کتاب در انتظار بوجانگلز
معرفی کتاب در انتظار بوجانگلز
کتاب در انتظار بوجانگلز نوشته اولیویه بوردو است و با ترجمه ناهید فروغان در نشر ماهی منتشر شده است. این کتاب را میتوانید از طاقچه دریافت کنید.
درباره کتاب در انتظار بوجانگلز
اولیویه بوردو نویسنده موفق فرانسوی است. او بهدلیل مشکل شنوایی و برخی مشکلات جسمی دیگر نتوانست تحصیل کند و نتوانست دیپلم بگیرد. او برای گریز از کسالت به مطالعه روی آورد. حوزهٔ مطالعاتش بسیار گسترده و متنوع بود، از کلاسیکها و آثار نویسندگان غیرفرانسوی تا زندگینامهٔ ورزشکاران مشهور. او کارهای مختلفی در زندگیاش انجام داد اما سرانجام تصمیم گرفت این کارها را رها کند و وقتش را به نگارش رمان اختصاص دهد.
ژرژ و همسرش، زن و شوهری هستند که با پسرشان زندگی میکنند. ما هیچوقت در داستان اسم پسر را نمیفهمیم. پدر مرد عجیبی است که هیچ دو روزی همسرش را به یک نام صدا نمیکند، این کتاب داستان شاد و سرخوشانه زندگی یک خانواده است که زندگی متفاوتی دارند.
خواندن کتاب در انتظار بوجانگلز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در انتظار بوجانگلز
به مامان میگفت: «تا بوق سگ کار میکنم. میخواهم آنقدر پول دربیاورم که کار را کلا بگذارم کنار.»
درک این استدلال برایم آسان نبود. خیلی وقتها حرفش را نمیفهمیدم. اما با گذشت زمان، وضع بهتر شد. حالا دیگر بیشتر میفهمیدم چه میگوید، البته نه صددرصد. اما همینقدرش هم خوب بود.
میگفت مادرزادی است، اما بهزودی فهمیدم آن چاک خاکستری و متورم گوشهٔ راست لب پایینش، همان که باعث میشد لبخند ابلهانهٔ قشنگی روی صورتش نقش ببندد، نتیجهٔ پیپکشیدن بیامان است. مدل موهایش، با آن فرق وسط و چین دو طرف، مرا یاد سوارکار پروسیای میانداخت که تصویرش در ورودی خانه به دیوار آویخته بود. غیر از او و پدر، هیچکس را ندیدهام که چنین مدل مویی داشته باشد. گودی مختصر دور چشمها و رنگ آبی عنبیهٔ کم وبیش برآمدهاش نگاهی کنجکاو به او میبخشید، عمیق و لغزنده. آن روزها همیشه خوشحال بود و خودش هم اغلب تکرار میکرد: «من یک احمق خوشبختم!»
مادرم در جوابش میگفت: «باشد. حالا که خودتان میگویید، باور میکنیم، ژرژ. چون خودتان میگویید!»
مدام ترانههایی زمزمه میکرد. بد میخواند. گاهی هم با بیخیالی سوت میزد. سوتزدنش هم تعریفی نداشت. اما این کارهایش، مثل هر کاری که با خوشقلبی انجام شود، قابل تحمل بود. داستانهای قشنگی تعریف میکرد و در معدود شبهایی که مهمان نداشتیم، به اتاقم میآمد و با آن قامت بلند و شق ورقش روی تختم خم میشد تا به خواب بروم. اما با چشمدراندن و حرفزدن از جنگل و آهو و جن وپری و تابوت خواب را از چشمانم میربود. بیشتر وقتها، با شوروشوق روی تخت جست وخیز میکردم یا پشت پرده پنهان میشدم و از ترس خشکم میزد. پیش از ترک اتاقم میگفت: «این قصهها عجیب وغریبند.»
این جمله را هم میشد پذیرفت، چون خودش میگفت. بعدازظهرهای یکشنبه، برای جبران زیادهرویهای طول هفته، مشغول تقویت عضلاتش میشد. جلو آینهٔ قابطلاییای که پاپیون خوشگل و بزرگی بر تارکش میدرخشید میایستاد و هالتر میزد، هالتری کوچک. پیپش هم بین لبهایش بود. موقع هالترزدن موسیقی هم گوش میکرد: جاز. اسم این کار را گذاشته بود «ژیم تونیک)، چون گهگاه هالتر را کنار میگذاشت تا جرعهای جین تونیک بنوشد. به مادرم میگفت: «مارگریت، شما هم حتمآ باید ورزش کنید. مطمئن باشید جالب است. آدم را حسابی سرحال میآورد!»
حجم
۱۱۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۱۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
«در انتظار بوجانگلز» واقعاً شگفتزدهم کرد. ▫️اسم و جلد کتاب جذبم کرد که بخونمش و هیچ اطلاعات دیگهای در موردش نداشتم. اول که شروعش کردم از روند یکنواخت داستان تعجب کردم. همین باعث شد که خیلی جذبش نشم و یه چند
کتاب داستان کوتاه و جالبی داره که یک نفس خوندم. داستان از زبان پسری روایت میشه که با پدر و مادرش زندگی میکنه. پسر عاشق پدر و مادرش و روزهای خوبی رو باهاشون میگذرونه. اما ماجرا اینه که مادرش بیماری
اولش بهم نمیچسبید، اما همین طور پیش که رفتم بهتر شد. کتاب ۱۶۸ صفحه است با قطع کوچیکتر از کتاب های معمولی ، پس در کل کوچیکه، البته نسخه چاپی اش. دفعه اول که بهم نچسبید و نحوندمش، چند ماه
اگر از صدتا نویسنده معمولی بخوان متفاوت بودن یه کاراکتر و نوع نگاه مثلا خاص و لطیفش به دنیا رو به تصویر بکشن، بیشتر از 90 تاشون مینویسن طرف تو گل فروشی کار میکرده و بابت فروختن گل به مردم
افتضاح