کتاب مرگ قسطی
معرفی کتاب مرگ قسطی
کتاب مرگ قسطی نوشتهٔ لویی فردینان سلین و ترجمهٔ مهدی سحابی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. مرگ قسطی در کنار «سفر به انتهای شب» دو رمان مشهور و شاخص سلین، نویسندهٔ فرانسوی، قلمداد میشوند. مرگ قسطی نخستینبار در سال ۱۹۳۶ منتشر شد.
درباره کتاب مرگ قسطی
سلین نخستین رمان خود، سفر به انتهای شب را در ۳۸سالگی نوشت و جامعهٔ ادبی فرانسه را شگفتزده کرد. مرگ قسطی دومین رمان اوست.
مرگ قسطی با این جملات آغاز میشود: «دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کند و سنگین و غمناک است... بزودی پیر میشوم. بالاخره تمام میشود. خیلیها آمدند اتاقم. خیلی چیزها گفتند. چیز به دردبخوری نگفتند. رفتند. دیگر پیر شدهند. مفلوک و دست وپاچلفتی هر کدام یک گوشه دنیا.
دیروز ساعت هشت خانم برانژ سرایدار مرد. شب توفان بزرگی میشود. این بالای بالا که ما هستیم همه خانه تکان میخورد. دوست خوب مهربان وفاداری بود. فردا قبرستان خیابان «سول» خاکش میکنند. واقعاً دیگر پیر بود، ته تهِ خط پیری. از همان اولین روزی که سرفه کرد بهاش گفتم: «مبادا دراز بکشید!... توی رختخوابتان بنشینید!» دلم درست نبود. که بعد اینطوری شد... که کاریش هم نمیشود کرد.
همیشه کارم این کار گهِ طبابت نبوده. نامه مینویسم و خبر مرگ خانم برانژ را به همه کسانی که میشناسندم، به همه کسانی که میشناختندش میدهم.»
همانگونه که مشخص است، داستان مرگ قسطی دربارهٔ پزشکی تنها و خسته و آشفته به نام فردینان است. درست مانند خود سلین که پزشکی دردکشیده بود. فردینان از بیمارانش خسته و کلافه شده است و میخواهد به همه فحش دهد. وقتی فردینان، حسابی دربارهٔ منشی پیرش، مادرش، بیمارانش و پسرخالهٔ همکارش حرف میزند تازه به قسمت اصلی داستان میرسیم: شرح کودکی فردینان. کتاب مرگ قسطی روایت کودکی فردینان تا زمانی است که او آماده میشود به سربازی برود. اتفاقات کتاب بیشباهت به زندگی خود سلین نیست و چهبسا زندگینامهٔ خود اوست. اگر بعد از این کتاب، رمان سفر به انتهای شب را بخوانید که شخصیت اصلی آن فردینان است، دلیل رفتارهای او را بسیار بهتر درک خواهید کرد و دوچندان از آن لذت میبرید.
فردینان کودکی بسیار سختی را از سر گذرانده است؛ زندگیِ بهتمامی در فقر و مشقت و بدبختی. اعضای این خانواده هرچه بیشتر تلاش میکنند، گویی بیشتر بدبخت میشوند. مادر زحمتکش فردینان اما هیچگاه تسلیم نمیشود؛ ولی فردینان از همان کودکی ناامید و دلخسته است. میگوید کاش هیچگاه به دنیا نیامده بود. پدر فردینان هم سختکوش و خوشقلب است اما کمکم با پسرش دچار مشکل میشود که بین پدر و پسری چون این دو، اجتنابناپذیر است.
اما چرا مرگ قسطی؟ از نظر فردینان، زندگی او، مرگ قسطی او بوده است. نامی بهشدت غمانگیز و البته بیانکنندهٔ واقعیت. گریزی از مرگ نیست و ما زندگی میکنیم تا بمیریم. در مرگ قسطی اتفاق خاصی نمیافتد اما روایت سلین آنقدر بُرنده و تلخ و واقعی است که به خواننده نشان میدهد هیچ اتفاقی در زندگی محلی از اعراب ندارد، جز مرگ.
نثر سلین در این کتاب شاهکاری خلق کرده است که خواننده تا مدتها درگیر آن میماند. ترجمهٔ سحابی از این کتاب نیز به گیرایی و روانی آن افزوده است. انتخاب واژگان سلین و سپس سحابی به گونهای است که با شدت و حدت تمام، تلخی و کثیفی زندگی را به خواننده گوشزد میکند.
مرگ قسطی با آنکه امروزه از سوی اکثر مفسران بهترین اثر او تلقی میشود در زمان انتشار با استقبال سردی مواجه شد. دلیل این سردی عمدتاً همان عاملی بود که مرگ قسطی را زیربنای همه آثار بعدی سلین کرد و پایهگذار شهرت او به عنوان زندهکننده زبان فرانسه و یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم غرب کرد: نگرش خشن و بیمجامله به سرشت بشر، بدبینی به مناسبات بشری، بیان تند و صریح متکی بر کاربرد پیگیرانه عناصر زنده و خشن زبان عامیانه و آرگو. این هنجارشکنی سلین در سالهای جنگ جهانی دوم نمود تازهای یافت که تا چند سالی پس از پایان جنگ با طرد و تبعید او همراه بود و تنها با فروکش کردن غلیانهای عظیم ناشی از جنگ رفته رفته به حدی از آرامش و مدارا (اگرنه فراموشی) رسید، تا دوباره او را به عنوان مهمترین نویسنده قرن بیستم فرانسه مطرح و ماندگار کند.
خواندن کتاب مرگ قسطی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شاهکارهای ادبیات قرن بیستم پیشنهاد میکنیم. کتابهای سلین پر از تلخی و تندیاند؛ ممکن است همه با آن ارتباط برقرار نکنند یا از شدت این همه تلخی و رُکی جا بخورند، اما اگر با داستانهای سلین پیش بروید شیفتهٔ او و نثرش و طرز فکرش میشوید.
درباره لویی فردینان سلین
لویی فردینان دِتوش که «سلین» نام مستعار اوست، در سال ۱۸۹۴ در کوربهووا، حومه تودهنشین پاریس به دنیا آمد. پدرش کارمند ساده یک دفتر بیمه و مادرش خرازیفروش بود و خود او هم، تا پیش از پایان تحصیلات پزشکی انواع حرفههای آزاد را برای امرار معاش پیشه کرد، گو اینکه بعد هم، با همه شهرت نویسندگیاش، تا آخر عمر از حرفه پزشکی دست نکشید. اولین کتاب سلین سفر به انتهای شب (۱۹۳۲) درجا با اقبالی عظیم روبهرو شد و او را به عنوان نویسندهای نوآور با زبانی کاملا تازه مطرح کرد. کتاب دوم او مرگ قسطی (۱۹۳۶) بود.
مجموعهای از انگیزههای فردی و عوامل گوناگونی که در چارچوب دوران جنگ جهانی دوم خاص قابل بررسی و اغلب توجیهشدنی هستند و هنوز هم موضوع بررسیها و تفسیرهای بسیارند سلین را به موضعگیری در موافقت با نیروهای اشغالگر آلمانی، و نیز نوشتن ادعانامههای بسیار خشن ضدیهودی، ضدکمونیستی و البته صلحجویانهای کشاند که در زمان خود بسیار تحریکآمیز و تکاندهنده بود. حاصل این موضعگیریها انزوا، تبعید، و چهارده ماه زندان در دانمارک بود که به آنجا پناه برده بود. سلین پس از چهار سال دیگر انزوا و بلاتکلیفی سرانجام در سال ۱۹۵۱ به فرانسه بازگشت و تا زمان مرگش در ماه ژوئیه ۱۹۶۱ در نزدیکی پاریس ساکن بود. دیکر کتابهای او اینهاست:
دسته گینیول (۱۹۴۴) ــ جنگ (۱۹۵۲) ــ نمایش افسانهای برای وقتی دیگر، ۱ (۱۹۵۲) ــ نورمانس، نمایش افسانهای برای وقتی دیگر، ۲ (۱۹۵۴) ــ مصاحبه با پروفسور ایگرک (۱۹۵۵) ــ بالههایی بدون موسیقی، بدون آدم، بدون هیچ چیز (۱۹۵۷) ــ کوشک به کوشک (۱۹۵۷) ــ شمال (۱۹۶۰) ــ پل لندن: دسته گینیول ۲ (۱۹۶۴) ــ ریگودون (۱۹۶۹).
درباره مهدی سحابی
مهدی سحابی ۱۴ بهمن ۱۳۲۲ در قزوین به دنیا آمد. او مترجم، نویسنده، روزنامهنگار، نقاش، مجسمهساز و عکاس ایرانی بود که بیشتر بهخاطر ترجمهٔ مجموعهٔ «در جستجوی زمان از دست رفته» نوشتهٔ مارسل پروست شناخته شده است.
او بهدلیل تسلط به ۳ زبان انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی آثاری را نهتنها به فارسی برگرداند بلکه از فارسی به این ۳ زبان نیز ترجمه کرد. سحابی در کنار ترجمه، گزارش و خبر، گاهی با نام مستعار «سهراب دهخدا» برای صفحهٔ فرهنگی نقد فیلم مینوشت. او در سال ۱۳۵۱ بهصورت پارهوقت به استخدام «کیهان» درآمد و پس از طی ۲-۳ ماه بهصورت تماموقت در آنجا مشغول به کار شد. او در سال ۱۳۵۷ و بعد از ۶۴ روز اعتصاب مطبوعات به عضویت شورای سردبیری کیهان درآمد، ولی ۳ ماه بعد بههمراه ۲۰ تن از اعضای تحریریه ناچار به ترک آنجا شد.
سحابی در این بین به عکاسی روی آورد و در سال ۱۳۵۸ به همراه چند تن از نویسندگان و همکارانش در کیهان، روزنامهٔ «کیهان آزاد» را به انتشار رساند که بعد از ۱۰ شماره تعطیل شد و پس از تعطیلی آن «انتشارات الفبا» را تأسیس کرد که ۶ شماره از ماهنامهٔ پیروزی را منتشر کردند. در سال ۱۳۵۹ با امضای مستعار «یونس جوانرودی» کتاب «تسخیر کیهان» منتشر شد که تحولات «کیهان» را شرح میداد.
سحابی پس از این به جز چند همکاری کوچک با چند نشریه به ترجمه، نقاشی و مجسمهسازی روی آورد. نخستین ترجمهٔ او کتابی نوشته «ماریو دمیکلی» به نام «نقاشی دیواری و انقلاب مکزیک» در سال ۱۳۵۲ و بیگمان مهمترین آنها هم ترجمهٔ رمان عظیم مارسل پروست است. سحابی در سال ۱۳۶۶ و با ترجمه رمان «شرم» جایزه بهترین کتاب سال جمهوری اسلامی را بهدست آورد. او با نشریاتی مانند «صنعت حمل و نقل» و «پیام امروز» نیز همکاری داشت و در سال ۱۳۷۳ جلدهای مجموعهداستان «چشم دوم» از محمد محمدعلی را طراحی کرد.
مهدی سحابی ۱۸ آبان ۱۳۸۸ در پاریس درگذشت.
بخشی از کتاب مرگ قسطی
«اوگوست، پدرم، نگاهی به روزنامه «پاتری» (میهن) میانداخت. مینشست نزدیک تخت-قفسم. مادرم میآمد و میبوسیدش. توفانْ پدرم را ول میکرد... بلند میشد و تا لب پنجره میرفت. وانمود میکرد که میخواهد چیزی را ته حیاط نگاه کند. یک صدای قایم از خودش درمیآورد. اوضاع آرام میشد.
مادرم هم برای همدلی یک صدای کوچک... بعد هم بازیگوشانه درمیرفت آن سر آشپزخانه.
بعد در را میبستند... در اتاقشان را... من توی ناهارخوری میخوابیدم. صدای سرود راهبها از بالای دیوار میآمد... توی همه خیابان «بابیلون» فقط یک اسب بود که میرفت... تاق! توق! درشکه دیروقت...
پدرم برای بزرگ کردن من خیلی کارهای اضافی کرد. رئیسش لامپرنت از هر راهی که میتوانست کنِفش میکرد. این لامپرنت را دیده بودم، مرد موسرخی بود که رفتهرفته کمرنگ شده بود، پشمهای بلند طلایی داشت که فقط چندتاشان به جای ریشش بیرون زده بود. در حالیکه پدر من برای خودش جلوهای داشت، بطور طبیعی برازنده بود، توی سرشتش بود. این خاصیت ذاتی لامپرنت را آزار میداد. به مدت سی سال انتقامش را از پدرم گرفت. وادارش میکرد که تقریباً هر نامهای را دوباره بنویسد.
موقعیکه هنوز بچه بودم، پیش دایه، در «پوتو»، پدر مادرم یکشنبهها میآمدند دیدنم. هوای خیلی خوبی داشت. همیشه پول را پیش پیش میدادند. هیچوقت حتی یک سانتیم هم بدهکار نمیماندند. حتی وقتهایی هم که وضعشان از آن بدتر نمیشد. فقط در «کوربهووا» مادرم از زور غصه و محرومیت از خیلی چیزها شروع کرد سرفه کردن. سرفههاش تمامی نداشت. چیزی که نجاتش داد شربت حلزون و بعد هم روشِ راسپای بود.
***
... از زمان جنگ تا حالا جنون همینطور در تعقیبم بوده، یک بند به مدت بیست و دو سال. معرکهست. هزار جور سروصدا و قشقرق و هیاهو را روم امتحان کرده. اما من از خودش هم سریعتر هذیان بافتهم، روش را کم کردهم. روی «خط پایان» هذیان و جنون همیشه ترتیبش را دادهام و برنده من بودهم. بله! مسخرهبازی درمیآرم، خودم را به لودگی میزنم، مجبورش میکنم فراموشم کند... رقیب بزرگم موسیقیست، ته گوشم گیر افتاده و رفتهرفته خراب شده... مدام باام درمیافتد... شب و روز دست و پا میزند و به خودش میپیچد... برای خودم تنهایی یک دستهی کامل سه هزار و پانصد و بیست و هفت پرندهی کوچک کوچک دارم که یک لحظه هم آرام نمیگیرند... همهی ارگهای دنیا منم. همهچیز از من است، گوشت و روح و نفس... فکرها توی کلهام سکندری میرود و کلهپا میشود. بااشان خوب تا نمیکنم. کارم ساختن اوپرای سیل و توفان است... بیست و دو سال است که هر شب میخواهد کلکم را بکند... درست سر ساعت دوازده... اما من هم میدانم چطور از خودم دفاع کنم... با دوازده سمفونی کامل طبل و سنج... دو سیلاب بلبل... برای یک آدم عزب بد سرگرمیای نیست... انصافاً... زندگی دومم است... به کسی چه... .»
حجم
۶۷۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲۸ صفحه
حجم
۶۷۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲۸ صفحه
نظرات کاربران
وقتی شروع به خوندن این کتاب کردم کمی زمان برد تا با اون ارتباط برقرار کنم ولی بعد از این مدت، کتاب با وجودی که حجم بالایی داشت به قدری من رو جذب کرده بود که دلم نمیخواست تموم بشه.
طنز لویی فردینان سلین در مرگ قسطی در اعلیترین، دیوانهوارترین و افسارگسیختهترین شکل ممکن خودش رو نشون میده. ضمنا ترجمهی تکرار نشدنی مهدی سحابی بزرگ که از زبان فرانسه صورت گرفته و تونسته پیچیدگی های زبان سلین رو در برگردان
اولا به خاطر حجم زیاد کتاب ممکنه حوصلتون نکشه تا آخر بخونید،فردینان پسری که در یک خانواده فقیر و در یک محله فقیر و وحشتناک زندگی میکنه و همیشه اونه که بخاطر رنجی که خانواده در اثر ناملایمات و فقر
صد صفحه ی اولش یکم کند پیش میره و طول میکشه که با کتاب ارتباط بگیری،اما بعد اون کنار گذاشتن کتاب خیلی سخت میشه:) و تو واقعیتی بدون تعارف فرو میری و همزمان با فردیناند از غرغرهای بی وقفه والدینش خسته