده بودم، هنوز هم پشتم میلرزد.
مرضیه
حجم
۱۲۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۹۳ صفحه
حجم
۱۲۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۹۳ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان