دانلود و خرید کتاب شکسپیر و شرکا جرمی مرسر ترجمه پوپه میثاقی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب شکسپیر و شرکا اثر جرمی مرسر

کتاب شکسپیر و شرکا

نویسنده:جرمی مرسر
انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۴.۱از ۲۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شکسپیر و شرکا

کتاب شکسپیر و شرکا نوشتهٔ جرمی مرسر با ترجمهٔ پوپه میثاقی در نشر مرکز چاپ شده است. شکسپیر و شرکا نام یک کتاب‌فروشی در پاریس است. نویسنده که مدتی در این کتاب‌فروشی بوده، در کتاب شکسپیر و شرکا اتفاقات این کتاب‌فروشی را روایت می‌کند.

درباره کتاب شکسپیر و شرکا

«... ممکن است ناپدید شوم بدون این‌که مال و منالی از خود باقی گذارم فقط چند جفت جوراب کهنه و نامه‌های عاشقانه، و پنجره‌های رو به نوتردامم را برای همه‌ی شما می‌گذارم تا لذتش را ببرید، و مغازه‌ٔ خنزرپنزری عزیزتر از جانم را که شعارش این است: «با غریبه‌ها نامهربان نباشید. مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل.» ممکن است بدون برجا گذاشتن نشانی‌ای از خودم ناپدید شوم، اما همین‌قدر بدانید که ممکن است در سرگردانی‌ام به دور دنیا همچنان مشغول راه رفتن در میان شما باشم.»

کلمات بالا از جرج ویتمن صاحب کتاب‌فروشی «شکسپیر و شرکا» است؛ کتاب‌فروشی پاریسی خارق‌‌العاده‌ای که شخصیت اصلی این داستان است. جرمی مِرسِر نویسنده‌ٔ این رمان، چنان‌که شرحش را خواهید خواند، مدتی را در «شکسپیر و شرکا» گذرانده است. کتاب او که شرح ماجرای پرکشش همین اقامت است با دو عنوان مختلف به زبان انگلیسی منتشر شده است؛ «زمان آن‌جا سبک می‌گذشت» و «کتاب‌‌ها، باگت‌ها و ساس‌ها» و نیز به چند زبان دیگر هم ترجمه شده است.

کتاب شکسپیر و شرکا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان‌هایی با موضوع کتاب پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب شکسپیر و شرکا

«از میان بخار ویترین اصلی مغازه می‌شد هاله‌ای از نور گرم و بدن‌هایی در حال حرکت را آن داخل دید. سمت چپ، در چوبی کوچکی وجود داشت که رنگ سبزش کهنه و پوست‌پوست شده بود و با صدای غیژی ضعیف به روی شور و هیجانی آرام باز می‌شد.

لوستری درخشان از تیرچهٔ چوبی و ترک‌خوردهٔ سقف آویزان بود، و در گوشهٔ مغازه مردی خیلی چاق آب باران را از لباس فیروزه‌ای رنگش می‌چلاند. انبوهی مشتری دور میز جمع شده بودند و با سروصدای زیاد با ملغمه‌ای از زبان‌های مختلف سعی داشتند توجه صندوق‌دار را به خود جلب کنند. و کتاب‌ها. کتاب‌ها همه‌جا بودند. از طبقه‌های چوبی بیرون زده بودند، از کارتن‌های مقوایی سرریز بودند، روی میزها و صندلی‌ها در تل‌های مرتفع تلوتلو می‌خوردند. لبهٔ پنجره گربهٔ سیاه مخملی‌ای دراز کشیده بود و این صحنهٔ جنون‌آمیز را تماشا می‌کرد. قسم می‌خورم که سرش را بلند کرد، نگاهم کرد و چشمک زد.

وقتی گروه توریست‌ها به زور یکدیگر را داخل مغازه هل دادند، بادی ناگهانی بلند شد. با فشار آن‌ها جلوتر رفتم، از جلوی میز شلوغ صندوق‌دار گذشتم، از دو پلهٔ سنگی که رویشان کلمات برای انسانیت زندگی کنید نقاشی شده بود بالا رفتم و وارد اتاق مرکزی بزرگی شدم. این‌جا، میزها و قفسه‌ها باز هم مملو از کتاب‌های بیش‌تری بود، دو در به قسمت‌های داخلی‌تر مغازه منتهی می‌شد و نورگیر تیره و تاری آن بالا جا گرفته بود. عجیب‌تر از همه، چیزی بود که این نورگیر به آن روشنایی می‌بخشید: یک چاه آرزو با لبهٔ آهنی که مردی کنارش زانو زده و با چنگ و دندان مشغول بیرون کشیدن سکه‌های درشت بود. وقتی نزدیک شدم، عصبانی نگاهی به من انداخت و سریع با خم کردن بازو سدی جلوی گنجش کشید.»

چیزهای کوچکی مثل اینها
کلر کیگن
چیزهای کوچک اینچنینی
کلر کیگن
نسل کشی ارمنی
ولفگانگ گوست
قاشق هایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم
باربارا کامینز
من رو یادت هست؟
سوفی کینسلا
آخرین کوچ
شارلوت مک کاناگی
برندگان
فردریک بکمن
رادیو سکوت
آلیس آزمن
معجزه های خواربارفروشی نامیا
کیگو هیگاشینو
روزها در کتاب فروشی موریساکی
ساتوشی یاگی ساوا
جسد
مری روچ
در چشم شیطان
جونیچیرو تانیزاکی
هزار قدم در دل شب
تریسی چی
آوای کوهستان
یاسوناری کاواباتا
خاطرات یک آدم کش
کیم یونگ ها
کافه معنای زندگی
مت تریسی
شب های بی خوابی
الیزابت هاردویک
سرگذشت تنهایی
فی باوند آلبرتی
دست های کوچولو کف می زنند
دن رودز
درس های شیمی
بونی گارموس
کتابخانه نیمه شب
مت هیگ
مغازه خودکشی
ژان تولی
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
پسرک، موش کور، روباه و اسب
چارلی مکسی
دختری که رهایش کردی
جوجو مویز
پنج قدم فاصله
ریچل لیپینکات
مغازه خودکشی
ژان تولی
ملت عشق (اجرای جدید)
الیف شافاک
بیمار خاموش
الکس مایکلیدیس
شرط‌بندی
آنتوان چخوف
کیمیاگر
پائولو کوئیلو
مردی به نام اوه
فردریک بکمن
جزء از کل
استیو تولتز
پاستیل‌های بنفش
کاترین اپل‌گیت
بانو
زونا گیل
یک روز انتظار
ارنست همینگوی
هری پاتر و سنگ جادو
جی.کی. رولینگ
سایه باد
کارلوس روئیت ثافون
شرط‌بندی
آنتوان چخوف
وقتی نیچه گریست
اروین د. یالوم

نظرات کاربران

🅜︎🅐︎🅗︎🅢︎🅐︎🅝︎
۱۴۰۲/۰۱/۰۲

خب از همون اول که خریدم عاشقش شدم اصلا شخصیتی که جرج داشت با وجود اینکه مخالف بودم اما با توجه به سخن اخر نویسنده باز کسیه که میتونه قهرمان خیلی ها باشه انقدر اخرش دو سه ص آخر ذوق

- بیشتر
zra;
۱۴۰۲/۰۴/۲۰

وایب این کتاب واقعا پرستیدنی بود 🙇🏻‍♂️ فضاش توی کتابخونه بود و توی شهر زیبای پاریس و چی از این بهتر؟ سو واقعا اگه به کتابخونه و قهوه و فضای کلاسیک علاقه دارین ،پیشنهاد میشه 🥸

Sharareh Haghgooei
۱۴۰۲/۰۷/۰۴

نظری مشترک از یک خواننده گودریدز: من همیشه جذب کتاب هایی می شوم که در مورد کتابفروشی هستند. این کتاب در مورد کتابفروشی در شهر پاریس بود که آن را جذاب تر کرده بود. در مورد این کتابفروشی چیزی نمی دانستم،

- بیشتر
امیر حسین ملوس
۱۴۰۲/۰۷/۰۱

من تو بیا فالت بگیرم این کتاب بودم 🤣

جواد جاودانی محمدی
۱۴۰۲/۰۸/۲۹

لطفاً در بی نهایت قرار دهید،سپاسگزارم طاقچه.

Fatemeh Rezvani
۱۴۰۲/۰۶/۲۱

رواری داستان در پی حادثه ای از کشورش فرار و در پناه کتابفروشی به نگاه و تفکر جدیدی نسبت به زندگی می رسد شخصیت صاحب کتابفروشی به شدت جذابه و تجربه خوشایندی از مطالعه نسیب تون میکنه

وحید
۱۴۰۲/۰۹/۲۶

این کتاب از چند نظر جالبه: ۱- ماجراها حول یک کتابفروشی و صاحبش می‌چرخه که خود این قضیه برای اهل کتاب جذابیت میاره. ۲- ماجراها واقعیه. ۳- در داستان با چندین و چند روش زندگی عجیب و نامانوس آشنا میشبم که نکات جالب

- بیشتر
بهاران بانو65
۱۴۰۳/۰۱/۰۶

قلم نویسنده وترجمه هر دو خوب بودند

mim.nadaf
۱۴۰۲/۱۱/۱۴

ماجرایی که از سفر به پاریس شروع میشه، متن روان و سیر داستانی جذاب

علیرضا
۱۴۰۲/۰۹/۰۴

روایتی نرم و روان، دراماتیک و هیجان انگیز با زبانی پیراسته بدون هیچ حشو و زائدی ترجمه ای عالی و ویراستاری عالی تر

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۲۶)
«در تمام دنیا هیچ شیوهٔ زندگی‌ای بهتر از این وجود ندارد که پیاده در قصر دنیا سیاحت کنی، راه بروی، برقصی، آواز بخوانی، و بخوانی؛ کتاب زندگی را بخوانی.»
کاربر ۷۰۸۵۸۷۱
زندگی اثری در حال تکمیل است.
matin
مجبور بودم با میخ و چکش کمربندم را چند تا سوراخ تازه بکنم تا شلوارم نیفتد. هرچند سعی داشتیم خودمان را قانع کنیم که زندگی فقیرانهٔ هنرمندی در پاریس خیلی هم رمانتیک است، ولی وقتی کارت بانک آدم دیگر کار نمی‌کند، نادیده گرفتن دلهره‌ای که در وجود آدم رخنه می‌کند کار سختی است.
عباس
معلوم بود که باید کاری برای آینده می‌کردم، اما این کار باید واقع‌بینانه و با دقت انجام می‌شد. فرار کرده بودم، سریع هم فرار کرده بودم، چون نمی‌خواستم به افتضاحی که پشت سرم به‌جا گذاشته بودم نگاه کنم. هیچ برنامه‌ای نداشتم، تنها این ایدهٔ سرسری را داشتم که باید زندگی‌ام را مرور کنم و سعی کنم بفهمم چه‌طور از چنین نقطهٔ تاریکی سردرآورده بودم.
کاربر ۷۰۸۵۸۷۱
سری تکان داد تا به من قوت قلب بدهد.
sara
«نمی‌دونم معنی همهٔ اینا چیه. هیچ‌کی جوابارو نداره. از آدمایی که تظاهر می‌کنن جوابا رو دارن بدم می‌آد. زندگی فقط نتیجهٔ رقص مولکول‌هاس.»
عباس
شهر زادگاه من پایتختی اداری است، از آن جور جاهایی که مردم تَرکش می‌کنند تا به تورنتو یا مونترال بروند، یا اگر که عطش بیش‌تری دارند به نیویورک، لس‌آنجلس، یا لندن. این‌گونه مهاجرت‌ها تنها معدودی از آن‌هایی را که شور و شعفی سیری‌ناپذیر برای زندگی و خوش‌بینی‌ای غیرقابل توضیح نسبت به آینده دارند به جا می‌گذارد. آن‌چه باقی می‌ماند حس دائمی رضایت دادن به چیزی غیرایده‌آل است. همان‌طور که هیچ‌کس وقتی بچه است آرزو نمی‌کند کارمند مسئول پرداخت حقوق در یک شرکت نرم‌افزاری شود، هیچ‌کس هم هرگز آرزو نمی‌کند در شهر من زندگی کند.
حمیدرضا
با صدایی آرام به ما گفت: «فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت بفهمم زندگی طبیعی یعنی چی.»
Gisoo
و ما که همه سرمان گرم شده بود، شروع به خواندن آهنگ رسمی شکسپیر و شرکا کردیم. در شبی سرد و بارانی اگر سری به پاریس زدید و به مغازهٔ شکسپیر رسیدید می‌تواند جای دلنشینی باشد چرا که شکسپیر شعاری دارد شعاری دوستانه و خردمندانه با غریبه‌ها نامهربان نباشید مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل
وحید
من همین‌ام. همیشه نیتم خیر است، اما هیچ‌وقت قدم کافی برنمی‌دارم.
matin

حجم

۲۹۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۲۹۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان